سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترینِ برادرانت، شخص فریبکار چاپلوس است . [امام علی علیه السلام]
پزشکی نیاکان - تاریخ علوم پزشکی ایران و جهان اسلام
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • بچه‌افکنی عمدی: طبیبان انداختن جنین را در موردهایی مانند بیمار و ناتوان و اندک سال بودن زن آبستن که احتمال مرگ او در سرزا می‌رفت، یا بیماری و زخم زهدان یا خفه شدن و مردن بچه در شکم ضروری و به مصلحت زن آبستن می‌دانستند (جرجانی، ذخیره، 560). شیوة آنان در افکندن جنین عبارت بود از خوراندن داروهای خوراکی مانند آب سُداب (دنیسری، 253)، جوشانده ترمس و پودینة آمیخته با ابهل و مشک و محلول شیرگاو و کمیز اشتر و سیکی (تفلیسی، 438ـ439)، برداشتن پرزه مانند پرزه‌ای که از خمیر زَراوَندِ گِرد و ابهُل و اسپندان کوبیده در زهرة گاو (همانجا)، یا از زهرة خارپشت مالیده شده در موم ساخته شده بود (اخوینی، 232)، دود دادن رحم با سداب و تخم‌گزر، سرگین گاو و ماهی شور (تفلیسی، 438ـ439)، یا با سُم خر و دُم اسب (قزوینی، 394ـ 395)، گذاشتن مرهمهایی روی شکم و ناف و شرمگاه زن مانند مرهم مخ شتری که در کُراث نَبَطی (گونه‌ای ترة وحشی) کوبیده و آمیخته شده است (همو، 450)، یا مرهمی که از سرشتن شحم حنظل و قُسْط و برگ سداب در زهرة گاو فراهم می‌شد (جرجانی، الاغراض، 514) و همراه کردن اندام برخی حیوانها مانند پای موش ماده یا انجام برخی کارها که اثر جادویی داشت مانند پا نهادن روی مار یا رفتن بر نشان او (دنیسری، 232، 240) و یا به دست گرفتن آذریون (قزوینی، 248). برخی از زنان آبستن نیز خودسرانه با خوردن داروهای گوناگون یا برداشتن شیاف و گذاشتن و مالیدن ضماد و مرهم و انجام کارهایی جادویی و یا دستکاری در رحم، بچة ناخواسته در شکم خود را می‌افکندند. انگیزه‌های گوناگونی مانند داشتن فرزند بسیار، دشمنی با شوهر یا با خانواده و طایفة او، بی‌میلی و نفرت شوهر و کینه و اختلاف زن و شوهر این زنان را به انداختن بچه وامی‌داشت.
    قابلگان و زنان سالخورده نیز این زنان را در این کار کمک می‌کردند. بهاءالدوله حکیم محمد علوی خان،‌ شیوة کار این قابلگان را شرح می‌دهد. او می‌نویسد: وسیلة کار ایشان یک میل یا چوبی تراشیده،‌ بیش‌تر از بیخ خیار بود. این چوب را در زهدان زن آبستن می‌کردند و سردیگر آن را با بندی به ران او می‌بستند تا به بالای زهدان فرونرود. یکی دو هفته چوب را همچنان می‌گذاشتند تا خون حیض را بگشاید. همچنین می‌نویسد: برخی از زنان از یک کاغذ لوله شده برای انداختن جنین استفاده می‌کردند. دور کاغذ لوله شده را نخ ابریشم می‌پیچیدند و آن را در آب زنجبیل خیس می‌کردند و در آفتاب می‌گذاشتند تا خشک شود. بعد کاغذ آغشته به زنجبیل را در زهدان خود فرو می‌کردند. این کار را بارها تکرار می‌کردند تا مشیمه پاره شود و بچه بیفتد (الگود، طب در دورة صفویه، 282ـ283). پولاک پزشک آلمانی دورة ناصرالدین شاه چگونگی سقط جنین عمدی را چنین وصف می‌کند: قابلگان معمولاً با قلابی پوست نطفه را در رحم زن می‌ترکاندند، یا زالو به رحم زن آبستن می‌انداختند. برخی از زنان حامله رگ پای خود را می‌زدند یا داروهای تهوع‌آور یا مسهلهای قوی و یا هستة خرما می‌خوردند. اگر این کارها و داروها در انداختن بچه اثر نمی‌کرد، کسی را وا می‌داشتند تا شکم ایشان را مشت مال دهد یا کمر و شکم آنان را لگد کند (ص 153). در خراسان زنان برای انداختن بچة ناخواستة خود چند روز صبح ناشتا آب زرشک یا آب جعفری کوبیده یا زعفران و یا جوشاندة پوست پیاز و روناس و یا ریشة درخت شاه‌توت می‌خوردند. گاهی نیز یک پَر مرغ یا ریشة نهال خرما را در رحم خود فرو می‌کردند و آن را آن‌قدر می‌‌چرخاندند تا رحمشان خونریزی کند (شکورزاده، 126). در تهران زنان آبستن با برداشتن شیاف تریاک یا ریشة خطمیِ آغشته به نفت، یا خوردن چند مثقال زعفران یا چند گَنه گَنه، و یا زهرة گاو و برگ بارهنگ و یا بلندکردن اشیای بسیار سنگین دست به این کار می‌زدند (کتیرایی، 7). انداختن بچه به هر شیوه در جامعة ایرانِ پیش و پس از اسلام کاری زشت و گناهی بزرگ به شمار می‌آمد. پیشوایان دینی و حکیمان عموماً زنان را از انجام این کار پرهیز می‌دادند و باز می‌داشتند. در دین مزدیسنا اگر زن آبستنی بچة خود را عمداً می‌انداخت، او را کشندة والاترین آفریده‌های اهورامزدا و گناهکار و ناپاک می‌شناختند، زنانی که بچه می‌انداختند، ناگزیر بودند از دو عنصر پاک و مقدس آب و آتش دوری جویند تا مبادا آنها را آلوده و ناپاک کنند (الگود، تاریخ پزشکی، 24). در جامعة زرتشتیان یزد حتی زنانی که فرزندانی مرده به دنیا می‌آوردند، ناپاک شمرده می‌شدند و از آنان پلشت زدایی می‌شد (بویس، 166). در اسلام نیز افکندن بچه به دست پدر یا مادر و یا به کمک هر کس دیگر، قتل نفس و حرام و از جمله گناهان بزرگ به شمار آمده است. در فقه اسلامی برای این گونه زنان کیفر و عقوبتی سخت در هر دو جهان پیش‌بینی شده است (مشکینی، 11-14).
    نازایی: این بیماری را در اثر عیب در سلولهای جنسی نطفة مرد یا تخمک زن، کجراهیهای زهدان،‌بسته شدن لوله‌ها و گلوی زهدان، قطع قاعدگی، چاقی یا لاغری بسیار زیاد زن، تباهیهایی در دستگاه زاد و زه، آشفتگیها و هیجانهای روانی، بدغذایی و نارسایی در تراوش هورمونهای جنسی، و زیاده روی در همخوابگی دانسته‌اند (مصطفوی، 59 ـ103). ممکن است زنان از پیش از ازدواج سترون باشند یا اینکه پس از ازدواج و یک یا چند شکم زنده زا کردن، عقیم شوند. در گذشته طبیبان برای دریافت سبب بیماری نازایی، زهدان زنان را با کمک ماماهای با دانش و آزموده معاینه می‌کردند. در این گونه معاینه‌ها «لولب» به کار می‌بردند و روش کارشان «دیدن و پسودن با انگشت»، یعنی توشه واژینال بود. لولب کار ابزاری بود که امروز آن را اسپکولوم می‌نامند. با آن دهانة زهدان را باز‌می‌کردند و درون آن را می‌کاویدند (همو، 64 ـ 68؛ محقق، 20).
    در نوشته‌های طبی سنتی، ناباروری زنان و مردان و عیب و نقهای زهدان زنان و ناتوان بودن آن در گرفتن تخمک و عیب مردان در بارورکردن زهدان زنان شرح داده شده است. فربهی و گوشتالو بودن زن، پدید آمدن پاره گوشت یا باسور، یا زخم و پیه در زهدان، پدیداری بادهای سخت در آن، حرکت و جابه‌جا شدن زهدان و سَّده بودن زهدان و پنهان شدن خلط در کاواک آن (جرجانی، ذخیره، 553؛ همو، الاغراض، 512؛ اخوینی، 518؛ دنیسری، 297) و بدی مزاج زهدان یعنی گرمی یا خشکی یا سردی و یا تری بسیار آن را از عیبهای زنان (اخوینی، 518)، سخت و گرم یا سرد بودن منی، یا کوتاهی و گوژی یا برآمدگی پشت و سرنگون بودن نرینه را به گونه‌ای که نتواند نطفه را از درازای گردن زهدان به درون آن بریزد (جرجانی، ذخیره، 553) یا قطع عصبی از بیضة مرد و زیان دیدن آن را به هنگام بیرون کردن سنگ مثانه از جمله عیبهای مرد و نیز یکسان بودن طبع آبِ مرد و زن را از سببهای دیگر نازایی (اخوینی، 546) می‌دانستند. برای شناخت اینکه بیماری نازایی از زن است یا مرد، روشهای گوناگونی به کار می‌بستند. همگانی‌ترین این روشها برداشتن پرزه، آزمون ادرار و منی و دوانیدن زن و شوهر روی کشتزار بود. مثلاً به زن نازا سیر یا اَنْگَژدْ (صمغی بدبوی از درخت انگدان) می‌دادند تا شب هنگام به خود بردارد. بامداد دهان او را می‌بوییدند. اگر دهانش بوی سیر یا انگژد می‌داد، عیب را از شوهر زن می‌دانستند (همو، 545). یا در دو تغار سفالین خاک می‌ریختند و در هر یک هفت دانه گندم، جو، نخود و باقلی می‌کاشتند. از زن و شوهر می‌خواستند که هر کدام به مدت یک هفته در یکی از آنها ادرار کند. بعد از یک هفته دانه‌ها را آب می‌دادند. دانه‌های هر تغاری که نمی‌رویید، سبب نازایی را از کسی که در آن ادرار کرده بود، می‌پنداشتند (جرجانی، ذخیره، 554؛ دنیسری، 149ـ150). آب مرد و زن را جداگانه در دو جام آب می‌انداختند. منی هر یک بر روی آب می‌آمد و می‌ایستاد، آن را نشانة خام بودن منی و سبب نازایی را از صاحب آن می‌دانستند (جرجانی، ذخیره، 554؛ اخوینی، 546). زن و شوهر را چندبار در دو باریکه از کشتزاری آب گرفته به صورت جداگانه می‌دوانیدند. هر یک از کشته‌ةا که خشک می‌شد و نمی‌رویید، سبب بارناآوردن را از آن کسی می‌دانستند که در آن باریکه دویده بوده است (تفلیسی، 434).
    در طب قدیم نشانه‌هایی برای هر یک از چهار مزاج گرم و خشک و سرد و تر که از سببهای نازایی شناخته می‌شد، گذاشته بودند. لاغری تن، بسیاری موی زهار و اندک و سیاه گونه بودن خون حیض را از نشانه‌های مزاجهای گرم و خشک، نبودن موی زهار و اندک و تنک و سفیدگونه بودن خون حیض را از نشانه‌های مزاج سرد و آب روشِ زهدان و رطوبت بسیار ان را از نشانه‌های مزاج‌ تر به‌شمار می‌آوردند. برای گرداندن این طبعها و آفت‌زدایی از زهدان زنان نازا و آماده کردن محیط آن برای گرفتن تخمک و پرورش بچه، از برخی گیاهان دارویی و خوراکیهای مقوی و شیافهای خاص استفاده می‌کردند (اخوینی، 514 ـ517). از روشهای بسیار معمولِ رفع نازاییِ زنان در فرهنگ عامّه، روش «چِلّه‌بُری» بود. چلّه‌بری آداب زدودن و دور کردن اثر جادویی و افسونی «چلّه» از زنی بود که بر او «چلّه‌ افتاده» بود و او آبستن نمی‌شد. به اعتقاد عامّة مردم، زن زائو در 40 روز پس از زایش معمولا‎ً لک می‌بیند. این لکه‌های خونی را «خونِ نِفاس» یا «خون ولادت» و 40 روزی را که زائو لک می‌بیند «ایام نفاس» و دورة «زَچَگی» می‌نامند. زنان زائو در این ایام به اصطلاح به «چلّه‌در» و ناپاک‌اند و معنا‎ً آسیب‌پذیر و آسیب‌رسانند. از این رو، در این 40 روز اگر زنان زائو تنها بمانند، یا گربة تازه‌زا به اتاق آنان برود، یا گوشت خام به نزدشان ببرند، جادو بر آنان اثر می‌گذارد و به ایشان چلّه می‌افتد و ایشان «چلّه‌گیر» می‌شوند و دیگر آبستن نمی‌گردند. در این ایام، رقیبان و مخالفان آنان، مانند هوو و مادر و خواهران شوهر، می‌توانند با نوشتن برخی اورادِ مخصوص و انجام کارهایی جادویی، بختشان را ببندند و چلّه‌گیرشان کنند. همچنین اگر زائویی در دورة زچگی خود به اتاق عقد دختری برود و در هنگام خواندن خطبة عقد حضور داشته باشد، چلّة او بر آن دختر می‌افتد. برای چلّه‌بری و باطل کردن اثر جادو از زنی که بر او چله افتاده، آداب گوناگونی میان زنان عامی هست. همگانی‌ترین این آداب ریختن «آبِ چلّه» روی سر زن نازا در گرمابه است. آب چلّه انواع مختلف دارد، مانند آبِ ابریشمِ هفت رنگ، آب بوق حمام یا پوست تخم‌مرغ، آبِ پیراهنِ قیامت، آب «چهل کلید»، آب دباغ‌خانه، آب ده زائو یا آب «جام چهل کلید»، آب مرده‌شویخانه و آب هزارپا. هر یک از این آبها به روش خاصی تهیه و با آداب ویژه‌ای که بیش‌تر جنبة نمادی دارد، بر سر زنان نازای چله‌گیر ریخته می‌شود. مثلاً در نایین، این ورد را «بریدم چلة فلانی دختر فلانی را از جن و انس و عفریت و دیو و پری» 7 بار در روز چهارشنبه می‌خواندند و در یک تکه پارچة ابریشم 7 رنگ می‌دمیدند. هر بار که ورد می‌خواندند، گرهی هم به ابریشم می‌زدند. زن نازا این ابریشم 7 گره خورده را روز جمعه در جامی آب می‌انداخت و با آن آب غسل می‌کرد. بعد ابریشمِ آب دیده را روی بازوی راست خود می‌بست و همان شب با شوهرش می‌خوابید. روز چهلم ابریشم را از بازوی خود باز می‌کرد و آن را آتش می‌زد و زهدان خود را دود می‌داد. خاکستر ابریشم سوخته را هم به نیت بچه‌دار شدن می‌خورد (بلاغی، 283). در تهران زائو روز دهم که به حمام می‌رفت، 40 بار جامی را، که «جام چهل کلید» نامیده می‌شد، در آب پاک تشت یا لگنی فرو می‌کرد و در می‌آورد. این آب را به نیت چلّه‌بُری و بچه‌دار شدن بر سر زن نازا که رو به قبله نشسته بود، می‌ریختند. جام چهل کلید جام برنجین یا مسین کوچکی است که بر دیوارة بیرون و درون آن «چهار قُل» یعنی 4 سورة قرآن که با فعل امر «قل» آغاز می‌شود، و آیه‌هایی از سورة «یس» و دعاهایی دیگر، کنده شده است. 40 کلید کوچک نیز که روی هر یک «بسم‌الله» کنده یا نوشته‌اند، به جام بند شده است (بلوکباشی، 66 ـ67).

    منبع:

    http://www.cgie.org.ir/shavad.asp?id=123&avaid=24



    جواد صادقی نسب ::: جمعه 88/3/29::: ساعت 1:5 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    آبِسْتَنی، بارور شدن و فرزند آوردن زن از مرد و دوره‌ای که زن بچه‌ای را در زهدان، یا به اصطلاح عامه در شکم خود، از هنگام بسته شدن نطفة او تا هنگام زادن حمل می‌کند. آبستن صورت فارسی واژه پهلوی «آبِسْتَن» و «آبُسْتَن» (مکنزی، ذیل همین واژه‌ها) و صورت قدیمتر آن «آپُسْتَن» و «آپُسْتَنیه» (آبُستنی) است. این واژه از پیشوند «آ» و دو کلمة ‌«پُسْ» به معنی پسر، و «تَن» و پسوند اسم معنی «ایه» ترکیب یافته است (تبریزی، ذیل آبستن). واژة آبستنی از سویی حال زنی را وصف می‌کند که فرزند پسری در تن یا شکم خود دارد و از سوی دیگر بیان‌کنندة ارزش و بهایی است که در عقیدة جمعی ایرانیان به پسر، یعنی جنس نرینه، داده می‌شده است. واژة آبستن در فارسی تهرانی به صورت «آبِسَّن» و در گویشهای کردی «آوس» (وهبی؛ مردوخ) و لری «اَوِس» (حصوری؛ ایزدپناه) متداول است. در کردی آبستن را «زِک پِرّ» به معنی فرزنددار، هم می‌نامند. «زِک» در گویش گیلکی به صورت «زَک» و «زاک» و به معنی فرزند و بچه آمده است (ستوده). این واژه شکل دیگر واژة فارسی «زِه» است که در کلمة «زهدان»، به معنی بچه‌دان و رحم و ترکیب «زه و زاد» و اصطلاح عامیانة «زاق و زوق» به معنی فرزند و فرزندان بسیار، بازمانده است. در زبان فارسی واژه‌های «بارداری» و «باردار» که بر گرداندة فارسی واژه‌های عربی «حمل»‌ و «حامل» است، و «حاملگی» و «حامله» نیز به جای آبستنی و آبستن به کار می‌رود. گاهی زن آبستن را نیز به کنای «دونَفَسه» (در تهران)، «دوگیان» (دو + گیان: جان و روح) (در کردستان) و «ایکی جانلی» به معنی دو جان و تن (در آذربایجان) می‌خوانند. دو نفسه یا دو جان خواندن زن آبستن بر پایة این باور همگانی است که زن را در دورة حاملگی دارای دو جان یا تن و با دو نفس یا دم، یکی از آن زن و دیگری از آن بچة شکم او می‌انگارند. زن در جامعة ایران اسلامی مظهر باروری شناخته شده و اهمیت نقش او در آبستن شدن و فرزند آوردن است. هدف از ازدواج زن و مرد نیز تحقق بخشیدن به این نقش، یعنی باروری زن است. زن تا بچه نیاورده، در افکار عامّة مردم ایران بیگانه است. بر بنیاد همین باور یک ضرب‌المثل قدیم فارسی می‌گوید: «زن تا نزاییده بیگانه است» (هبله رودی، 87). زن با آوردن فرزند، پردة بیگانگی را می‌گسلد و اجاق خانواده را روشن می‌کند. زنی که آبستن می‌شود و فرزند می‌آورد، رشتة پیوندش را با شوهر و طایفة شوهر استوار می‌کند و به اصطلاح در خانة شوهر پاقرص می‌شود. باروری و زایایی به شخصیت زنانة وی اعتبار مادری می‌بخشد و شوهر را از شأن و منزلت والای مقام پدری در جامعه برخوردار می‌کند. زنانِ بارورِ گوهر شکم با زادنِ پسرانِ بسیار، مردان خود را نام‌آور می‌کنند و نسل و دودمان آنان را دوام و استمرار می‌بخشند. زنان نازا، یا به اصطلاح عامه «نروک»، به واسطة ناتوانی در باروری و نیاوردن بچه در خانه و جامعه، سرافکنده و خوار به شمار می‌آیند و آیندة تاریح و نامطمئنی دارند. تأخیر در باروری و عقیم و سترون بودن همچون کابوسی دهشتناک، پیوسته زنان نازا را می‌آزارد و مایة نگرانی و حتی بیماری روانی آنان می‌شود.
    جنین‌شناسی: شناخت جنین در طب سنتی ایران اسلامی بر مجموعه‌ای از آگاهیها و تجربه‌ةای علمی و عقاید دینی و سنتی استوار بوده است. طبیبانی مانند علی بن رَبَّنِ طبری (192ـ247ق/808 ـ861م)، محمد بن زکریّای رازی (251ـ313ق/865 ـ 925م)، علی بن عباس اهوازی (338ـ384ق/949ـ994م)، ابوبکر ربیع بن احمد اخوینی (نیمة دوم سدة 4ق/10م)، ابوعلی سینا (370ـ 428ق/980ـ1037م) و سید اسماعیل جرجانی (433ـ531ق/1042ـ1137م) با بهره‌گیری از دانش دانشمندان ایران باستان و دیدگاههای علمی مکتب پزشکی جهان آن روز، به ویژه مکتب پزشکی یونان و هند و جندیشاپور، پژوهشهایی در زمینة شناخت و دریافت پدیدة پیچیدة آبستنی و چگونگی رشد و پرورش جنین در زهدان و بیماریهای وابسته به آبستنی کرده بودند. در نوشته‌های پزشکی بازمانده از این دانشمندان، بخشها و گفتارهایی به آبستنی و موضوعهای مربوط به آن اختصاص داده شده است. نظر کلی قدما دربارة جای نطفه با این بیان قرآن مجید مطابقت می‌کرد: «یادآور زمانی را که گرفت خداوند از آدمیزادگان، از پشتهای ایشان فرزندانشان را» (اعراف /7/172). آنان جای نطفة پدید آرندة جنین انسان را در صلب یا پشت مرد می‌دانستند و می‌گفتند در اثر آمیختن آب مرد با آب زن در زهدان، نطفة‌انسان بسته و زن آبستن می‌شود. ابوعلی سینا آب مرد و زن را دو گوهر، و گوهر مرد را کارگزار خداوند می‌دانست. او سرشت گوهر مرد را آتشی و سرشتِ گوهرِ زن را خاکی و آمیختگی این دو را آفرینندة هستی انسان می‌شمرد (قانون، 2/346ـ347). دربارة پدیداری جنین انسان و چگونگی تکوین آن از آب نطفه به خون بسته و از خون بسته به پاره‌آی گوشت و شکل‌گیری استخوان و اندامها، ‌دیدگاهی داشتند که آن را مطابق با مضمون این آیات می‌پنداشتند: «ای مردم، اگر در گمانید از انگیختِ پس از مرگ، پس [نشان توانایی ما بر آن کار آن است که] آفریدیم شما را از خاک، سپس از نطفه، سپس از خون بسته، ‌سپس از پاره‌آی گوشتِ تمام آفریده یا ناتمام آفریده تا روشن سازیم برای شما [که هر دو را می‌توانیم] و می‌آرامانیم در زهدانها آنچه بخواهیم تا زمانی نامزد کرده آنگاه بیرون می‌آوریم شما را کودکی خردسال تا آنگاه که به زورمندی خویش رسید، و از شما کسانی‌اند که به جوانی می‌میرند و کسانی که بازپس برده می‌شوند تا بدترین روزهای زندگانی» (حج /22/5)؛ «به درستی که آفریدیم مردم را از گلی ساخته کشیده آنگاه او را نطفه‌آی کردیم در آرام جایی استوار، سپس نطفه را خونی بسته کردیم و سپس آن را پاره گوشت گردانیدیم و آنگاه پاره گوشت را استخوانها کردیم و سپس بر استخوانها گوشت پوشاندیم،... با آفرین خدا که نیکوترین همة آفرینندگان است» (مؤمنون /23/12ـ14). برزویة طبیب به آمیختن آب مرد و زن در زهدان و راکد و تیره شدن آن اشاره می‌کند و می‌نویسد این آب تیرة ایستاده را بادی که در رحم پدید می‌آید، حرکت می‌دهد و به صورت پنیر در می‌آورد. سپس این پنیر همچون ماست بسته می‌شود و اندامها از آن پیدا می‌گردند (کلیله، 54). چنین وصفی از بسته شدن نطفه و تشکیل جنین و تشبیه مرحلة نخست زندگی جنین به پنیر و ماست در کتاب طب ملکی، نوشتة علی بن عباس اهوازی، نیز آمده است. این شیوة تفکر ظاهراً باید از اندیشة یونانی گرفته شده باشد (الگود، تاریخ پزشکی، 382ـ383). برخی از پزشکان معتقد بودند که نطفة بسته شده پس از 35 تا 45 روز بدل به پاره‌ای گوشت می‌شود و به صورت جنین درمی‌آید. جنین 35 روزه پس از 70 روز و جنین 45 روزه پس از 90 روز جنبیدن آغاز می‌کند (جرجانی، الاغراض، 175). در آغاز، جنین از خون حیض تغذیه می‌کند و سپس گذرهایی روی جنین و شکاف ناف در میان آن پدید می‌آید. رگی از شکاف ناف فراز می‌آید و به سربالای رحم می‌پیوندد. این رگ غذا را از زهدان مادر می‌گیرد و به گذرهای روی جنین که راهشان گشوده شده است، می‌دهد. آنگاه تن فرزند شاخ می‌زند و اندامهای آن یکی پس از دیگری پدید می‌آید (جرجانی، ذخیره، 551؛ الاغراض، 174). در پدید آمدن نخستین اندامهای جنین و اینکه کدام اندام نخست می‌روید و شاخه می‌زند، میان پزشکان قدیم اختلاف بود. جرجانی نظر بقراط را که گفته بود نخست دماغ (مُخ) و چشم در جنین پدید می‌آید و نظر ابن سینا را که عقیده داشت نخست جگر آفریده می‌شود، باطل می‌دانست. به عقیدة او نخستین اندامی که در جنین پدیدار می‌شود قلب است‌ «لکن آفریده شدن آن در [جنین] حیوانی نخست ظاهر نباشد» (ذخیره، 552). او مدت آبستنی طبیعی را 9 ماه دانسته و نوشته است: جنینی که در 3 ماهگی در شکم مادر بجنبد «از پس 270 روز بیرون آید که 9 ماه تمام باشد، لکن در این حساب کمابیشی بسیار افتد» (ذخیره، 110). همچنین وی بیرون آمدن بچه از زهدان مادر را به سبب ناکافی بودن غذای درون زهدان و گرسنگی بچه دانسته و گفته است که بچه برای یافتن غذای بیشتر در زهدان به جنبش و تلاش می‌افتد و با حرکتهای بسیار خود رشته‌های پیوندش را با زهدان می‌گسلد. پس از گسستن پیوندها به جست‌وجوی راه گریز از زهدان می‌افتد و بسیار زود گذرگاه بیرون آمدن را می‌یابد و به دنیا می‌آید (الاغراض، 175).
    شناخت آبستنی: در گذشته پزشکان و قابلگان آبستنی را از روی دگرگونیهایی که پس از بند آمدن نخستین عادت ماهانه در حال و رفتار و رنگ زنان پدید می‎آمد، تشخیص می‎دادند. مثلاً تیره شدن رنگ پوست و لک و پیس نشستن بر روی چهره، کبودتر شدن رگهای پستانها و برجسته و سیاه‎تر شدن نوک پستانها، به زردی یا کبودی زدن سپیدی دیدگان و دل به هم خوردگی همراه با سرگیجه و شکوفه را از جملة نخستین نشانه‎های آشکار آبستنی به شمار می‎آوردند. گاهی نیز یک روز تمام زن را از خوردن طعام باز می‎داشتند تا شکمش از غذا کاملاً تهی شود و هرگونه بویی از دهانش برود. بعد شب هنگام پیش از خوردن هر خوراکی، در زیر دامنش عود دود می‎کردند. اگر بوی خوش عود از راه دهان و بینی‎اش بیرون نمی‎آمد آن را نشانة بسته شدن راه زهدان و دهان و بینی و بارگرفتن زن می‎دانستند. اگر بیرون می‎آمد، نشانة بازبودن این راهها و بارنگرفتن زن می‎انگاشتند (همو، ذخیره، 555).
    آبستنی در فرهنگ عامه: در فرهنگ عامه اعتقاد بر این است که نطفة انسان در رگی در کمر یا پشت مرد جای دارد. چون نطفة مرد در رحم زن بیفتد به خواست خدا زن آبستن می‎شود و بچه می‎آورد. این عقیده به گونه‎ای بازتر در داستان قدیم و عامیانة شب چهارصد و پتجاهم هزار و یک شب بیان شده است: «در مرد رگی است که همة رگها را آب دهد و آب از سیصد و شصت رگ جمع کرده به بیضة چپ بریزد. آنگاه خونی سرخ گردد، پس از آن از حرارت مزاج آب غلیظ و سفید شود و رایحة او مانند رایحة شکوفة خرماست» (3/131). دربارة چگونگی شکل‎گیری بچه در شکم مادر، باور عامه بر این است که نطفه پس از 3 دورة 40 روزه و یک دورة کوتاه 10 روزه، به شکل بچة انسان درمی‎آید. بچه در چلّة اول به صورت نطفه است، در چلّة دوم به صورت خون و در چبّة سوم به صورت یک پاره گوشت. در این هنگام به فرمان خدا فرشته‎ای می‎آید و این پارة گوشت را شکل می‎بخشد. نخست دست و پای بچه را می‎سازد و سپس اندامهای دیگرش را. ساختن بینی و شرمگاه بچه را هم به خدا وامی‎گذارد. خدا هم نخست بینی و بعد اندام نری یا مادگی بچه را هم به خدا وامی‎گذارد. خدا هم نخست بینی و بعد اندام نری یا مادگی بچه را می‎گذارد و به جسم او کمال می‎بخشد. ساختن همة اندامها 10 روز به درازا می‎کشد. در این هنگام به امر خدا اسرافیل نفخه‎ای به شکم مادر می‎دمد و روح در بچه حلول می‎کند. بچه با دریافت روح، در شکم مادر به جنب و جوش می‎افتد (کتیرایی، 7-8). عامة مردم دورة آبستنی زن را 9 ماه و 9 روز و 9 ساعت (نه کم و نه زیاد) می‎دانند. می‎گویند بچه از ماه هفتم آمادة بیرون آمدن از شکم مادر است. اگر بچه در 7 ماهگی یا در 8 ماهگی به دنیا بیاید، پا نمی‎گیرد و می‎میرد. پیشینیان عقیده داشتند که بچه‎ای که 7 ماهه زاده شود، زنده می‎ماند لیکن اگر 8 ماهه زاده شود، یا مرده به دنیا می‎آید و یا پس از چندی می‎میرد (جرجانی، ذخیره، 175).
    تعیین جنس جنین: پیشینیان برپایة شناختی که از دستگاهها و اندامهای بدن انسان ونقش و کارکرد هر یک از آنها داشتند، نظرهای گوناگونی دربارة عاملهای مؤثر در تعیین جنس جنین انسان مطرح می‌کردند. به طور کلی، نظر بیشتر آنان این بود که سلطة یک جنس بر جنس دیگر به هنگام تکوین جنین بستگی به دو عامل، یکی آب منی و دیگری ساختمان عمومی بدن مرد و زن دارد. در مورد عامل نخستین، بیش‌تر آنان به ویژه ابوعلی سینا و جرجانی معتقد بودند که اگر نطفة پدر و مادر هر دو قوی و گرم و آب مرد گرم‌تر از آب زن باشد جنس فرزند آن دو نرینه و اگر نطفة هر دو قوی، لیکن سرد باشد و آب مرد سردتر از آب زن باشد، جنس فرزند آن دو مادینه خواهد شد. به عقیدة اینان، ‌اگر آب مرد از بیضة راست بتراود و در بخش راست زهدان زن نشیند، جنس فرزند آنان نرینه می‌گردد و اگر از بیضة چپ بتراود و در بخش چپ زهدان زن بیفتد، جنس فرزند آنان مادینه می‌شود (همو، همان، ‌111، 555). پیروان این نظریه برای اثبات عقیدة زیست شناسانة خود به شیوة کار دامپروران ایرانی روی حیوان نر به هنگام گشن دادن اشاره کرده و نوشته‌اند: «بعضی چهارپای داران به وقت گشن دادن، اگر می‌خواهند که از آن گشن ماده آید، خایة راست او ببندند تا آب از خایة چپ او رود و اگر خواهند که بچه نر آید، خایة چپ او ببندند تا آب از خایة راست او رود» (همو، همان، 556). در مورد عامل دوم، اعتقاد بر این بود که برخی مردان و زنان پسر زا و برخی دختر زا هستند. مردانی که تخمی پسر زا دارند برخوردار از اندامی نیرومند، ماهیچه‌هایی نه فربه و نه لاغر بلکه میانه، گوشتی در سختی و نرمی معتدل و در رنگ مایل به سرخی، بیضه‌هایی بزرگ و رگهایی برجسته و نمایان‌اند و در نزدیکی با زن افزونی جوی و خستگی ناپذیرند. زنان پسرزا نیز از اندام و گوشتی معتدل، خوی و رخساری نیکو، طبعی چابک و شاد و معده‌آی قوی و نیک گواراننده برخوردارند. عادت ماهانة این گونه زنان به موقع و تمام و دورة پاکی آنان 21 تا 22 روز و رسیدگی آنان به هنگام و آغاز قاعدگی‌شان زودتر از زنان دیگر است (همانجا). از دیرباز کوشش و اندیشة پزشکان و مردم این بود که با بهره‌گیری از تجربه‌ها و آگاهیهای طبی و فرهنگی خود، حال و طبیعت انسان را برای تولید جنس دلخواه بگردانند و در تعیین جنس جنین دست داشته باشند. این کوششها برخی برپایة مجموعه‌ای از روشهای کاربردی و استفاده از خوراکیها و گیاهان دارویی و برخی بر بنیاد یک رشته اعمال جادویی و افسونی و مناسک و شعایر نمادی نهاده شده بود. مثلاً برای نرینه گردانیدن جنس جنین، این کارها را سودمند می‌دانستند: نزدیکی با زن در 5 روز پس از پاکی از عادت ماهانه و در روزهای هفتة دوم پاکی و در جاهای سرد و هوای سر زمستان و روزهایی که باد شمال می‌وزد و در محل و خوابگاه پاکیزه و خوشبو و با حالی خوش، یا به کاربردن عطرهای خوشبو مانند مثلث که عطری مرکب از مشک و زعفران و عود خام بوده است. خوردن برخی خوراکیها یا داروها مانند برنج با شیر و زردة تخم‌مرغ نیم برشته، هریسه، بره و مرغ فربه، حلوای شکری و دواء المسک و پرهیز از تخمه و ترشی و آب بسیار سرد و دوری جستن از بوی کافور و مستی (همو، همان، 555؛ دنیسری، 148ـ149). در فرهنگ عامه برای اینکه طبیعت پسرزایی را در دختران پدید بیاورند و طبع و مزاج زنان دخترزا را بگردانند، آداب و اعمال ویژه‌ای انجام می‌داده‌اند. بیش‌تر آداب و اعمال عامة مردم زمینة آیینی و نمادی داشته است، مثلاً خوراندن سیب و خرمای زیاد به زنان دخترزا، یا گذاشتن گردو پای سفرة عقد دخترانی که می‌خواهند به خانة شوهر بروند، یا نشاندن پسر بچه‌ای تندرست و چابک و زیبا روی زانوی عروس در اتاق حجله و نیزتوسل به امامزادگان و نذر و نیاز کردن و سفره انداختن از جملة این آداب بوده است.
    در فرهنگ اسلامی فرزند دختر و پسر هر دو گرامی داشته شده‌اند و به ویژه به پدران توصیه شده که دختران را عیناً مانند پسران گرامی بدارند و میان دختر و پسر تفاوتی نگذارند. در این مورد روایتی از امام چهارم(ع) آمده است که چون به وی می‌گفتند خدا به تو فرزندی داده است، از دختر و پسر بودن او هیچ نمی‌پرسید و تنها می‌گفت: آیا سالم است، عیب و نقصی ندارد؟ و چون می‌شنید که نوزاد سالم است، خدای را سپاس می‌گفت (حرعاملی، 15/143).
    ویار: حال مخصوصی که به زنان آبستن، به ویژه در ماههای نخستین بارداری، دست می‌دهد. نشانه آن به هم خوردن و آشوبِ دل همراه با سرگیجه و شکوفه زدن است. این حال، گاهی در اثر بوییدن بویهای تند و زنندة غذاها و یا دیدن برخی خوراکیهای ناخوشایند پدید می‌آید. برخی از زنان آبستن در این حال هوس بسیار به خوردن خوراکیهای مخصوص و میوه‌های نوبرانه و غیرفصلی و چیزهای بد و زیان‌آور پیدا می‌کنند. ویار در میان گروهی از زنان آبستن بسیار سخت و در میان گروهی دیگر سبک است. به برخی از زنان باردار هم اصلاً این حال دست نمی‌دهد. اگر ویار زن آبستن سبک باشد، معمولاً در آخرین روزهای 3 ماهگی از میان می‌رود، اما اگر سخت باشد گاهی تا آخرین ماههای حاملگی ادامه می‌یابد. ویارِ سخت موجب مسمومیتهایی با فشارِ خونِ بالا و اختلالهایی در ترکیبهای شیمیایی بدن و تشنج اندامها می‌گردد. این حال را در پزشکی نوین توکسمی می‌نامند که بیماری خون به سبب آلودگی آن با برخی سمها و زهرابه‌های بدن است (آکسفرد، ذیل توکسمیا؛ بارنت، 77ـ 78). در نوشته‌های طبی قدیم این حال زنان آبستن را «منش گَشْتَنْ» یا «مَنِشْ گَردا» می‌نامیدند و آن را «آرزوی چیزهای شور و تیز و تلخ و ترش» و میل به چیزهای کمیاب و حالتهای دل‌آشوبی وصف می‌کردند (جرجانی، ذخیره، 558). حالت ویار را در زبان فارسی «بیار»، «تاس»، «تاسه» و «تَلْواسه» نیز گفته‌اند (تبریزی، ذیل همین واژه‌ها). مردم خراسان این حال زنان آبستن را «زِرْوَنَه» (شکورزاده، 129)، گیلانیها «ایشَّه کونَی» (پاینده، 23) و مردم فارس «آرْمه» (بهروزی، ذیل همین واژه) می‌نامند. مردم تهران به زن آبستنی که ویار دارد می‌گویند «آزارِ ویار» گرفته (کتیرایی، 10) یا «ویاردار» و «ویاری» شده است. گِل خواری یکی از همگانی‌ترین حالتهای زن ویاردار است. گِل ارمنی یا گل سرشویی، گل داغستانی و کاه گِل از جمله گلهایی است که معمولاً زنان ویاری هوس خوردن آن را دارند. اخوینی در زیر عنوان «فی شَهْوةِ الطّین» آرزوی گل خوردن را گونه‌ای بیماری دانسته که به سبب بسته شدن خون حیض و گردآمدن بیه و چیزهای فاسد در معدة زنان باردار آشکار می‌شود (ص 374). از حالتهای دیگر زن ویاردار هوس خوردن برخی خوراکیها مانند آش رشته، کوفته، لواشک آلو و گوجه و ترشی هفته بیجار است. برخی زنان ویاری به خوردن برنج خام، تباشیر یا جوهر تباشیر (مایة سفید رنگی که از خیزران می‌گیرند) و چیزهای زیانمندی مانند خاک و زغال سوخته و فضلة مرغ میل بسیار پیدا می‌کنند.
    ویارانه: خوارکهای پرچاشنی و خوش طعم و بویی است که باب میل زنان ویاردار است. خوراکهای ویارانه معمولاً‌ عبارتند از آش رشته، کوفته برنجی، کوفته نخودچی، دلمه، حلیم، خوراک سیرابی و مانند آن. ویارانه را معمولاً مادر یا بستگان بسیار نزدیک زن آبستن، به ویژه اگر ویار در نخستین شکم زن آبستن آشکار شود، می‌پزند و همراه با چند نوع ترشی برای او به خانه‌اش می‌فرستند.
    ویارزدایی: هرگاه حالت ویار یا منش گردا در زن آبستن سخت و تند و دیرزی شود و زن آبستن پیاپی دلش به هم بخورد و شکوفه بزند و مدام گِل یا چیزهای زیانبار بخورد، به درمان آن می‌پردازند. طب سنتی و طب عامه برای دفع ویار چاره‌هایی به کار برده‌اند. جرجانی می‌گوید: زمانی که در زنی باردار منش گشتن خیزد، باید شِبِت پخته را که با انگبین آمیخته و نیم گرم شده است، به او خورانید تا شکوفه زند و خلط معده‌آش بالا آید و پاک شود. او نوشاندن آب ترنج، آب لیمو، آب غوره و آب انار و خوراندن گوشت دُرّاج، مرغ خانگی، بزغاله و طعامهایی با پیاز و سرکة پرورده و خَرْدَل زده را نیز برای ویارزدایی از زنانی که مزاج گرم دارند، سودمند دانسته است. همچنین گذاشتن ضمادی از سنبل و قَصَب الذیره و انیسون و خرمای قَسْبْ و بِهِ پخته و شراب ریحانی کهن را بر روی شکم زن ویاردار آرام‌بخش حال وی و از داروهای ویارزدا وصف کرده است (ذخیره، 558). از روشهای دیگر ویارزدایی که هنوز هم در میان مردم ایران رواج دارد، خوراندن ماهیهای کوچک زندة چشمه و رودخانه (باستانی پاریزی، 452)، یا آب شکمبة پختة گوسفند همراه با تکه‌آی از خود شکمبه است (اسدیان، 251).
    تشخیص پسر یا دختر بودن بچه در شکم: زنان از آغاز دورة آبستنی تا پایان آن با شور و ناشکیبایی فراوان درپی تشخیص جنس بچة شکم خود هستند. از قدیم در جامعة ایران تدبیرهای گوناگون برای تشخیص نرینه یا مادینه بودن جنس جنین به کار می‌رفته و از راه برخی آزمونها و نشانه‌ها حدس زده می‌شده است. یکی از آزمونهای معمول میان طبیبان این بود که زراوند کوبیده را در انگبین می‌سرشتند و خمیر آن را روی پشم‌پاره‌آی سبز رنگ می‌مالیدند و آن را به زن آبستن می‌دادند تا صبح ناشتا به خود برگیرد. زن تا عصر چیزی نمی‌خورد. در این هنگام اگر آب‌دهان او شیرین می‌شد، بچه را نرینه و اگر تلخ می‌شد بچه را مادینه می‌انگاشتند (جرجانی، ذخیره، 555 ـ556). همچنین، از روی برخی نشانه‌ةای ظاهری در تن و رفتار زن آبستن، جنس بچة شکم او را حدس می‌زدند. مثلاً اگر نخستین نشانة آبستنی روی پستان راست زن پدید می‌آمد و شیر آن قوام بیشتر می‌یافت، یا اگر زن آبستن به هنگام حرکت، نخست پای راست خود را پیش می‌نهاد و یا به هنگام برخاستن از زمین بر دست راست خود تکیه می‌کرد، اینها را نشانه‌هایی از پسر بودن بچه در شکم او می‌پنداشتند (دنیسری، 148؛ هدایت، 34). در فرهنگ عامه جنس نر مظهر قدرت و برتری و جنس ماده مظهر ناتوانی و فرودستی انگاشته می‌شود. بر بنیاد این پندار عمومی مرد مفهوم پاکی، خیر و برکت، و زن مفهوم کاستی را می‌رساند و طبعها و خصلتهای مطلوب و مثبت جنبة مردانه، و طبعها و خصلتهای نامطلوب و منفی جنبة زنانه می‌گیرند. از این رو زیبایی، زرنگی، سنگینی، سرخی، سفیدی و قدرت که ارزش اجتماعی و فرهنگی مثبت دارند، به جنس مرد و زشتی، تنبلی، سبکی و جلفی، سیاهی و ضعف که ارزش اجتماعی و فرهنگی منفی دارند، به جنس زن نسبت داده می‌شود. در نتیجه، هرگاه نشانه‌ای از هر یک از این دو دسته صفتها در زن آبستن پدید آید، از روی آن پسر یا دختر بودن بچه در شکم مادر را حدس می‌زنند. اشیا و ابزارها و زیورها نیز برپایة کاربردشان به دست مردان یا زنان در زندگی و ارزشهای نمادی آنها در فرهنگ جامعه، به دو دستة مردانه و زنانه تقسیم می‌شوند. اشیایی مانند شمشیر، خنجر، کارد، چاقو، کلید، کلاه و عرقچین که بیش‌تر مردان آنها را به کار می‌برند، نمادی از جنس نر و اشیایی مانند قیچی، سنجاق، سوزن، تکمه، روسری، قفل، گردن‌بند و مروارید که بیش‌تر زنان آنها را به کار می‌گیرند. نمادی از جنس ماده تصور می‌شوند. از سوی دیگر، شمشیر و خنجر و کارد که ابزار جنگ و برندگی و خونریزی‌اند و کلید که وسیلة گشایش است،‌ مظهر نیرو و برتری شناخته می‌شوند و با جنس مرد و صفت مردانگی بستگی می‌یابند. بنابراین بینش، هرگاه زن آبستن یکی از این چیزها را در خواب ببیند یا در گذرگاهی بیابد و یا به آنها گرایش یابد، جنس فرزند در شکم او را در ارتباط با مفاهیم مردانه یا زنانة هر یک از این اشیا حدس می‌زنند. همچنین، عامة مردم براساس ارزش نمادی مفهوم راست و چپ در فرهنگ، میان دو سوی راست و چپِ پیکر انسان فرق می‌گذارند و اندامهای راست بدن را مظهری از قدرت و برتری، یعنی مردانگی و اندامهای چپ بدن را مظهری از ناتوانی و فرودستی، یعنی زنانگی می‌انگارند. از این رو اگر پلک چشم راست زن آبستن تند و زودتر از پلک چشم چپ او بزند، یا اگر پهلوی راست زن پس از 3 ماه و 10 روزگی بیش از پهلوی چپ او برآمده گردد، یا اگر به هنگام ورود به جایی نخست پای راست را پیش بگذارد، گمان به پسر بودن بچه در شکم او می‌برند.
    علت شناسی: در گذشته اعتقاد بر این بود که نطفة انسان دارای «عِرق الدَّسّاس» است، یعنی رگها و عاملهایی پنهانی دارد که سرشت و خوی طبیعی را از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌کند (لین، ذیل دساس؛ جزایری،‌ 75). برخی از پیشینیان معتقد بودند که شکل و اندامهای بچه از مادر و طایفة وی و قوت اندامهای بچه از پدر و تبار او بنیاد می‌گیرد. از این‌رو، زیبایی و زشتی بچه را از سوی مادر و برادران مادر و تندرستی و بیماری او را از سوی پدر و قبیلة او می‌پنداشتند (جرجانی، الاغراض، 515). به عقیدة عامه، انجام برخی شایستها و ناشایستها، مانند همخوابگی زن و شوهر در زمانهایی خاص و خجسته، یا خوردن برخی خوراکیها و میوه‌ها در دورة آبستنی و یا شکستن محرمات به هنگام آبستنی، اثرهایی نیک یا بد بر بچه در شکم می‌گذارد. مثلاً اگر زن و شوهر در شب عیدغدیر همخوابگی کنند، بچه‌آی که نطفه‌آش در این شب بسته شود، ‌شش انگشتی می‌شود. به عقیدة صُبّی‌ها اگر نطفة بچه‌ای در شب 29 هر ماه قمری که قرص ماه پنهان و جهان تاریک و دیو تاریکی در کار است، بسته شود، بچة آن نطفه شش انگشتی، یا دو سر و یا عیبناک می‌گردد (دراور، 326). شیخ عبدالله مامقانی می‌نویسد: بچة نطفه‌آی که در روز جمعه بسته شود، خطیب، در شب سه‌شنبه مهربان و گشاده‌دست و خوشبو دهان و پاک زبان و در شب پنج‌شنبه از فرمانروایان جهان می‌شود (ص 138). تهرانیها «ماه گرفتگی» یعنی لکه یا خال بزرگ کبود یا سرخ تیره رنگ مادرزادی روی پوست تن بچه را به سبب دست گذاشتن زن آبستن به روی تن به هنگام خسوف (ماه گرفتگی)،‌ «کورچشمی» مادرزادی پسر را به علت رفتن زن آبستن به درون حرم بی‌بی شهربانو و «شور چشمی» را در اثر افتادن نگاه زن حامله به کف پای مرده یا گذشتن از روی آن می‌پندارند.
    پیشگیری از آبستنی: زنان معمولاً از سن 15 سالگی تا 45 سالگی یعنی سن یائسگی، توانایی باروری بچه دارند. بسیاری از زنان در دورة بارداری خود پس از چند شکم زاییدن، یا به سبب بیماری و ناتوانی جسمی و روانی و یا خطر و زیانهای حاملگی و زایمان، به این اندیشه می‌افتند که از آبستن شدن خود پیشگیری کنند. در طب سنتی ایران، طبیبان برای پیشگیری از آبستنی زنان بارور و دگرگون کردن شرایط محیط زهدان و لوله‌های تخمدان آنان برای نگرفتن نطفة مرد، روشهای گوناگونی به کار می‌بردند. علی‎بن عباس اهوازی، حکیم اسلامی پیشگیری از حاملگی را برای زنان بیمار و زنانی که رحمی کوچک‌تر از اندازة طبیعی یا موجبی طبی دارند،‌ لازم دانسته، لیکن از معرفی داروهای ضدبارداری و چگونگی استفاده از داروها، به سبب بهره‌گیریهای نادرست زنان از آنها، پرهیز کرده است (الگود، طب در دورة صفویه، 275). روش پیشگیری از آبستنی در طب قدیم عبارت بود از 1. کاربُرد داروهای خوردنی مانند خوراندن آب بادروک یا شیرة ریحان شیرین (تفلیسی، 434)، وَسَخ (چرک وریم) گوش استر، خون خرگوش (قزوینی، 397، 409)، کمیز گاومیش و لعاب شتر به زن (دنیسری، 227، 229)؛ 2. کاربرد داروهای مالیدنی مانند چرب کردن سر نرینه با قطران یا روغن بَلَسان و یا سفیداج پیش از همخوابگی با زن (جرجانی، الاغراض، 514)؛ 3. برداشتن پَرزه یا شیاف پیش از هم بستری با شوهر، مانند پرزه‌ةایی از مخ خرگوش، سرگین فیل یا خرگوش و نعناع (قزوینی، 227، 409، 422) و کعب راسو‌ (دنیسری، 233)؛ 4. دود دادن زهدان مانند دود سرگین فیل (تفلیسی، 434)؛ 5. اعمال جادویی مانند بستن یا همراه کردن تخم حُمّاض (تُرشَک) (عقیلی، 365) یا پای خرگوش (دنیسری، 230)، یا نخستین دندان کودک با زن (قزوینی، 303) و یا بستن عَقره یا شَبه برتهیگاه زن (لغت‌نامه، ذیل عقره). امروز نیز بسیاری از روشهای سنتی پیشگیری از آبستنی میان زنان جامعة ایران رواج دارد. مثلاً زنان کرمانی و بلوچ برای اینکه آبستن نشوند، ریشة گیاهی به نام «نَرُوک» را می‌خورند یا شیافی از آن را به خود برمی‌دارند. این گیاه که به رنگ پلنگ ابلق است، در کوههای کرمان در بهار می‌روید. می‌گویند چون پلنگ سخت‌زاست، برای اینکه آبستن نشود، بیخ این گیاه را بیرون می‌آورد و می‌خورد (عقیلی، 869؛ جزایری، 68). عقیلی خاصیت این گیاه را چنین وصف کرده است: «آن را زن بخورد و یا فرزجه سازد و یا ذَرُورْ و یا تعلیق نماید هرگز آبستن نگردد. و چون مرد تعلیق نماید مباشرت نکند و اگر نماید با هر زن که مقاربت نماید حامله نگردد» (عقیلی، 869). در خراسان زنان برای پیشگیری از حاملگی، اندکی سُم قاطر و استخوان مرده را می‌کوبند و با هم می‌آمیزند و در غذا می‌ریزند و می‌خورند (شکورزاده، 125).
    در فقه اسلامی نیز دربارة پیشگیری از آبستنی گفت‌وگو شده است. گرچه در آن گذشتة دور، وسایل امروزی جلوگیری از حاملگی نبود، همان تنها راه پیشگیری جایز شناخته شد. این راه عبارت بود از «عَزل » یعنی جلوگیری از ریختن نطفه به درون رحم. برخی از فقیهان معاصر صریحاً در این مورد اظهار نظر کرده گفته‌اند: دلیل مخالفان جلوگیری از آبستنی عبارت است از «تضییع نسل»، نسلی که ازدواج برای آن پایه‌گذاری شده است، ولی هیچ دلیلی بر حرام بودن تضییع نسل نیست (حکیم، 12/57).
    افگانه: انداخن یا سقط بچة نارس و ناپروردة زنده یا مرده از شکم پیش از پایان دورة آبستنی است. افگانه ممکن است غیرعمدی یا عمدی باشد. وقتی زن آبستن به سبب عیب و فساد تخمک یا نطفة مرد، کمبود هورمونی خاص، ناتوانی و نابهنجاری و بیماری زهدان، انجام کارهای سخت و توان‌فرسا، حمل و نقل اشیای بسیار سنگین، افتادن از بلندی و ضربة سخت روی شکم و کمر نتواند بچه را در شکم نگه دارد و بچه خد به خود بیفتد، سقط غیرعمدی است. طبیبان قدیم به علت بیماری بچه‌افکنی غیرعمدی زنان کمابیش پی برده بودند. آنان معتقد بودند که بچه انداختن بیش‌تر در 3 ماهة اول آبستنی به سبب ظریف و نازک بودن جنین و مشیمه و در دو سه ماه آخر آن به سبب پختگی و گران و سنین بودن بچه روی می‌دهد. آنها 3 دسته سبب برای بچه‌افکنی تصور می‌کردند: 1. سببهای مادرسویی مانند باد و رطوبت بسیار درون زهدان که سبب جنباندن و لغزاندن بچه می‌شود، سردیِ سختِ زهدان که بچه را از پرورده شدن باز می‌دارد، خون روی با اسهال یا با حیض یا با فصد، پدید آمدن قُرحه (زخم) و بواسیر لحمی (پولیپ رحم) و آماس (برآمدگی) در زهدان، تب و لرزهای سخت و اسهالهای صفراوی و بلغمی و لاغری و ناتوانی بسیارِ زن آبستن که موجب نرسیدن غذا به بچه می‌شود؛ 2. سببهای پدرسویی مانند رقیق بودن آب منی پدر که سبب نازک و ضعیف شدن مشیمه و ترکیدن آن می‌شود؛ 3. سببهای بیرونی مانند رسیدن سرما به دهان رحمم که موجب بسته شدن راههای غذارسانی به بچه می‌شود، یا رسیدن گرما و تری بسیار به جنین در اثر نشستن مادر به مدتی دراز در گرمابه، حرکت سخت زن در دورة بارداری، زخم رحم و آسیب وارد آمدن به آن و عارضه‌ةای نفسانی مانند خشم سخت و اندوه بزرگ و ترس ناگهانی زن حامله (جرجانی، ذخیره، 559). طبیبان از روی برخی نشانه‌ها به بیماری زن آبستن و ناتوانی زهدان او در نگهداری بچه و احتمال انداختن یا مرگ آن پی می‌بردند: سرخ شدن چشم و چهره، گرانی سر و ماندگی تنِ زنِ آبستن و درد رحمِ او را نشانه‌هایی از بچه انداختن می‌دانستند و سنگین شدن بچه در شکم و رها بودن و افتادن او از سویی به سویی دیگر در شکم، سردشدن ناف، تراویدن گنده و زرداب از رحم و سفیدشدن چشم و سربینی و گوش و سرخ‌شدن لبها را نیز نشانه‌هایی از مرگ بچه در شکم می‌گرفتند (همانجا). برای حفظ تندرستی و بقای بچه در زهدان و درمان ناتوانی زن در نگهداری جنین، زنان آبستن را سخت از کارهای سنگین و دشوار و خوردن خوراکها و داروهای زیانمند و فصد یا خون گرفتن پرهیز می‌دادند (همو، همان، 560). روش درمانی آنان در رفع ناتوانی و پیشگیری از افکندن بچه عبارت بود از کاربرد داروهای خوارکی مانند تخم نعناع و بادیان در آمیخته با روغن انگبین (تفلیسی، 437)، حقنه یا اماله کردن جوشاندة گیاهی مانند سعتر فارسی، ابهل، نانخواه، کاشم، شبت، بابونه، سداب همراه با روغن کنجد و روغن سوسن (همانجا)، برداشتن پرزه‌آی درست شده از روغن بلسان و گیاه سعتر و نانخواه، یا پنیر مایة خرگوش، یا شیافی از گَردِ سنگِ لاجورد و روغن زیتون (زاوش، 253)، مالیدن مرهم و گذاشتن ضماد روی شکم و دور کمر مانند مرهمی که از ساییدن میوة نارسیدة یبروح (ذوصورتین، ظاهراً همان مهر گیاه) در روغن گل سرخ فراهم می‌کردند (حکیم مؤمن، 878ء و همراه کردن حرز و افسون و بازوبندی که در‌ آن کژدم می‌گذاشتند (دنیسری، 244). یکی از روشهای پیشگیری از بچه‌افکنی در فرهنگ عامة‌ایران قفل کردن کمر زن آبستن بود. این روش درمانی که جنبة نمادی داشت، در بیش‌تر جاهای ایران متداول بود. آداب قفل کردن چنین بود که قابله دور کمر زنی را که در دورة حاملگی لک می‌دید، یعنی خونریزی داشت و احتمال افتادن بچه‌اش می‌رفت، بندی می‌پیچید و دو سر آن را از داخل حلقة قفل کوچکی می‌گذراند و گره می‌زد. کلید قفل را زیر ناودانی رو به قبله می‌آویخت و وانمود می‌کرد که آن را پشت کوه قاف انداخته است. ماما قفل را در یکی از روزهای آخرین هفتة ماه نهم آبستنی زن، یا پس از زایمان از کمر او باز می‌کرد. ماماهای یهودی تهران کمر زن آبستن را با یک ریسمان ابریشمی هفت رنگ و قفلی که روی آن طلسمهایی کنده شده بود، می‌بستند (کتیرایی، 14ـ 15). ماماهای مسلمان هفت آیه از سورة «یس» که هر یک با کلمة «مبین» پایان می‌یابد، می‌خواندند و در قفل می‌دمیدند (شاملو، 203). خراسانیها دو کلاف نخ پنبه‌ای سفید و آبی‌رنگ را به هم می‌تافتند و در هنگام تابیدن «هفت مبین» را می‌خواندند و به آن می‌دمیدند (شکورزاده، 127). در لرستان و ایلام کمر زن را با کمربند چرمی پهن می‌بستند و به آن قفلی که روی آن دعا نوشته شده بود، می‌زدند (اسدیان، 252).



    جواد صادقی نسب ::: جمعه 88/3/29::: ساعت 1:4 عصر
    نظرات دیگران: نظر

     

    حکایت

    با سلام حضور دوستان عزیز

    یک حکایت جالب از کتاب چهارمقاله نظامی عروضی پیدا کردم که امیدوارم مورد استفاده قرار بگیره:

     

     «در عهد ملکشاه و بعضی از عهد سنجر، فیلسوفی بود به هرات، او را ادیب اسماعیل گفتندی. مردی سخت بزرگ و فاضل و کامل، اما اسباب او و معاش او از دخل طبیبی بودی. و او را از جنس معالجات نادره[21] بسیار بود. وقتی به بازار کشتاران[22] برمی‌گذشت، قصابی گوسفندی را سلخ می‌کرد،[23] و گاه‌گاه دست در شکم گوسفند کردی و پیه گرم بیرون کردی و همی خورد. خواجه اسماعیل چون آن حالت بدید، در برابر او بقالی را گفت که «اگر وقتی این قصاب بمرد، پیش از آنکه او را به گور کنند مرا خبر کن!» بقال گفت: «سپاس دارم».

    چون این حدیث را ماهی پنج شش برآمد،[24] یکی روز بامدادی خبر افتاد که دوش فلان قصاب بمرد به مفاجة،[25] بی‌هیچ علت و بیماری که کشید، و این بقال به تعزیت شد. خَلقی دیده جامه دریده، و جماعتی در حسرت او همی سوختند که جوان بود و فرزندان خُرد داشت.

    پس آن بقال را سخن خواجه اسماعیل یاد آمد، بدوید و وی را خبر کرد. خواجه اسماعیل پس عصا برگرفت و بدان سرای شد، و چادر از روی مرده برداشت و نبض او در دست بگرفت و یکی را فرمود تا عصا بر پشت پای او همی زد. پس از ساعتی وی را گفت: «بسنده است.» پس علاج سکته آغاز کرد، و روز سوم مرده برخاست و اگرچه مفلوج شد، سال‌ها بزیست. پس از آن مردمان عجب داشتند، و آن بزرگ از پیش دیده بود که او را سکته خواهد بود».[26]

    [21] . نادره: کمیاب.

    [22] . کشتاران: کشتارگاه.

    [23] . سلخ می‌کرد: پوست می‌کند.

    [24] . ماهی پنج شش برآمد: پنج شش ماه گذشت.

    [25] . به مفاجاة: به مرگ ناگهانی.

    [26] . چهار مقاله، صص 132 و 133.

    منبع:

    http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=6375&id=71218



    جواد صادقی نسب ::: یکشنبه 88/3/24::: ساعت 2:52 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    با سلام

    امروز لینک یه سایت خوب برای تاریخ علوم پزشکی رو گذاشتم .امیدوارم استفاده کنید

    http://www.medlin.ir/History%20of%20Medicine-%20Public%20health.htm



    جواد صادقی نسب ::: چهارشنبه 88/2/23::: ساعت 7:22 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    روباتی با ظاهر و چهره ابن سینا دانشمند ایرانی در آزمایشگاه روبات های تعاملی (IRML) دانشگاه امارات با همکاری محققان آلمانی و یونانی ساخته شده است، پایگاه اینترنتی بی بی سی، این خبر را به گونه ای تنظیم و از عباراتی استفاده کرده است که گویی ابن سینا، دانشمندی عرب است! البته اقدام کشور امارات در سرمایه گذاری کلان در این حوزه و کمک گرفتن از محققان سایر کشورها برای طراحی روباتی پیشرفته و انتخاب نام ابن سینا برای آن، در حقیقت بیانگر نوعی حرکت خزنده برای تحت تاثیر قراردادن افکارعمومی جهانیان است، به ویژه آن که این روبات برای تعامل وسیع با کاربران اینترنت در سراسر جهان و از طریق یکی از معروف ترین سایت‌های اینترنت ساخته شده است. قرار است پروفایلی از روبات ابن سینا در سایت اجتماعی فیس بوک ایجاد شود. آنچه سوال برانگیز است این است که چرا نام یک دانشمند ایرانی که شهرت جهانی دارد به عنوان نام این روبات انتخاب شده است و آنچه مشکوک به نظر می رسد پوشش خبری ویژه بی بی سی به نحوی شک برانگیزتر است. بی بی سی همان طور که در عکس روشن است ابتدا در خبر از عبارت Arabic scholar استفاده کرده است که ظاهرا پس از عکس العمل های موجود آن را به Islamic scholar تغییر داده است و البته باز هم از اذعان به ایرانی بودن این دانشمند که برای تمام جهانیان شناخته شده است، طفره رفته است و در نتیجه این نحوه تنظیم خبر مخاطبان عادی خارجی «ابن سینا» را شخصی عربی خواهند شناخت. تمام این مطالب درحالی است که مدتی است تلاش زیادی صورت می گیرد تا بین کشورهای عربی و ایران اختلافات جدی ایجاد شود و به نظر می رسد دغدغه  بی بی سی از این نحوه انعکاس خبر کمک به جریان جدال افکنی بین ایران و اعراب می باشد. بی بی سی در گزارش خود، علت این اقدام را ایجاد نوعی پل ارتباطی بین انسان ها و روبات عنوان کرده است و جالب این جاست که قرار است در صفحه مربوط به این روبات شرح حال کاملی از آن با هدف معرفی روبات و شخصیت ابن سینا درج شود که البته چگونگی این معرفی آن هم از سوی اماراتی ها به طور قطع حائزاهمیت خواهد بود. در این صفحه پروفایل کلیه تعاملات روبات ابن سینا با کاربران و همچنین تصاویری از خود روبات ارائه خواهد شد. در ظاهر ایده تلفیق روبات با یک شبکه اجتماعی از سوی دکتر نیکلاس ماوریریس و همکارانش در دانشگاه امارات با هدف از بین بردن بی میلی انسان ها در رابطه با روبات ها مطرح شده است اما این که چرا در این عرصه در یک کشور عربی از چهره و عنوان ابن سینا، دانشمندی با ملیت ایرانی، استفاده شده است، جای بحث و تامل دارد. متاسفانه مدتی است که برخی کشورهای منطقه با اهدافی خاص و به بهانه های مختلف درصدد ثبت ملیت دانشمندان و مشاهیر ایرانی به نام خود هستند که مواردی از این تلاش ها را طی سال های اخیر از سوی کشورهایی مانند ترکیه با طرح  ادعای ترک بودن مولانا و یا آذربایجان با ادعای آذری بودن نظامی گنجوی شاهد بوده ایم. در این میان به نظر می رسد کشورهای عربی نیز به بهانه تالیف کتاب هایی درباره دانشمندانی همچون ابن سینا و زکریای رازی توسط محققان عرب و ترجمه این کتاب ها به زبان های مختلف غربی، درصدد بهره برداری از شهرت دانشمندان ایرانی به نفع خود با ترفندهای این چنینی برآمده اند. به گزارش بی بی سی، این روبات بسیار پیشرفته که به فناوری تشخیص چهره نیز مجهز است، مجموعه ای از تجهیزات مختلف همچون مسافت یاب ها، نمایشگرهای لمسی و دوربین های استریو را در خود جای داده است. این سیستم در واقع به منظور افزایش تعامل با انسان ها به ?نرم افزار پیشرفته مجهز شده است که یکی از آن ها توانایی تشخیص چهره افراد واقعی و یا تصاویری است که کاربران روی سایت فیس بوک برای معرفی خود قرار می دهند. نرم افزار دیگر نوعی برنامه زبان است که امکان مکالمه را برای روبات فراهم می کند. این روبات هم چنین دارای یک پایگاه داده حاوی اطلاعات در مورد دوستان و تعاملات اجتماعی روبات براساس اطلاعات فیس بوک است که البته این پایگاه داده، به طور دائم به روز می شود و جالب این است که سایت بی بی سی در متن گزارش خود هیچ اشاره ای به ایرانی بودن ابن سینا نکرده و نحوه تنظیم خبر نیز به گونه ای است که عرب بودن این فیلسوف را در ذهن تداعی می کند. البته به گزارش مهر، این اولین باری نیست که امارات برای عرب جلوه دادن این عالم ایرانی تلاش کرده است، پیش از این نیز در این کشور، تمبری با چهره ابوعلی سینا منتشر شده بود! روبات ابن سینا مدت یک ماه است که در دانشگاه امارات مورد آزمایش های گوناگون قرار می گیرد.انجام چنین اقدامی از سوی امارات وتلاش برای عرب جلوه دادن ابن سینا دانشمند ایرانی و بهره گیری از چنین ابزاری برای معرفی ابن سینا به جهانیان (البته با ساختار موردعلاقه اماراتی ها) به هیچ عنوان قابل قبول نیست و در این میان اقدام سایت بی بی سی در ارائه خبر به گونه ای که در ذهن خواننده، ابن سینا یک فیلسوف عرب تداعی شود، بیانگر هیچ هدفی نیست مگر این که این سایت به نوعی دنبال تفرقه افکنی و ایجاد اختلاف بین اعراب و ایران است درحالی که سایت های دیگری که اقدام به درج این خبر کرده اند از جمله روزنامه ایتالیایی «کویره دلاسرا» که در شمار ??روزنامه مطرح جهان است، با وجود این که منبع اصلی گزارش خود را سایت بی بی سی معرفی کرده و درواقع با وجود نقل خبر از بی بی سی، ابن سینا را دانشمندی فارسی معرفی کرده و به صراحت آورده است که ابن سینا نام فارسی فیلسوف بزرگ Avicenna است. Avicenna درواقع واژه ای است که در زبان انگلیسی برای ابن سینا به کار می رود. برخی از سایت های خبری نیز ضمن درج گزارش بی بی سی اقدام به ارائه لینک سایت دانش نامه آزاد آنلاین ویکی پدیا برای معرفی Avicenna کرده اند که در ویکی پدیا نیز به صراحت از ابوعلی سینا به عنوان دانشمند اهل ایران زمین یاد شده است. همه این موارد بیش از پیش این موضوع را تایید می کند که هدف سایت بی بی سی در ارائه خبر به شکلی خاص ایجاد تفرقه بین کشورهای عربی و ایران بوده است.شایان ذکر است که ایسنا نیز طی خبری ساخت روباتی با چهره ابن سینا را صحنه نمایش تازه ای از هم سویی بی بی سی با برخی سیاست های ضدایرانی در مصادره مفاخر تاریخی ایران عنوان کرده است. براساس این خبر، بی بی سی ابتدا در خبر خود به صراحت ابن سینا را دانشمندی عرب معرفی کرد. اما مدتی بعد با نوعی عقب نشینی شیطنت آمیز، ابن سینا را درنهایت دانشمندی اسلامی عنوان کرده یعنی بازهم از اذعان به ایرانی بودن ابن سینا طفره رفته است! بخش عربی این شبکه نیز چندی پیش طی مقاله ای درمورد رنگ درمانی، از ابن سینا به عنوان یک دانشمند عرب یاد کرده بود.درهمین رابطه  دکتر امامی رضوی معاون وزیر بهداشت نیز در گفت و گو با خراسان در واکنش به این اقدام BBC و هم چنین فعالیت کشورهای عربی برای ثبت ملیت مشاهیر ایرانی به نام خود می گوید: درحال حاضر منابع متعدد و انکارناپذیری در دنیا به زبان های مختلف وجود دارد که از دانشمندانی چون ابن سینا، زکریای رازی، خواجه نصیرالدین طوسی و ... به عنوان دانشمندان ایرانی یاد می کنند و البته نباید این نکته را نیز نادیده گرفت که در موارد بسیاری نیز کشورهای عربی این دانشمندان ایرانی را به خود نسبت داده اند.وی گفت: هیچ شکی وجود ندارد که هنوز هم منابع معتبر دنیا از ابن سینا به عنوان یک دانشمند ایرانی نام می برند و در بسیاری از دانشگاه های معتبر دنیا نیز آثار این دانشمند بزرگ ایرانی به عنوان یکی از منابع مهم درسی مورداستفاده قرار می گیرد. بنابراین حرکت های خزنده ای که از سوی برخی کشورهای غربی انجام می شود در وهله اول جفایی به این دانشمند بزرگ ایرانی و درعین حال به منزله ایجاد تفرقه میان کشورهای عربی و ایران است. نکته مهم آن است که این دانشمندان ایرانی پس از اسلام ظهور پیدا کردند و درواقع شخصیت ایرانی-اسلامی این دانشمندان بخش مهمی از هویت ایران اسلامی به شمار می رود و بدیهی است که بسیاری از کشورهای غربی تحمل رویارویی با این واقعیات را ندارند. برهمین اساس با توطئه هایی از این قبیل تنها درصدد ایجاد تفرقه بین کشورهای عربی و ایران هستند حال آن که اسلام برای ایران و کشورهای عربی یک فصل مشترک محسوب می شود. بنابراین حرکت هایی از این قبیل حرکت های هدایت شده از طرف عده ای است که نمی خواهند دانشمندان اسلامی به عنوان دانشمندان برجسته مطرح شوند. وی با تاکید بر این که با وجود چنین حرکت های توطئه آمیزی نهادهای مختلف در کشور همچون وزارت امور خارجه و نهادهای علمی و فرهنگی باید با جدیت بیشتری قدم بردارند، خاطرنشان کرد: می توانیم در برخورد با این گونه رفتارها از بعد بین المللی ابتدا با تذکردادن این قبیل توطئه ها را خنثی کنیم و در صورتی که بی نتیجه بود راهکارهای حقوقی دیگری برای این کار بیندیشیم.


    دکتر کبکانیان معاون پژوهشی وزیر علوم نیز در گفت و گو با خراسان با بیان آن که این اولین بار نیست که کشورهای مختلف دانشمندان بزرگ ایرانی و ادیبان ما را به خود نسبت می دهند، گفت: به طور مثال کشور ترکیه مصرانه سعی دارد مولوی را به عنوان یکی از شاعران و عالمان بزرگ ترک معرفی کند. این اتفاق در مورد ابن سینا نیز از سوی کشورهای عربی کم و بیش رخ داده است. البته یک روی مثبت این قضیه نشان دهنده گذشته پرافتخار ایران است. ضمن آن که از بعد تاریخی طبیعی است کشورهایی که از این گنجینه عظیم علمی و فرهنگی محرومند و پیشینه تاریخی فرهنگی و علمی آنان فاصله بسیاری با پیشینه ایران از این حیث دارد، درصدد باشند به این بهانه سعی کنند خلاء های فرهنگی و علمی خود را این گونه پر کنند.وی تاکید کرد: از سوی دیگر با توجه به این که از حدود ?? سال پیش در کشور ما فعالیت های علمی پژوهشی برای ساخت روبات آغاز شده است بنابراین ما نیز می توانیم از این توانمندی  و ظرفیت به خوبی استفاده کنیم و حتی خودمان در اقدامی مشابه از بعد علمی مشاهیر و دانشمندان مان را بیش از پیش معرفی کنیم.وی در ادامه تصریح کرد: نهادهای فرهنگی و سایر نهادها نیز باید کارهای جدی تری در خصوص ریشه های تاریخی کشور از بعد فرهنگی و علمی انجام دهند، حال آن که اکنون متاسفانه کمتر این ریشه های تاریخی را جست و جو و مطرح می کنیم و تنها به ارائه یک سری حرف ها و اطلاعات کلی بسنده می کنیم. وی با اشاره به این که حرکت های توطئه آمیزی از این نوع از بعد بین المللی قابل پی گیری است، خاطرنشان کرد: درحال حاضر ما حضور فعال و جایگاه موثری در یونسکو و سایر عرصه های بین المللی داریم که به نظر می رسد با توجه به نقشی که در این نهادهای بین المللی داریم می توانیم با استفاده از راه های قانونی هرگونه توطئه ای را در این زمینه خنثی کنیم و با انجام مکاتباتی برای دبیرکل یونسکو و یا از طریق آکادمی فرهنگستان جهان اسلام، در این زمینه اقدامات لازم را انجام دهیم.

     



    جواد صادقی نسب ::: شنبه 88/2/19::: ساعت 9:12 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    از میان رشته های مختلف طب عرب که بیش از دیگر رشته ها مورد توجه قرار گرفته چشم پزشکی بوده است. دانش چشم پزشکی در میان رومیان و یونانیان چندان پیشرفته نبود، اعراب تجربه های این دو ملت را-که خالی از اشتباه هم نبود-گرفتند و آن را تکمیل و تصحیح نمودند. 

      بسیاری از واژه های کاربردی در چشم پزشکی، نخستین بار در دامان فرهنگ پزشکی مسلمانان تدوین یافت و با ورود این رشته به اروپا، این واژگان نیز در فرهنگ پزشکی اروپا ریشه دواند.
    ? مقدمه
    از میان رشته های مختلف طب عرب که بیش از دیگر رشته ها مورد توجه قرار گرفته چشم پزشکی بوده است. دانش چشم پزشکی در میان رومیان و یونانیان چندان پیشرفته نبود، اعراب تجربه های این دو ملت را-که خالی از اشتباه هم نبود-گرفتند و آن را تکمیل و تصحیح نمودند.
    از لحاظ منزلت، چشم پزشکی در زمان جالینوس حرفه پیش پا افتاده و کم ارزشی بود در حالی که در تمدن اسلامی چشم پزشکی منزلت خاصی یافت تا جایی که در دربار حکومتی خلفای اسلامی مقامی خاص را به خود اختصاص داد. از این رو پس از این زمان شاهد موفقیتهای مختلف در زمینه دانش چشم پزشکی هستیم. این پیشرفت ها به ویژه در شناخت و وصف برخی از نارسائیهای چشم و عمل جراحی آن مشهود است. در ضمن شناختی که در علم نور از چگونگی بینایی به دست آمد در دانش چشم پزشکی تاثیر به سزایی به جا نهاد.

     

     مسلمانان نظریه بینایی مورد پذیرش یونانیان را دگرگون کردند؛زیرا فیلسوفان طبیعی یونان در زمان بقراط و پیش از وی، بینایی را در نتیجه ی انتشار اشعه نوری که از چشم ساطع می شد می دانستند و معتقد بودند که این اشعه پس از برجورد به اشیاءدوباره به چشم بیننده باز می گردد. و تصویر آن شیء را برای شخص مجسم مینماید. اما ابن هیثم و محمد زکریای رازی این نظریه را نادرست دانستند. و ثابت نمودند که از اجسام اشعه نوری به چشم می رسد و از چشم اشعه ای صادر نمی شود. کمال الدین فارسی بعد ها در این زمینه پژوهش های ارزشمندی انجام داد.
    برخی دیگر از پدیده ها و بیماریهای مربوط به چشم نیز نخستین بار در شرق سرزمین های اسلامی شناخته یا توصیف گردیده است؛مانند:پانوس و گلوگوم که توسط یک پزشک مسلمان توصیف و تشریح شدند. قرحه سفید قرنیه را هم پزشکان اسلامی بهتر و کاملتر از پیشینیان یونانی خویش وصف کردند و آن را از قرحه قرنیه متمایز ساختند.
    تاول قرنیه یا ملتحمه و رشته مروارید یا جوشهایی که بر قسمت سفید مردمک چشم پیدا می شود، نیز نخستین بار در آثار مسلمانان دیده شده است. به هر حال شیوع انواع بیماری ها چشم در قلمرو اسلام سبب عمده جلب توجه پزشکان اسلام به چشم پزشکی و علوم وابسته به آن بوده است. درباره تاریخ چشم پزشکی مسلمانان هیرشبرگ آلمانی رساله ی جامعی دارد که نشان از اهمیت کارهای مسلمانان در این رشته است. چشم پزشکان در دوران اسلامی به درجه ای از پیشرفت رسیدند که آب آوردگی چشم مردی را هم که یک چشم بیشتر نداشت، با اطمینان تمام عمل می کردند.
    بسیاری از واژه های کاربردی در چشم پزشکی، نخستین بار در دامان فرهنگ پزشکی مسلمانان تدوین یافت و با ورود این رشته به اروپا، این واژگان نیز در فرهنگ پزشکی اروپا ریشه دواند. واژه های آناتومیک و پاتولوژیک مانند رتینا به معنای شبکیه و کاتاراکت به معنای آب مروارید که در فرهنگ پزشکی مسلمانان رشد یافتند.
    محمد قاضی در کتاب خود با عنوان ((المساهمه الاسلامیه فی الطب)) که در مجله الضیاء منتشر شده است، می گوید:
    چشم پزشکی از ابتکارات اعراب بود. این علم با کوشش آن ها به اوج خود رسید. تلاش های آنان در این علم در طول روزگاران زیادی در جایگاه اول قرار داشت. یونانیان پیش از آنها و ایتالیایی ها معاصر آنان و کسانی که بعد از آنان آمدند، در این زمینه به پایه آن ها نرسیدند. تالیفات این دانشمندان تا آغاز قرن هیجدهم میلادی در دانشگاه های اروپا به عنوان نظر نهایی در چشم پزشکی تدریس می شد. آنان در این زمینه، کشفیات گرانبهایی داشتند. اطلاعات گسترده ی دانشمندان علوم طبیعی در قوانین نور و دید، تا حد زیادی به چشم پزشکان عرب کمک کرد. این چشم پزشکان، چشم حیوانات را بر پایه علوم فیزیولوژی تشریح کردند. آنان علت تنگ و گشاد شدن چشم را شناختند و گفتند:تنگ و گشاد شدن مردمک، بر اثر انقباض و انبساط ((عنبیه)) است. ابن سینا در کتاب قانون به کالبد شکافی چشم همت گمارده و عضلات چشم و وظلیف آن را بیان کرده است.
    برخی از نخستین کتب به رشته تحریر در آمده در زمینه چشم پزشکی و چشم پزشکان به نام در تمدن اسلامی کهنترین کتاب منظم درباره بیماریهای چشم به زبان عربی از ماسویه، با عنوان دغل العین باقی مانده است.
    نخستین کتاب کلاسیک چشم پزشکی با عنوان ((العشر مقالات فی العین)) توسط حنین بن اسحاق، در سده نهم میلادی به رشته تحریر در آمدو بی شک این نوشتار جهشی بود که در متن تمدن اسلام در چشم پزشکی ایجاد شد. حنین می نویسد:
    ((من متجاوز از سی سال مشغول تنظیم و تالیف رسالات متعددی درباره چشم بوده ام که در آن ها مسائل مختلف و متفاوت را که مردم درباره ی آن از من سوال می کردند، دنبال کرده ام. بعد الجیش از من خواست که این رسالات را که در آن زمان بالغ بر نه مقاله بود یک جا جمع کنم و از آنها کتابی ترتیب دهم و مقاله ای هم به آن بیفزایم. من در مقاله ی دهم تفسیری را درباره ی داروهای مرکب که پیشینیان ترکیب و در کتابهای خود برای درمان بیماریهای چشم پایه گذاری کردهاند، مورد بحث قرار دادم.))
    وی مقاله دیگری درباره چشم پزشکی برای پسرانش داوود و اسحاق نوشت و نام این کتاب را المسائل فی العین گذاشت. این مقاله در زمینه فیزیولوژی و آسیب شناسی چشم به صورت سوال و جواب می باشد. البته میرهوف در اصالت این کتاب شک کرده و با وجود گواهی مورخان کهن، آن را به یکی از شاگردان حنین بن اسحاق نسبت داده است.
    مهارت حنین بن اسحاق در پزشکی سبب شد که در زمان متوکل به ریاست پزشکان بغداد برگزیده شود.
    پس از ماسویه و حنین، علی بن عیسی (سده ی یازدهم میلادی) چشم پزشک عرب مسیحی ؛کتاب تذکره الکحالین را درباره بیماریهای چشم نوشت. تذکره کهنترین و مهمترین کتاب در این زمینه است. علی بن عیسی در پیشگفتار کتاب خود چنین می نویسد:
    ((من نوشته ها و کتابهای پیشینیان را به طور تمام و کمال جستجو و مطالعه کرده ام و از خود فقط مطالب کمی را که در محضر استادان فراگرفته یا ضمن تجربه و عمل در این زمینه به دست آورده ام، بر آن افزوده ام.))
    در این کتاب ??? بیماری چشم به دقت توصیف شده و نسخه کامل آن موجود می باشد. بخش اول کتاب به تشریح اختصاص دارد. بخش دوم مربوط به بیماریهای خارجی چشم و بخش سوم از بیماریهای چشم که در معاینه قابل رویت نیستند گفت و گو می کند. این کتاب با عنوان رساله ی چشم پزشکی عیسی بن علی به لاتین و عبری برگردان شد و در سال ????، ???? و ???? م در ونیز به چاپ رسید. چنان که ((کی وود)) یادآور می شود که ((کپلر)) نتیجه کارهای خود را درباره چگونگی گذراندن نور از اجسام شفاف منتشر ساخت، و تجویز عینک معمول گردید و مسائل مهمی مانند مشخصات حقیقی آب مروارید معلوم و قطعی شد، در زمینه چشم پزشکی کتابی برتر از تذکره الکحالین نوشته نشده بود. به هر حال در چشم پزشکی، ترجمه تذکره الکحالین علی بن عیسی بغدادی و برخی کتب دیگر از چشم پزشکان تا اواسط سده هیجدهم در انگلستان مقبول به شمار می آمد. برخی از انواع آب آوردگی چشم را در انگلستان تا سال ???? و در آلمان تا سال ???? با استفاده از روش و شیوه جراحان اسلامی درمان کردند.
    کتاب الحاوی فی الطب، تالیف محمّد زکریای رازی است. (متوفی ??? قمری) وی علاوه بر اشاره به بیماریهایی چون سکته، فلج و دردهای عصبی، به بیماریهای چشم، بینی، گوش، دندان و راه درمان آن ها نیز اشاره می کند. این کتاب به وسیله فرج بن سالم پزشک یهودی سیسیلی، در سال ???? م به دستور شارل اول به لاتین ترجمه شد.
    رازی در مورد چگونگی بینایی رساله ای نوشت و داروهایی برای درمان بیماریهای چشم کشف کرد. وی می نویسد:
    ((هنگام شیوع آبله، باید به چشم توجه ویژه ای داشت؛در صورت آشکار شدن نشانه های بیماری باید گاه به گاه چند قطره گلاب در چشم بیمار چکاند و صورتش را چندین مرتبه با آب سرد شست و نیز مقداری آب سرد در چشم بیمار پاشید. در صورتی که آبله، کم و ضعیف باشد، همین دستور کافی است تا در چشم آبله نزند. اگر چشم با خارش همراه باشد و سفیدی چشم به سرخی گراید و در نقاط چشم قرمزی شدید بروز کند، مقدار سماق که در گلاب خیسانده باشند، در روز چند مرتبه در چشم بچکانند. بهتر است مازوی کوبیده را با گلاب آمیخته و سپس در چشم بریزند، یا این که آب پیه انار ترش کوبیده شده را در چشم بچکانند، یا آن که آب انار را از پارچه ای گذرانده و در چشم بیمار چکانند و پلکها را با شیافی مرکب از مامیئا و غوره و حضض و اقاقیا از هرکدام یک جزءو زعفران یک دهم جزء طلا کنند و اگر این شیاف را در چشم بچکانند فورا مفید گردد.))
    رازی نخستین پزشکی است که معتقد است، حدقه چشم به اندازه ای که نور وارد آن می شود، بزرگ و کوچک می گردد. مهمتر از آن، کشف دیگر رازی که ثابت می کند روئیت در نتیجه خروج شعاع از چشم به سمت جسم مورد نظر حاصل نمی شود، بلکه عکس آن صحیح است، یعنی شعاع از جسم به سمت چشم می رود. وی در این مورد نظریه اقلیدس را رد می کند. البته تصحیح نهایی در مورد روئیت از نظر طبی و رد نظریه های جالینوس در آن بارهبرای ابن سینا روشن شده بود؛اما کسی که توانست این توضیح جدید را برای روئیت از نظر فیزیکی ثابت کند، ابن هیثم در اوایل سده پنجم هجری بود. کتاب اصلی ابن هیثم درباره روشنایی و بینایی به زبان عربی مفقود گردیده است ولی ترجمه لاتینی آن به عنوان نظریه روشنایی که توسط نیل وینلو انجام شده باقی است. ابن هیثم با استفاده از فیزیک و هندسه، برخی از مسائل نور و بینایی را حل کرد و ثابت نمود که اشیاء در نتیجه اشعه ای که از آن ها عبور می کنذ و به چشم می رسد دیده می شوند نه برعکس. بیشتر دانشمندان پس از او فرضیه اش را نپذیرفتند، ولی بیرونی و ابن سینا هر دو به طور جداگانه و کامل با نظریه های خالی از تعصب او موافقت کردند. این دانشمند تحقیقات خود را چنان پی گرفت که به کشف استفاده از عینک نزدیک شد. در آن روزگاران تنها وسیله برای کمک به افرادی که چشمشان ضعیف بود، استفاده از روشی بود که توسط علی بن عیسی سفارش می شد.
    ابوعلی محمد بن حسن بن حسام بصری نیز دو کتاب درباره بینایی نوشته است. وی پس از امام جعفر صادق (علیه السلام) نخستین کسی بود که ثابت کرد روئیت با دیدن اشیاء تشعشعاتی است که از جسم به چشم می رسد نه برعکس. و دیگران از فرضیه او سود جستند. بنابراین باید اذعان داشت که نخستین کسی که مساله روئیت را به این شیوه مطرح کرد، امام صادق (علبه السلام) بودند. در تحولات بعدی حل مشکل روئیت از نظر مسلمانان در سده هفتم به ویژه توسط کمال الدین فارسی به نهایت خود رسید. وی در برخی از راه حل های خویش، درباره مشکلات روئیت به نتیجه هایی رسید که در سده نوزدهم میلادی، دستیابی به آن ها تکمیل شد.
    بغداد در سده چهارم هجری مرکز آموزش دانش چشم پزشکی بود. به همین سبب احمد بن یونس و برادرش در سال ??? ق و در روزگار فرمانروایی عبدالرحمن الناصر از اندلس به بغداد آمدند. آنان شیوه عمل بیماریهای چشم را نزد ابن وصیف آموختند و سپس به اندلس بازگشتند. پس از آن احمد بن یونس به عنوان چشم پزشک ویژه خلیفه الناصر برگزیده شد.
    ابوبکر سلیمان بن باج (حدود ??? ق) از چشم پزشکان معروف دیگر زمان عبدالرحمن الناصر در اندلس است. وی به عنوان چشم پزشک ویژه خلیفه، چشم درد وی را با یک شیاف درمان کرد. الناصر به همین سبب قضاوت و داوری شهر شذونه را به عهده گرفت.
    در دوره عضدالدوله (???-??? ق) نیز چشم پزشکان معروفی زندگی می کردند؛از آن جمله جبرئیل بن عبدالله از خاندان بزرگ یختیشوع؛چشم پزشک ویژه عضدالدوله بود. وی کتابی با عنوان طب العین به رشته تحریر در آورد.
    ابوالقاسم زهراوی اندلسی (??? ق) نیز جراح برجسته ای بود. کتاب التصریف لمن عجز عن التالیف وی دارای سه بخش بوده است. طبی، صیدلی (ذارو شناسی)، جراحی. زهراوی در این کتاب بحث مفصلی درباره جراحت چشم، گوش و دندان آورده است.
    ابو علی سینا (متوفی ???) فیلسوف و دانشمند بزرگ ایرانی گرچه در فلسفه سر آمد بود، اما در طب و به ویژه در چشم پزشکی نیز مهارت داشت. وی در کتاب قانون بیماریهای چشم را به این شرح نام می برد:رمد گرم، رمد مزمن، سب، ترحه چشم، خاشاک در چشم، لکه خون در چشم، غلیظ شدن قرنیه، اشک ریزی، آبریزیهای چشم، فراخی چشم، تنگی چشم، رنگ های آب، ناخنه، ژفک، تکان خوردن حدقه، تغییر یافتن رنگ، کم سویی، شب کوری، روز کوری (آفتاب کوری)، گرمای پلک، یبوست (خشکی)، سرخی چشم و آماس، موی آزار دهنده، موی زائد، تنگ شدن مژه، وردینه، از هم جدایی پی مجوف، گوشت پاره زائد، سردی، خارش؛جو آسا، جوش سرخ که از چشم بر می آید، جوش ذرونی چشم، جوش، سرطان، گودی، پوست اندازی، برگشتن موی، برجستگیها، تغییر سپیده چشم، تغییر پوستک، تیرگی چشم و بالاخره به منظور اشک آوردن و تقویت دید چشم.
    به اعتقاد ابوعلی سینا، حرکت کره چشم به عهده شش ماهیچه است. چهار ماهیچه از آنها در چهار سمت بالا و پایین دو گوشه چشم است و این ماهیچه های گوشه ای، چشم را به سوی خود می گردانند و دو ماهیچه دیگر مورب هستند و کرع چشم را به طور دایره ای می چرخانند. در غقب کره چشم ماهیچه ها به ترتیبی قرار گرفته اند که عصب چشم به راحتی از میلن آن ها عبور می کند و آن عصب در کره چشم و آن چه با کره چشم است چنگ می زند و آن را سنگین می کند و نمی گذارد که چشم چنان سست شود که از حدقه بیرون جهد و در موقع خیره شدن آن را نگاه می¬دارد.
    از چشم پزشکان دیگر ابوروح محمد بن منصور، معروف به زرین دست است. وی در زمان ملک شاه سلجوقی و اوایل سده پنجم به شهرت رسید و کتاب نورالعین را که نخستین رساله چشم پزشکی به زبان فارسی است در سال ???? م به رشته تحریر در آورد. در حال حاضر تنها دو نسخه از این کتاب موجود است که یکی در آکسفورد و دیگری در کلکته نگهداری می شود. روش تالیف کتاب مانند تذکره الکحالین است، ولی وجه امتیاز آن فصلی از کتاب است که از چگونگی جراحی گفت و گو می کند. این کتاب به وسیله هیوشبرگ برگردان شده است.
    سید زین الدین اسماعیل بن محمد جرجانی (م ???) یکی دیگر از پزشکان بزرگ اوایل سده ششم هجری است. وی نزد پادشاهان خوارزمشاهی، معزز و محترم بوده و کتاب ذخیره خوارزمشاهی را به نام قطب الدبن محمد بن کوشتکین، نخستین پادشاه خوارزمشاه تالیف نمود و پس از آن به مرو مسافرت کرد. سلطان سنجر مقدمش را گرامی داشت و تا پایان زندگی در مرو مشغول تعلیم و تعلم بود و در سال ??? ق در گذشت. وی درباره چشم می نویسد:
    ((اجزای چشم غشاء است و عصی و طبقات و رطوبت و عضلات و اورده و شرائین. اما عصب دو است:یکی از بهر حس است و آن را عصب مجوف گویند و دیگری از بهر حرکت است و تشریح هر دو اندر تشریح یاد کرده آمده است.
    و غشا نیز دو نوع است:یکی غشاء صلب است و دیگری غشاء رقیق و هر عصبی که از دماغ و نخاع رسته است بدین دو غشاء صلب مماس استخوان است و غشاء رقیق مماس عصب است.
    و رطوبت سه است:زجاجه، جلیدیه، و بیضیه و غیره
    چشم پشکان نیز مانند جراحان ناچار بودند امتحان دیگری بگذرانند. آنان باید کتاب العشر مقالات فی العین حنین بن اسحاق را می دانستند و ضمنا به شرط دانستن تشریح کره چشم می توانستند اجازه ی کار به دست آورند. گفته شده است رازی وقتی می خواست برای رفع نابینایی تحت عمل قرار گیرد نخست جراح را در مورد تشریح چشم آزمایش کرد و چون او را دید فاقد معلومات کافی دید از سپردن چشمش به دست وی اممتناع کرد. کحالان همچنین می بایستی به ممتحن خود ثابت می کردند که سه بیماری اصلی چشم و عوارض آن ها را می شناسند و طرز ساختن قطره و روغن های دارویی را برای چشم می دانند. اینان ناچار بودند سوگند بخورند که وسایل جراحی خود را از قبیل نشتر که برای پالوس و ناخنک به کار می رفته و همچنین کورت را که جهت تراخم مورد استفاده بوده در دسترس اشخاص غیر مجاز قرار ندهند.
    ? ادوات چشم پزشکی
    تعداد ادوات و ابزارهای تخصصی که چشم پزشکان در جراحی های خود به کار می گرفتند بالغ بر بیست ابزار بود. و این وسایل توسط هیرش برگ در کتاب المنتخب همراه با تصویر، به خوبی تشریع شده است. کیسی وود نیز در کتاب تذکره چشم پزشکان قرن دهم همین کار را برای انگلیسی زبانان انجام داده است. یکی از این ادوات که در حقیقت مقدمه ی سرنگ تزریقی به شمار می رود، سوزن تو خالی بوده که به وسیله ی عماربن علی موصلی برای خارج کردن آب مروارید های نرم از راه مکیدن اختراع شده است. این سوزن که در قرن هفدهم به وسیله جراحان چشم در اصفهان هنوز به کار می رفته، به طوری که رافائل دومان توصیف کرده یک لوله سه گوش داشته که سر آن از دو طرف باز بوده است. به یک سر پیستون و به سر دیگر سوزن مربوط می شده و در وسط نیز سوراخی بوده که مایعات تخلیه شده از آن جا خارج می گردیده است.

      
     

     

     

       کتاب نامه
    ?. ابن ابی اصیبعه، عیون الانباء فی طبقات الاطباء،، شرح و تحقیق دکتر نزار رضا، منشورات دارالمکنیه الحیاه، بیروت، زبان کتاب عربی
    ?. ابن جلجل، (سلیمان بن حسان)، طبقات الاطباء و الحکماء، ترجمه و تعلیقات سید محمد کاظم امام، دانشگاه تهران.
    ?. الحسینی الجرجانی، اسماعیل بن حسن، ذخیره خوارزمشاهی، به کوشش ایرج افشار، انتشارات دانشگاه تهران????.
    ?. الیگود، سریل، تاریخ پزشکی ایران و سرزمین های خلافت شرقی، ترجمه دکتر باهر فرقانی
    ?. برون، ادوارد، تاریخ طب اسلامی، ترجمه مسعود رجب نیا، انتشارات علمی فرهنگی
    ?. حتی، فیلیپ، تاریخ عرب مترجم ابوالقاسم پاینده،
    ?. دفاع، علی عبدالله، پزشکان برجسته در عصرتمدن اسلامی، ترجمه علی احمدی بهنام،، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ????.
    ?. زرین کوب، عبدالحسین، کارنامه اسلام، انتشارات امیرکبیر. چاپ نهم، تهران ????
    ?. سرمدی، محمدتقی، پژوهشی در تاریخ و درمان جهان از آغاز تا عصر حاضر، انتشارات سرمدی، تهران
    ??. سزگین، فواد، گفتارهایی پیرامون تاریخ علوم عربی و اسلامی، ترجمه محمد رضا عطایی، بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی
    ??. سینا، ابوعلی، قانون در طب، ترجمه عبدالرحمن شرفکندی (هه ژاژ) انتشارات سروش
    ??. فرشاد، مهدی، تاریخ علم در ایران، انتشارات امیرکبیر، ????.
    ??. گوستاولوبون، تاریخ تمدن اسلام،، تمدن اسلام و عرب، ترجمه هاشم حسینی
    ??. نجم¬آبادی، محمود، تاریخ طب در ایران پس از اسلام (از ظهور اسلام تا دوران مغول، انتشارات دانشگاه تهران.
    نمایه:
    ?. چشم پزشکی در تمدن اسلامی، نبی پور ایرج، نشریه دانشگاه اسلامی شماره ?
    ?. جایگاه و نقش مسلمانان در علم چشم پزشکی، سید حسن موسوی، مشکوه شماره ?? و ?? بهار و نابستان ????
    نویسنده: رضا کاوش
    منبع:باشگاه اندیشه 


       خبرگزاری فارس ( www.farsnews.com )

    منبع:https://www.aftab.ir/articles/health_therapy/medical_science/c13c1240986303_ophthalmology_p1.php



    جواد صادقی نسب ::: شنبه 88/2/12::: ساعت 6:31 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    ابن سینا با شناخت نبوغ آمیز خود بر تمام علوم و فنون و قدمت انواع و اقسام زالوها را به رنگ و شکل و اندازه تشخیص می داده و زالو های مفید را از مضر جدا می کرده است. 

    پزشکان نام آور اسلامی چون ابن سینا و رازی اشاره های فراوانی داشته اند که با علم به زیان این جانور موارد استفاده بجا و مناسب آن را در بیماری می دانستند. در یکی از شرح حال های کتاب الحاوی آمده است که جوانی در اثر قی خون آلود به حالت احتضار افتاده بود پزشکان از وی قطع امید کرده بودند.
    وقتی رازی را بر بالین بیمار آوردند پس از گرفتن تاریخچه دقیق از بیمار بر وی معلوم شد که اخیراً این جوان سفری داشته و در طول راه از آب چشمه نوشیده است. دستور داد سطلی از مواد محرک و قی آور را به جوان خوراندند پس از آن او را به تخلیه نیرومند معده واداشت. در میان مواد مستفرغه زالویی که از فرط مکیدن خون جثه ای عظیم پیدا کرده بود مشاهده شد و جوان محتضر از مرگ حتمی نجات یافت.
    ابن سینا در کتاب قانون به مسافران سفارش می کند که به هنگام آشامیدن آب از چاه ها و چشمه ها به ویژه در تاریکی شب دقت فراوانی کنند چون که ممکن است آلوده به زالو باشد. ابن سینا با شناخت نبوغ آمیز خود بر تمام علوم و فنون و قدمت انواع و اقسام زالوها را به رنگ و شکل و اندازه تشخیص می داده و زالو های مفید را از مضر جدا می کرده است.
    او زالوهایی را که به رنگ ماش و متمایل به سبز با خطوط زرنیخی در طول پشت یا زالوی سرخ مایل به زرد با حاشیه منور یا زالوهای جگری رنگ و زالوهایی که دارای سر کوچک بوده باشند یا آنهایی که شبیه دم موش یا ملخ ریز باشند از زالوهای مطلوب و مفید معرفی می کند و معتقد است که زالوهای شکم قرمز بهتر از زالوهای پشت سبز هستند به ویژه آنکه از آب جاری گرفته شده باشند و به زعم ابن سینا زالو خون را بهتر از حجامت از عمق بدن بیرون می کشد.
    ابن سینا طرز زالو گرفتن را بدین گونه شرح می دهد که پس از صید کردن و سرازیر نگهداشتن زالو برای تخلیه معده خون بره با خون جانور دیگری را به نزد او می آورند تا به عنوان پیش غذا میل کند پس از پاک کردن بدن زالو با اسفنج نرم او را در آب پاک حمام می کنند و پس از شست و شوی پوست و مالش منطقه ای که خون باید گرفته شود زالو را در محل می چسبانند.
    ابن سینا سفارش می کند که مواد بند آورنده خون در هنگام زالو گرفتن باید در دسترس باشد. ابن سینا زالو گرفتن را در بیماری های پوست از قبیل جوش ها، دمل های صورت و لک و پیس سودمند می دانست.
    ابن سینا از قول هندی ها نقل کرده است که پاره ای از زالوها سمی هستند. او تاکید می کند که زالوهای با سر درشت و به رنگ سرمه ای یا سبز یا دارای کرک های ریز و نرم یا زالوهایی که شبیه مارماهی با خطوط لاجوردی و به رنگ بوقلمونی هستند سمی اند و باید از آنها اجتناب شود.
    ابن سینا این زالوها را موجد دمل، غش، خونریزی، تب، ضعف و قرحه های بدخیم قلمداد می کند و معتقد است زالوهایی که از آب های کثیف و گل آلود شکار می شوند نامناسب هستند.
    او در عوض زالوهای صید شده از آب خزه دار و محل زندگی قورباغه ها را مناسب می داند و تاکید می کند اگر کسی منکر این شد و زالوی همزیست با قورباغه را زیان آور شمرد خلاف به عرض شما رسانده و گوش به حرف او ندهید،در دایره المعارف بریتانیا برخلاف مندرجات متن قانون تصریح شده است که زالوی سمی وجود ندارد و هیچ یک از زالوها سمی نیستند.
    هیچ کدام از زالوها به عنوان میزبان حدواسط انگل های انسانی شناخته نشدند ولی عادات آنها ممکن است منجر به انتقال عفونت شود از جمله شواهدی وجود دارد که زالوی بوفالو (Irudinaria manillensis) ممکن است سبب سرایت بیماری های واگیردار دام در فیلیپین شود و نیز محتمل است که سرایت بیماری های عفونی از طریق زالو به انسان صورت پذیرد و می توان تعبیر سمیت زالو را در کتاب قانون حمل بر آلودگی این جانور و نقش آن در سرایت بیماری های واگیردار دانست.

    منبع:

    https://www.aftab.ir/articles/health_therapy/medical_science/c13c1182094959p1.php



    جواد صادقی نسب ::: شنبه 88/2/5::: ساعت 9:19 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    دکتر سید احمد سیادتی در سال 1313 در خانواده ای متدین در شهر سبزوار متولدشد و دوران تحصیلات ابتدایی را در سبزوار و دبیرستان را در مشهد بپایان رساند در سال 1332 در کنکور دانشگاه تهران نفر پنجم شدو به تحصیل علم طب پرداخت و پس از 6 سال با رتبه اول موفق به اخذ درجه دکترا گردید.

    دکتر سیادتی که از دانشجویان استاد فقید محمد قریب بود شیفته اخلاق و تقوا و شخصیت دکتر قریب شد و همین مسئله اورا به رشته اطفال علاقه مند کرد و در نتیجه به این رشته روی آورد.او از محضر استاد هم علم و هم اخلاق پزشکی را آموخت و در سال 1341 متخصص اطفال شد. وی که نمی خواست استاد را ترک کند ابتدا در بیمارستان هزار تختخواب و سپس از سال 1347 در مرکز طبی کودکان در بخش عفونی مشغول به کار شد و دانشجویان از درسهای ایشان بهره مند میشدند. از سال 1360 به ریاست بخش عفونی مرکز طبی کودکان منصوب گردید. در سال 1365 به آمریکا رفت و در دانشگاه تگزاس در محضر پرفسورPhilip Brunell که sponsoring editor ،Red book هستند به تحقیقات ویروس شناسی درمورد سرخک و آبله مرغان پرداخت و به یادگیری تکنیک های آزمایشگاهی مختلف همت گمارد . وی روش جدیدی برای بررسی سریع و بامقدار بسیار کم reagent  برای تشخیص انتی بادی ویروس واریسلازوستر بدست آورد .

    در نامه ای که پرفسور برونل در وصف وی نوشته ذکر کرده است که دکتر سیادتی تا دیر وقت عصر و روزهای تعطیل هم مشغول کار در آزمایشگاه بوده و سخت کوشی و علاقه دکتر سیادتی مورد تحسین وی قرار گرفته و مینویسد:

    Dr.Siadati has outstanding personal qualities. He is one of the most hard working individuals i have ever known. 

    و این سخت کوشی و علاقه از هیچکس پنهان نیست .

    در سال 1367 دکتر احمد سیادتی به دریافت درجه استادی دانشگاه تهران نائل گردید.

    در سال 1365 با کمک جناب آقای دکتر مرندی وزیر وقت به پایه گذاری 9 رشته فوق تخصصی در رشته بیماریهای کودکان همت گماشت . در سال 1375 در انتخابات نظام پزشکی حد اکثر آراء را به خود اختصاص داده نفر اول شد. از آن زمان تا کنون بعنوان عضو هیئت مدیره، عضو شورایعالی هیئت بدوی نظام پزشکی تهران بزرگ منشا خدمات زیادی به پزشکان و افراد جامعه بوده است . از سال 1360 تا کنون عضو دبیر هیئت ممتحنه و ارزشیابی ویا به عبارتی بورد رشته تخصصی کودکان و همچنین رشته فوق تخصصی عفونی کودکان بوده است و در سامان دهی امتحانات تخصصی نقش موثری ایفا کرده است.

    وی در سالهای اول بعد از انقلاب در مجتمع آموزشی پژوهشی وزارت بهداری مدیر گروه 5 بیمارستان اطفال تهران بود و نگذاشت روند علمی وآموزشی این بیمارستان ها که با رفتن اساتید به خارج از کشور دچار کمبود شده بود لطمه ببیند .

    کلاسهای درس استاد سیادتی همیشه مورد توجه دانشجویان بوده و از محضر استادلذت

    برده اند. وی علاوه بر تدریس 31 تحقیق در رشته عفونی اطفال انجام داده، به نوشتن و راهنمائی 65 مقاله و رساله پزشکی همت گماشته است. 18 کتاب پزشکی راتهیه و یا تالیف کرده است . در85 کنگره داخلی و خارجی بعنوان سخنران حضور داشته و در امور پیشگیری و بهداشت کشور نیز کوشش های دامنه داری انجام داده است که ازآن جمله میتوان پیشگیری تب رماتیسمی با تشخیص و درمان گلودرد استرپتوکوکی درسراسر کشور با کمک معاونت پژوهشی وزارت بهداشت ، بیمار یابی سل و واکسیناسیون در منطقه ورامین ، برنامه ریشه کنی فلج اطفال و عضویت در کمیته های مبارزه با بیماریهای تنفسی حاد، سل، بیماریهای واگیر را نام برد. وی عضو آکادمی اطفال آمریکا به مدت 14 سال و دبیر و عضو هیئت مدیره انجمن پزشکان کودکان ایران، عضو کمیته امتحانات پزشکان خارجی، کمیته 5 نفری بررسی علمی فارغ التحصیلان پزشکی خارج از کشور، شورایعالی پزشکی برای اعزام به خارج از کشور ، گروه پزشکی شورایعالی برنامه ریزی ، عضو گروه آموزشی بازآموزی متخصصین کودکان و بسیاری از کمیته های دیگر بوده و می باشد و امور اجرائی  بسیاری را هدایت کرده است.

    وی شنبه شب 28 دی 1387 پس طی یک دوره طولانی بیماری به علت ابتلا به ناراحتی کبدی مزمن درگذشت. و در قطعه نام آوران بهشت زهرا به خاک سپرده شد .

    روحش شاد باد.

    منبع: http://www.indexiran.ir/directory/linkpreview.aspx?linkid=6687 



    جواد صادقی نسب ::: شنبه 87/12/24::: ساعت 3:26 عصر
    نظرات دیگران: نظر

     داروشناسی بیرونی
    پیشینه 

    ابوریحان ، به گفته ی خود، از نوجوانی به شناخت موادّ دارویی و نامهای آنها بسیار شائق بود و در طول زندگی ، شخصاً و یا به یاری برخی از دوستان فاضل خود، مطالبی در باره ی آن مواد از منابع قدیم و همروزگارِ خود گرد می آورْد، ولی ظاهراً هرگز فرصت نیافت که مطالب گردآمده را به دلخواه و به شیوه ی عالمانه ی خود، بپردازد و تألیف و ارائه کند (چنانکه ، مثلاً، در مورد کانیشناسی کرده است )، تا این که در اواخر عمر که سنّش از هشتاد سال گذشته و تقریباً نابینا وناشنوا شده بود ، به یاری دوست دانشمند خود، ابوحامد احمد بن محمد نَهشعی که هم در «لُغت » قوی بود و هم پزشکی را نزد استادان مبرّز آموخته و هم در آثار پیشینیان و متأخّران فحص کرده بود، معلومات او را به گردآورده های خود افزود و بدینسان ظاهراً پیش نویس تألیفی در صَیْدَنه (یا صَیْدَله ؛ = داروشناسی ، داروسازی ) را فراهم آورد . بعید نیست که ابوسَهْل عیسی بن یحیی «المَسیحیّ الجُرجانی »، دانشمند دیگری که ، گویا از بسیاریِ علاقه به ابوریحان ، چند رساله به نام او نوشته بود ، پیشتر در این زمینه به ابوریحان کمک کرده بوده باشد.

    کتاب مهم داروشناسی بیرونی به نام: الصیدنة


    پژوهشهای داروشناختی پیش از بیرونی و مآخذ او 

    پیش از ارزیابی مساهمه ی داروشناختی بیرونی ، لازم است که نظری به پژوهشهای داروشناختی پیش از بیرونی (در حقیقت ،مآخذ او) بیفکنیم . داروشناسی دوره ی اسلامی ، همچون پزشکی ، عمدتاً مبتنی بر دانش یونانی و برگرفته از بعض آثار دانشمندان یونانی بود، که از طریق ترجمه های سُریانی و عربی ، بویژه ترجمه ی آثار بُقراط ، دیوسکوریدس (دیسقوریدس )، جالینوس ، اُریباسیوس و بولُس اجانیطی ، از سده ی سوم به بعد به دانشوران دوره ی اسلامی انتقال یافت جامعترین و معتبرترین و مشهورترین تألیف یونانی درباره ی «مُفردات » (= مواد دارویی یا خوراکی بسیط ، غیر مرکّب ) بود. این کتاب را نخست به روزگار خلیفه ی عبّاسی ، جعفرمتوکّل ، دانشمند و ترجمان نامدار، حنین بن اسحاق (194ـ260)، در بیت الحکمه ی بغداد به سریانی ترجمه کرد. سپس شاگرد و دستیارش ، اِصطِفَن بن بَسیل ، آن را از یونانی به عربی برگرداند، و حنین ترجمه ی او را وارسی و اصلاح کرد. اصطفن و حنین نتوانستند نامهای عربی (یا فارسی ـ عربی ) برای همه ی مواد مذکور در کتاب دیوسکوریدس بیابند، بویژه این که بسیاری از آن مواد (خصوصاًگیاهان ) در کشورهای شرق جهان اسلام در آن روزگار، ناموجود یا ناشناخته بود. لذا آن دو در بسیاری از موارد ناچار به تعریب (= آوانگاری ) نامهای یونانی شدند (مثلاً، اَرَسطولوخیا) و گاهی به ترجمه ی لفظی نامهایی که معنای لفظی آنها واضح بود اکتفا کردند (مثلاً، لسان الحمل ) و معادل یابی را به آیندگان واگذاشتند . دو مسئله ی تعیین هویّت مفردات ناآشنا و معادل یابی برای نامهای یونانی در ترجمه ی تألیفات حکیمان یونانی دیگر و در تألیفات پزشکی دوره ی اسلامی تا روزگار ابوریحان باقی بود.

    با گذشت زمان ، چند صد مادّه ی دارویی دیگر، که یونانیان نمی شناختند، با نامهای بومی آنها (هندی ، فارسی ، گویشی ایرانی ، عربی گویشی ، بربری ، اندلسی و جز اینها) به میراث داروشناختی یونانیان افزوده شد. بدینسان ، آشفتگی شدیدی درباره ی هویّت بسیاری از مفردات و تطبیق نامهای آنها در زبانهای گوناگون در داروشناسی دوره ی اسلامی پدید آمد. گذشته از مشکل نامگذاری ، اوصاف گیاهداروشناختی دیوسکوریدس و ادیب گیاهشناسی چون ابوحنیفه ی دینوری (سده ی سوم ؛ در مورد گیاهان جزیره ی العرب ) و برخی دیگر برای بازشناسی بسیاری از گیاهان بسنده و واضح نبود. لذا دانشمندانی ، بویژه پس از سده ی چهارم ، برای رفع این مشکلها کوشیدند. خودِ حنین بن اسحاق ظاهراً نخستین کسی بود که به چنین کاری دست زد: دو تألیف در این خصوص کرده است ، یعنی تفسیر أسماءِ الادویة المفردة و مقالة فی ذِکرِ الادویة الّتی لَم یَذْکُرْها دیسقوریدسُ فی کتابه مِمّا یُسْتَعملُ فی صناعة الطِّب. کتابی مجهول المؤلّف که در اواخر سده ی ششم و باز در غرب جهان اسلام (در مراکش ) نوشته شده است ، شرحٌ لِکتاب دیاسقوریدوس فی هَیولی الطبّ (چاپ دیتریش )، دوام مشکلها در این زمینه و اختلاف نظر چند تن از دانشمندان را درباره ی بسیاری از مفردات می نمایاند.

    جالینوس (سده ی دوم میلادی ) حکیم یونانی نامدار دیگری بود که ترجمه ی عربی بعض تألیفات عدیدش در پزشکی و داروشناسی زمینه ی رونق داروشناسی جالینوسی در دوره ی اسلامی را تحکیم کرد، بویژه کتاب فی الادویة المفردة، که یکی از مآخذ مهم ابوریحان نیز بوده است . 

    پس از ترجمه ی آثار پزشکی ـ داروشناسی یونانی مذکور، داروشناسی بسرعت در کشورهای شرقی و غربی جهان اسلام رونق یافت . حکیمان بسیاری در بلاد اسلامی (از نژادهای گوناگون ، دارای زبانهای مادری و مذهبهای مختلف ، ولی عمدتاً عربی نویس ) کمابیش به داروشناسی پرداختند ــ چه در رساله هایی مستقل چه در جزو تألیفات کلّیتر .
     
    محتوای کتاب الصیدنة موجود

     این تألیف دارای دو بخش است : مقدمه ای دراز با موضوعهایی ناهمگن (ص 3ـ 18)، و بخش اصلی شامل مطالبی در باره ی شمار نسبتاً بزرگی از موادّ دارویی و مانند اینها :


    بیرونی در مقدمه ی این کتاب ، موضوعهای مختلفی را به میان آورده است ، از جمله : 

    1) اشتقاق واژه های صَیدنه /صَیدله و صَیدَنانی /صَیدَلانی (داروساز، داروفروش ، «عطّار») نهایتاً از چَندَن / چَندَلِ هندی (=صَندَل ، چوبِ خوشبوی معروف ) (ص 5، 7). 

     

    2) تعریف فن یا پیشه ی صیدنه ، که ، به گمان بیرونی ، پایینترین مرتبه از مراتب پزشکی است (بالاترین مرتبه ، احاطه ی پزشک ـ داروشناس بر «طبیعیات » و آشنایی با اصول قیاس و تجزیه و تحلیل منطقی است )، و حتی می توان گفت که صیدنه فنی مستقل است و نه از مراتب پزشکی ؛ اوصاف یک داروساز ماهر؛ داروسازان / شناسان معمولاً به «تقلید» و «الاخذ بالسَّماع » (پیروی کورکورانه از نوشته های پیشینیان و اکتفا به مسموعات ) این پیشه را می آموزند، در صورتی که پیشرفت در داروشناسی مستلزم شاگردی نزد استادان ماهر این فن و کوشش مستمر برای شناخت مواد دارویی از طریق مشاهده و تجربه ی شخصی است (ص 3ـ4).

     

     3) ظاهراً بیرونی دیوسکوریدس (دیسقوریدس ) را نمونه ی اَعلای یک گیاهداروشناس می دانست . می گوید (ص 13): «هر اُمتی موصوف به تقدم در علمی یا عملی است . »

     

    4) تقسیم آنچه خوردنی است به خوراک («غذاء»)، دارو («دَواء») و زهر («سَمّ»)، بیان کیفیّات اینها (مثلاً، درجات چهارگانه «قوّت » آنها)، و تفکیک آنها به ساده («مفرد») و مرکب ؛ رحجان درمان با «رژیم غذایی » (به اصطلاح امروزی ) و، اگر رژیم غذایی بسنده نباشد، استفاده از داروهای مفرد، و اگر داروهای بسیط کافی نباشد، توسّل به داروهای مرکب . بیرونی تأکید می کند که ، در صورتِ لزومِ استعمال داروهای مرکب ، پزشک می بایست از آنهایی که کمترین و سالمترین «اَخلاط » (=اَجزا) را دارند استفاده کند. چنانچه نیاز به «داروهای ذاتاً سمّی » اُفتد، پزشکان با افزودنِ داروهایی «مُصلِح »، مضرَّت آنها را « اِصلاح » می کنند (ص 9ـ11)

     

     5) «دانشی برتر از داروسازی / فروشی (صیدنه )، معرفت به «قُوا» (نیروها) و خواصِّ فیزیولوژیکی داروهای بسیط در اصطلاح امروزی ، pharmacognosy است . 

     

    6) در تهیه ی داروهای مرکب ، صیدلانی و پزشک «به دو امر، بزرگترین نیاز را دارند»: «حَذف » و «تبدیل ». «حذف » یعنی اگر یکی از اجزای داروی مرکب مشهوری موجود نباشد، نباید از کُلّ ترکیب و استعمال آن چشم پوشید؛ «تبدیل » یعنی به کاربردن ماده ای که دقیقاً یا تقریباً دارای طبع و قوت و اثر مادّه ی ناموجودی باشد : پزشکان ، با علم و تجربه ی خود، شایسته تر از هر کسی برای تعیین بَدَلهای داروهای بسیط و سپس انتقال دریافته های خود به «داروسازانِ امین »اند (ص 12ـ13). ضمناً، در جای دیگری (ص 18)،برای تحقیرِ دو تألیف مربوطه ی محمدِ زکریای رازی ، کتاب فی الصیدنة و کتاب فی الابدال ، می گوید که «من این دو کتاب را مطالعه کردم ولی از آنها به قدر کافی سودی نبردم ، فقط بعض محتویات آنها را به آنچه نزد من گِرد آمده بود، افزودم ».

     

     7) ستایش دین اسلام و زبان عربی (به عنوان زبان علم ) و برتری آن بر زبانهای دیگر برای بیان مضامین علمی ، از جمله ، بر فارسی که ، به عقیده ی او، «برای حکایت اَخبار خُسروان و گفت و گوهای شبانه «الاخبار الِکسرویّة و الاسْمار اللیلیّة » شایسته است »؛ در تحقیر زبان فارسی حتی می گوید که «من هجوِ خود را به عربی بیش از مدحِ خود به فارسی دوست دارم ». یگانه عیبی که بیرونی در زبان عربی دیده است نارسایی خطّ آن برای ضبط نامهای بیگانه (عمدتاً، یونانی ، «رومی » و سریانی ) داروهاست (ص 14). (البته غیر از داستان، بیرونی زبان فارسی را برای کتب علمی هم بکار برده است. مثل کتاب التفهیم فی صناعه ی النتجیم که جزو اولین کتب نجومی فارسی در دوره ی اسلامی است.)

     

    8) بیرونی دو شکایت دیگر هم دارد: یکی از بیدقتی کاتبان در استنساخ و غفلت از مقابله ی نسخه ها؛ دیگری از «خیانت » مترجمان کتابهای یونانی ، که معمولاً به نقل (=آوانگاری) نامهای یونانی حشایش بسنده کرده اند، در حالی که «بعض آن حشایش در بلاد ما می رویند و در عربی فلان نامی دارند». بیرونی از سه عیبِ مذکور نتیجه می گیرد که آن ترجمه ها در خور اطمینان نیستند و بود و نبودشان یکی است ، و اگر این «آفت »ها نبود، ترجمه ی عربی آثار حکیمان یونانی برای داروشناسی کفایت می کرد (ص 15ـ16)

    گفته شد که الصیدنة ، مانند بیشتر نظایر پیشین و همروزگار خود (مثلاً، کتاب دوم القانون فی الطب ابن سینا) عمدتاً التقاطی از نوشته های دیگران است . 

     

    یکی دیگر از خدمتهای (ناخودآگاهانه ی ) بیرونی به تاریخ علم در الصیدنة این است که از میان 250 تنی که او به مناسبتی نام ایشان را برده است ــ پزشکان ، طبیعی دانان ، ادیبان ، شاعران ، و جز ایشان ــ شمارِ در خور ملاحظه ای از آنان فقط از طریق نقلهایی که ابوریحان از آنان کرده است ، تا اندازه ای شناخته می شوند ــ دانشمندان گمنامی مانند ابوالعباس خُشَّکی ، ابو زید اَرَّجانی ، ابومُعاذ جَوانکانی ، ابونصرخطیبی ، ابوسَهل رَسائلی ، بِشر بن عبد الوهاب فَزاری ، فهلمان / بهلمان ، صاحب کتاب المَشاهیر ، و صاحب کتاب الیاقوتة.

    آنچه شاید بتوان بزرگترین ویژگی و امتیاز الصیدنة دانست فراوانی نامهای مُرادف مواد دارویی ، بویژه نامهای ایرانی آنهاست . توجه به نامهای مفردات پزشکی در زبانهای «کلاسیک » قدیم ــ یونانی ، لاتینی ، سریانی ، عربی ــ تقریباً در همه ی تألیفات داروشناختیِ پیش و پس از ابوریحان یافت می شود. پزشکان ـ داروشناسان و گیاهشناسان کشورهای غربی جهان اسلام و کشورهای قدیم «خاورنزدیک » (به اصطلاح امروزی ) سپس به یافتن و ذکر نامهای اندلسی ، بربری ، عربی محلی (گویشی ) و مانند اینها پرداخته اند؛ ولی نوآوری ابوریحان در این زمینه ، ذکر شمار نسبتاً بزرگی از نامهای مفردات در زبانهای نواحی شرقی جهان اسلام قدیم ، و، تا آنجا که به حوزه ی فرهنگی ایران قدیم مربوط می شود، نامهای «ایرانی » است ، به این شرح: 1) عربی: 1600 نام ، 5ر35%؛ 2) ایرانی: 1100 نام ، 4ر24%؛ 3) «رومی »/ یونانی : 750 نام ، 6ر16%؛ 4) سُریانی : 400 نام ، 8ر8%؛ 5) هندی: 350 نام ، 7ر7%؛6) لاتینی :15 نام ، بی ذکرِ درصد؛ 7) ترکی : 9 نام ، بی ذکردرصد؛ 8) نامهای مجهول المنشأ: 280 تا، 2ر6% . 
     
    ترجمه ی فارسی الصیدنه

    مؤلف این ترجمه ی «آزاد»، ابوبکربن علی بن عثمان کاسانی (از اهل کاسان ، شهری در ولایت قدیم فَرغانه در ما وراء النهر)، پس از جلای وطن و استقرار در هند، نسخه ی نسبتاً کاملتری از کتاب الصیدنة موجودِ بیرونی را به سبکی خاصّ ترجمه و به سلطان دهلی ، شمس الدین ابوالفتح اِیلْتُتمِش اهدا کرد (احتمالاً در 625؛ ) از این ترجمه چندین دستنویس وجود دارد.

     

    اغراقهایی درباره ی الصیدنه

    پس از این توضیحاتِ ضرورتاً کوتاه ، اکنون شاید بهتر بتوان برخی از داوریهای کمابیش اغراق آمیز معاصران را درباره ی ارزش و جایگاه الصیدنة بیرونی ارزیابی کرد: حکیم محمد سعید (مقتول در 1377ش / 1998) بیرونی را «پدر داروسازی در دوره ی قرون وُسطای اسلام » (ص 32) و مبتکر «روش طبقه بندی گیاهان هفت قرن پیش از «لینّه» گیاهشناس نامدار سوئدی ، 1707ـ 1778 » (!) دانسته است (ص 33). کریموف ( الصیدنه ی ، ترجمه ی روسی ، مقدمه ، ص 41) معتقد است که « این تألیف ارزشمندترین اثر تاریخی سده های میانه ی خاور در داروشناسی است که کاملترین تصور درباره ی داروهای شناخته شده ی آن زمان را به دست می دهد و برخی از مسایل نظری این رشته را روشن می سازد».


    در پایان ، گفتنی است که ، در حالی که تألیف همولایتی و همروزگار ابوریحان ، یعنی القانون ابن سینا، در همان «سده های میانه » به لاتینی ترجمه شد (چاپ ونیز ایتالیا ، 1544 میلادی ) و تا اواخر سده ی شانزدهم آن را در بعض دانشگاههای اروپا تدریس می کردند، الصیدنه ی بیرونی (همچون دیگر آثار او) نه فقط در «سده های میانه » بلکه قرنها پس از آن دوره نیز در اروپا و در کشورهای غربی جهان اسلام ناشناخته ماند (مثلاً، ابن بیطار متوفی 646 که در حدود سیصد بار مطالبی از ابن سینا نقل کرده ، یک بار هم به ابوریحان اشاره نکرده است ). 

    /هوشنگ اعلم/
    منبع:http://www.tebyan.net/Science_Technology/IntroducingSites_ScientificCentres/2008/7/5/69729.html    


    جواد صادقی نسب ::: پنج شنبه 87/4/20::: ساعت 6:42 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    با عرض پوزش از دوستان چون مدتی نتوانستم وبلاگ رو بروز کنم

    بقول مولانا:

    مدتی این مثنوی تاخیر شد                                       مهلتی بایست تا خون شیر شد

    زندگی استاد دکتر محمد قریب

    مرحوم دکتر محمد قریب در سال 1288 در یک خانواده مذهبی در تهران متولد شد. وی در سال 1306 شمسی در زمره اولین گروه دانشجویان ایرانی بودند که بری ادامه تحصیل در رشته پزشکی به فرانسه رفتند. وی در پایان سال اول در شهر رن فرانسه موفق به دریافت جایزه لابراتور تشریح دانشکده پزشکی شد. وی در سال 1314 نخستین ایرانی بود که توانست در کنکور انترنی بیمارستان پاریس موفق شود. وی در سال 1315 ازدواج نموده ودر سال 1317 به ایران بازگشت نمود. پس از طی نمودن دوره سربازی در سال 1319 به عنوان دانشیار طب اطفال در دانشگاه به فعالیت علمی مشغول گردید. وی ابتدا در بیمارستان رازی به اداره بخش اطفال مشغول شد و بعد از آن به بیمارستان هزار تختخوابی آمد و در آن بخش اطفال دایر نمود. وی در سال 1319 کتاب بیماریهای کودکان را به چاپ رساند و در سال 1335 با همکاری آقای دکتر اهری آن را با اطلاحات جدید تجدید چاپ نمود. دکتر قریب در سال 1321 به دریافت نشان عالی دولت فرانسه شد و در سال 1350 به عضویت هیئت مدیره انجمن بین المللی بیماریهای کودکان در آمد. همچنین در آخرین سالهای عمر وی موفق به نشان درجه اول فرهنگ از وزارت آموزش و پرورش شد. 

    وی در طول سالهای فعالیت علمی خود در کنگره های مختلف بین المللی در کشورهای مختلف از جمله فرانسه، آمریکا، کانادا، ژاپن، ترکیه و اتریش شد و عضویت چندین مجمع علمی بین المللی را برعهده داشت. ایشان اولین تعویض خون را در ایران انجام دادند و از بنیانگذاران انتقال خون در ایران بودند.
    از مهمترین اقدامات ایشان بنیانگذاری و تأسیس اولین بیمارستان تخصصی کودکان یعنی بیمارستان مرکز طبی کودکان به همراه دکتر اهری بود که ایشان این اقدام را در زمان بازنشستگی خود انجام دادند
    مرحوم دکتر قریب در حین فعالیت علمی فعالیت سیاسی و اجتماعی نیز داشت به گونه ایکه بارها در کلاس درس به اقدامات رژیم انتقاد نموده و پس از واقعه 28 مرداد 32 نیز بدنبال امضاء یک بیانیه به همراه 10 تن دیگر از اعضاء هیئت علمی دانشگاه مانند مهندس بازرگان، دکتر سحابی و دکتر نعمت الهی به دستور شاه از دانشگاه اخراج شدند که این موضوع باعث افزایش محبوبیت ایشان در بین دانشجویان و جامعه دانشگاهی شد. 
    مرحوم دکتر قریب در سال 1351 به هماچوری (دفع خون از دستگاه ادراری) مبتلا شدند که بعدها تشخیص کانسر مثانه داده شود و اقدامات درمانی انجام شده درایران و آمریکا تأثیر چندانی بر بیماری ایشان نداشته و سرانجام در روز سه شنبه اول بهمن ماه 1353 در بیمارستان مرکز طبی کودکان محل خدمت خود دار فانی را وداع کردند و طبق وصیت خودشان در قبرستان شیخان قم به خاک سپرده شدند. 
     
    استاد دکتر محمد قریب مرد مسلمان متعهدی بود که همه عمر پربار خویش را با این دو صفت گذرانید. اعتقادات دینی وی که از پرورش صحیح در خانواده متدین ریشه گرفته بود نه تنها با جوانی وسفر فرنگ وغور وتفحص درفرهنگ وتمدن غرب کاستی نیافت , که روزبروز برعمق وظرافت آن افزوده شد.

    آنچه دکترمحمد قریب را شاخص می نمود هوش سرشار, علاقه به فراگیری , قدرت کارواستقامت در مقابل مشکلات بود.

    کلاس درس استاد که تقریبا همیشه بر بالین بیمار بود , درنوع خود مکتبی از پیشرفته ترین روشهای علمی کنونی به شمارمی رفت . استاد شاگرد را در برابر بیمار ومسایل وی قرار می داد , وی را به تفکر وتعقل وسخن گفتن وا می داشت وسپس راهنمایی می نمود.
    ایشان پایه گذار ((انجمن پزشکان کودکان ایران )) بود. سالها مقام پیشکسوتی وریاست انجمن را بر عهده داشت. در جامعه بین المللی اطباء اطفال از افراد سرشناس بود ویک بار نیز یه عضویت هیات رئیسه آن انتخاب گردید.

    مرحوم دکترقریب سفرهای متعدد به نقاط مختلف گیتی نمود ولی بارها اذعان می نمود که هرگز به اندازه سفر حج ولحظات لبیک از ساعات زندگی خود لذت نبرده است واین سعادت دوبار نصیب وی گردید.

    سالهای آخرعمراستاد بهترین درس برای شاگردانش بود. بیماری کشنده سرطان برای مردی که خود همه چیز را می دانست, هرگز وی را ازراه راست ادامه تدریس , معاینه بیماران وکمک به درماندگان باز نداشت. ایمان وی به خدا در آن ایام واضح تر گشت . حتی در بستر بیماری درآخرین روزهای حیات لحظه ای دم از شکر خالق فرو نبست. تنها چند روزی ازدرس و بحث باز ماند.

    روانش شاد باد

    منابع:

    http://chmc.tums.ac.ir/cv/gharib.htm

    http://www.professorsoltanzadeh.com/dr-gharib.htm




    جواد صادقی نسب ::: جمعه 87/4/14::: ساعت 8:43 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    <      1   2   3      >
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 24
    بازدید دیروز: 18
    کل بازدید :368285

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<

    Image and video hosting by TinyPic
    >>لوگوی وبلاگ من<<
    پزشکی نیاکان - تاریخ علوم پزشکی ایران و جهان اسلام

    >>لینک دوستان<<


    >> فهرست موضوعی یادداشت ها <<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<