سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه گرفتاری اش را به نامهربان شکوه کند، حکیم نیست . [امام علی علیه السلام]
آرشیو - تاریخ علوم پزشکی ایران و جهان اسلام
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو


  • ((گوستاولوبون )) مى گوید : ((بیمارستانهاى اسلامى ، درست مطابق با اصول بهداشتى ساخته مى شد و آنها بهترین بیمارستانهایى بودند که تا به امروز به وجود آمده اند. ماجراى رازى ، زمانى که بر آن بود تا مکانى را براى بناى بیمارستان برگزیند، معروف و مشهور است . طریقى که وى از آن بهره جست ، مورد تأ یید متخصصین امروزى بیماریهاى گوارشى است . وى ، تکه هایى گوشت را به دست پسر بچه هایى سپرد تا آن را در جاهاى مختلف بغداد بگذارند تا بتواند دریابد که در کدام جاى است که گوشت دیرتر مى پوسد و مى گندد و در نتیجه ، همانجا، مکانى مناسب براى ساخت بیمارستان باشد)). و گویند : این بیمارستان ، همان ((بیمارستان عضدى )) است .
    لکن ، ((ابن ابى اصیبعه )) مى گوید : ((رازى پیش از عضد الدوله بوده است . بنابراین باید بیمارستانى که رازى تصمیم داشته آن را بسازد، غیر از بیمارستان عضدالدوله باشد؛ زیرا رازى در سال 320 هجرى وفات یافته است )).
    ((حسن بن سوار بن بابا)) که نزدیک به دوره وى مى زیسته ، مى گوید : وى در سال دویست و نود و اندى و یا سال سیصد و اندى از دنیا رفته است و عضدالدوله چنانکه معلوم است به سال 372 هجرى در گذشته است . و لکن ((قفطى )) ذکر کرده است که رازى به سال 364 از دنیا رفته و در زمان ((المکتفى )) و اندکى نیز در زمان ((المقتدر)) زیسته است . بنابراین ، مانعى در کار نیست که رازى در انتخاب مکان بناى ((بیمارستان عضدى )) - چنانکه ذکر کرده اند - شرکت داشته باشد .
    پاره اى از خصوصیات بیمارستانها
    در باره چگونگى بیمارستانها در عهد اسلامى ، پیش از این گذشت که ((گوستاولوبون )) گفت : آنها با اصول بهداشتى مطابق بودند و از بیمارستانهاى این روزگار ما نیز بهتر بودند؛ چنانکه آنان در هر شهرى ، بیمارستانهایى عمومى بنا نمودند. و براى هرنوع بیمارى ، بخش - و یا چند بخش - اختصاص داده شده بود. اطبایى که داراى تخصص در آن بیمارى بودند، در بخش مربوطه به این سو و آن سو مى رفتند. سرپرستها و کارکنان آن بخش نیز همراه با پزشک بودند و به بیماران خدمت مى کردند. پزشک از حال بیماران با خبر مى شد و برایشان داروى لازم را تجویز مى نمود.
    در بیمارستانها، همه مردم کشور پذیرفته مى شدند و تفاوتى نداشت که مسلمان باشند یا نه . بیماران را به کاملترین شکل ممکن تأ مین مى کردند و براى آنان جیره غذایى ، پتو و ... اختصاص مى دادند.
    ((مقریزى )) در باره بیمارستان ((ابن طولون )) که به سال 259 هجرى در قاهره تأ سیس کرد، مى گوید : ((در این بیمارستان شرط و مقرر کرد که نه نظامیان در آن معالجه شوند و نه بردگان . دو حمام براى آن بنا کرد که یکى براى مردان مى باشد و دیگرى براى زنان و آن دو را براى بیمارستان و غیر آن وقف نمود. و شرط کرد که چون شخص بیمارى را به بیمارستان مى آورند، لباس و اثاثیه و لوازمش را از او بگیرند و در بیمارستان به امانت نگه دارند. سپس لباسى به تنش کنند و فرشى برایش بگسترانند و صبح و شب به وسیله دارو و غذا و پزشکان ، از وى پرستارى نمایند تا آنکه خوب شود و چون خوب شد، لباس را بدو بدهند و ترخیصش ‍ کنند)).
    و در باره بیمارستان ((منصورى )) که در قاهره به سال 683 هجرى بنا گشت ، مى گوید: ((... و در آنجا دارو و پزشک فراهم بود و نیز سایر نیازمندیهایى که یک بیمار بدان نیاز دارد. سلطان ، در بیمارستان دو نوع خدمتکار به خدمت گماشت ؛ یکى زن و دیگرى مرد تا به بیماران خدمت کنند و براى آنان نشانهایى مقرر کرد و براى بیماران تخت تهیه نمود و تختها را به لوازمى که مورد نیاز بیمار است ، مجهز کرد .
    و براى هر گروهى از بیماران ، مکانى مشخص کرد. ایوانهاى چهارگانه بیمارستان را براى بیماران مبتلا به تب مختص ‍ گردانید و سالنى را براى بیماران چشمى و سالنى دیگر را براى مجروحین و سالنى را براى مبتلایان به اسهال و سالن دیگر را براى زنان ، و مکانى را براى سرماخورده ها اختصاص داد و هر سالن به دو بخش زنان ومردان تقسیم مى شد. آب به تمام این بخشها مى رسید و در آنها جارى بود .
    و مکانى را براى آشپزخانه و تهیه دارو و نوشیدنى مختص گردانید و مکانى را براى ترکیب و به دست آوردن معجونها، سرمه ، شیاف و مانند آن ، و مواضعى دیگر را نیز به ذخیره این مواد اختصاص داد .
    مکانى بود که نوشیدنى ، شربتها و داروها به طور جداگانه نگهدارى مى شدند و جایى نیز که رئیس الاطباء براى تدریس ‍ طب جلوس مى کرد ...)) و این بیمارستان ، وقف عام بود.
    بیمارستانهاى صحرایى


    نظامیان مسلمان ، داراى بیمارستانهایى سیّار بوده اند. ((ابن خلکان )) و نیز ((قفطى )) در باره ((ابى الحکم عبیداللّه بن مظفر مغربى )) (متوفاى 549 هجرى ) مى گویند : ((و عماد اصفهانى در خریده ذکر مى کند که ابوالحکم مذکور، پزشک بیمارستانى بوده است که چهل شتر آن را حمل مى کرده و همراه با سپاه سلطان محمود سلجوقى بوده و هر جا که او خیمه مى زده ، برده مى شده است )). سپس از خدمت ((ابن مرخم )) در آنجا به عنوان پزشک و حجّام یاد مى کند.
    و ((سید امیر على )) مى گوید : ((در جنگها، گروهى از پزشکان با بیمارستانى بسیار مجهّز سپاهیان را همراهى مى کردند و با وسایلى که شتران جابجا مى نمودند مجروحان را حمل مى کردند.
    بیمارستان صحرایى رشید و ماءمون ، داراى شمار بسیارى شتر و قاطر بود تا خیمه ها، لوازم و داروها را حمل نمایند. و حتى در دوره هاى بعد که زمان حکومت ملوک ضعیفى چون سلطان محمود سلجوقى فرا رسید، لوازم بیمارستان نظامى بر چهل شتر حمل مى گشت )).
    بیمارستانهاى اورژانسى


    خدمات پزشکى مسلمانان تنها برآنچه ذکر گشت محدود نمى گردد، بلکه خدماتى دیگر نیز هست که شایان ذکر است ؛ مثلاً ایجاد مراکزى براى حوادث غیر مترقبه اى که ممکن است براى اجتماعات عمومى انسانى پیش آید .
    مؤ لف ((جامع السیرة الطولیة )) در باره مسجد ابن طولون مى گوید: در آخر آن مخزنى براى آشامیدنیها و دواها ساختند که خدمتگزارانى داشت و دکترى روز جمعه در آنجا مى نشست تا اگر حادثه اى براى نمازگزاران اتفاق افتاد درمان نماید.
    اولین بیمارستان در اسلام


    ما مى توانیم بگوییم که نخستین محلى که براى نگاهدارى بیماران و درمان آنان پس از ظهور اسلام ، مخصوص ‍ گشت ، مسجد رسول اکرم (صلى الله علیه و آله ) در مدینه بود .
    دکتر جواد على مى گوید : ((در مسجد رسول ، مکانى بود که بیماران و مجروحان درمان مى شدند و رسول و صحابه از بیمارانى که در آنجا بودند، تفقد به عمل مى آوردند)).
    در مباحث آینده در آنجا که از درمان مرد به وسیله زن بحث مى کنیم ، ان شاءاللّه به خیمه ((رفیده )) یا ((کعیبة بنت سعید)) که در مسجد پیامبر (صلى الله علیه و آله ) بر پا بود و در آن به مداواى مجروحان مى پرداخت ، اشاره خواهیم کرد .
    و از آنچه ذکر گشت ، بطلان قول بعضى روشن مى شود که گفته اند : اوّلین بیمارستان اسلامى ، بیمارستان ((ولید بن عبدالملک )) بود. البته شاید ((ولید)) نخستین کسى بود که به دلیل مناسب بودن وضع اقتصادى در زمانش ، به توسعه بیمارستانها اقدام ورزید .
    جریمه اموى !

    ((ابن قتیبه )) مى گوید : ((ابوالحسن گفته است : روزى سلیمان بن عبدالملک در میان راه مکه به عده اى جذامى برخورد و دستور داد تا آنان را آتش بزنند! و گفت : اگر خداوند خیر این قوم را مى خواست ، آنان را به چنین مرضى مبتلا نمى کرد)). به راستى که این جریمه اى است بس سخت و غیر عادلانه که بر پیشانى هر انسان آزاده اى عرق درد و شرم مى نشاند . و شکى نیست که اعمال و افعال حکام جائر اسلام و شجره ملعونه مذکور در قرآن ، بسیار نزدیک به اعمال و افعال کسانى چون فراعنه مصر است . در حالى که رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) و ائمه اطهار : مردم را چنین امر مى فرمودند که به چنین کسانى (جذامى ) به صورتى بنگرند که موجب ناراحتى آنان نشود . و على (علیه السلام ) در عهدنامه مالک اشتر مى نویسد که او باید به امور دردمندان و ناتوانان رسیدگى کند و مواجب و رزق و روزى شان را متکفل شود چه آنان که نزدیکند و چه آنان که در نقاط دور دست مى باشند.
    بیمارستانها در قرن اوّل و دوّم هجرى


    1 - ((ولید بن عبدالملک )) به سال 88 هجرى بیمارستانى در دمشق ساخت و اطبایى را در آن به خدمت گرفت و برایشان مقررى تعیین نمود. وى دستور داد جذامیان را قرنطینه کنند و براى آنان و نیز نابینایان مقررى تعیین کرد.
    2 - در زمان ((رشید)) تیمارستان وجود داشته است . و معلوم نیست که پیش از وى نیز تیمارستانى وجود داشته است و یا همو بوده که به تأ سیس آن اقدام نموده است ؟ بنابراین سخن ((جرجى زیدان )) که مى گوید : ((منصور)) یا کسى که پس از وى آمد، اقدام به تأ سیس تیمارستان نمود، سخنى نادرست است .
    3 - سپس ، ((رشید)) بیمارستان بغداد را تأ سیس کرد و زمانى که مى خواست آن را افتتاح کند، ((بختیشوع )) را از جندى شاپور فراخواند. وى در آنجا رئیس بیمارستان بود. بدو پیشنهاد کرد تا این وظیفه مهم را بر عهده گیرد، ولى او با کمال شگفتى از قبول آن سرباز زد و به اشاره چنین گفت که براى این امر، کسى دیگر را برگزیند و او نیز چنین کرد.
    بعضى بر این باورند که این بیمارستان را نخستین بیمارستان بدانند، البته اگر بیمارستانى را که عبدالملک بنا نمود اوّلین بیمارستان ندانیم .
    4 - ((برمکیان )) بیمارستانى به نام خود تأ سیس کردند که ((ابن دهن هندى )) متولى آن بود.
    5 - ((طاهر بن حسین )) خطاب به فرزندش ، ((عبداللّه )) مى نویسد : ((براى بیماران مسلمان ، خانه اى بنا کن تا در آن محفوظ باشند و کسانى را برایشان به خدمت گمار که به امورشان برسند و پزشکانى که به درمان دردهایشان بپردازند)).
    6 - در بغداد، بیمارستانى بوده است مخصوص دیوانگان . این محل ، همان ((دیر هرقل )) قدیم بوده است .
    بیمارستانها در قرن سوم و پس از آن


    بعضى مى گویند : ((سپس یک قرن به تمام و کمال گذشت و کسى تا آن وقت نشنید که دوباره مؤ سسه اى این چنین در پایتخت - بغداد - ساخته شود. این قرن ، همان وقتى است که پزشکان معروف بیمارستانهاى جندى شاپور به قصر خلیفه خوانده شدند. و شاید سبب ، توجهى باشد که به ((سامرا)) مبذول گشت ؛ شهرى که در نظر خلفا، پس از پایتخت ، مقام دوّم را کسب کرد)).
    به هر حال ، مسلمانان قرن سوم ، توجه فراوانى به ساخت بیمارستانهاى بسیار در مناطق مختلف مبذول مى داشتند. به عنوان نمونه مى توان از موارد ذیل نام برد:
    1 - بیمارستان ساخته شده به وسیله ((احمد بن طولون )) در مصر به سال 259 یا 261 هجرى که پیش از این سخن درباره اش رفت .
    2 - پیش از به پایان رسیدن قرن سوم ، در مکه و مدینه ، بیمارستانهایى ساخته شد.
    3 - سپس ((بدر مولى المعتضد)) در بغداد بیمارستانى بنا نمود.
    4 - در سال 302 هجرى ، وزیر، على بن عیسى ، بیمارستانى دیگر بنا نمود که ((سعید بن یعقوب دمشقى )) ریاستش را همراه با بیمارستانهاى بغداد، مکه و مدینه برعهده گرفت .
    5 - در سال 306 هجرى ((سنان بن ثابت )) بیمارستان ((السیدة )) را تأ سیس کرد و ((مقتدر))، بیمارستانى دیگر بنا نمود. و گویند که همین ((سنان ))، پنج بیمارستان را در سال 304 هجرى سرپرستى مى کرده است .
    6 - در سال 313 هجرى ((ابن الفرات ))، دشمن سیاسى ((على بن عیسى )) بیمارستانى ساخت و ریاستش را به ((ثابت بن سنان )) واگذار کرد.
    7 - سپس ((امیر الا مراى ترکى ، ابوالحسن ))، پیش از مرگش به سال 329 هجرى بیمارستانى تأ سیس نمود و ریاستش را به دست ((سنان بن ثابت )) سپرد.
    8 - در سال 355 هجرى ((معزّالدوله ))، بیمارستانى در بغداد تأ سیس کرد.
    9 - ((عضدالدوله )) در سال 368 هجرى بیمارستان مشهور بغداد را بنا نمود. در این بیمارستان ، 24 پزشک خدمت مى کردند که داراى تخصصهاى مختلف بودند. ریاست بیمارستان را به ترتیب ، بیش از 24 پزشک بر عهده گرفتند.
    جهانگرد اندلسى ، ((ابن جبیر)) از این بیمارستان به سال 580 هجرى در بغداد دیدار کرده است . بیمارستان مذکور، همچنان به فعالیت مى پرداخته و در زمان یورش مغولان به سال 656 هجرى نیز خراب نشده است . سپس ‍ بیمارستانهاى بسیارى در شهرها و مناطق مختلف ساخته شد ...

    منبع:مختصری از تاریخ طب علامه جغفر مرتضا عاملی


    جواد صادقی نسب ::: جمعه 87/3/24::: ساعت 10:32 صبح
    نظرات دیگران: نظر


    عرب صدر اسلام و پزشکى
    اسلام زمانى ظهور یافت که دانش پزشکى ، مراحل طفولیت خود را طى مى کرد، عرب بخصوص ، از ملتهاى دیگر در این زمینه ضعیفتر بود؛ زیرا حکومتى مرکزى که در زیر سایه اش امنیت و آرامشى استقرار بیابد، وجود نداشت ؛ امنیتى که زمینه رقابت و کوشش در راه به دست آوردن خواسته ها و آرزوهایى باشد که ممکن است در دل بسیارى از مردم به علل و اسباب مختلف ، آشیانه کند.
    جز ((حارث بن کلده )) که بهره اى از شهرت برده بود و البته اگر پزشکى را نزد جندى شاپوریان نمى آموخت ، از این شهرت نیز بى نصیب مى ماند. و نیز جز ((ابن حذیم ))، کسى دیگر را نمى توان یافت که ما را بر آن وادارد که آنان را داراى سهمى در پیشرفت این دانش بدانیم . بلکه سببى هم در بین نیست که بتوانیم آنان را داراى پزشکانى به معناى واقعى کلمه فرض نماییم . حتى ((ابن کلده )) و ((ابن حذیم )) نیز معلوم نیست که تا چه اندازه در این زمینه متبحّر و حاذق بوده اند. از آنان نه اثرى علمى به جاى مانده ، نه در تاریخ چیزى هست که در این باره ما را رهنما باشد.
    در فصل پیش اندکى در این زمینه سخن رانده شد.
    پزشکى در صدر اسلام
    پیشتر اشاره شد که اسلام ، پزشکى را وظیفه اى شرعى و یکى از واجباتى مى داند که کوتاهى در آن به هیچ وجه روا نیست ؛ چنانکه در فرمایشهاى پیامبر(صلى الله علیه و آله ) و ائمه اطهار: که در باره پزشکى وارد شده است ، نیز مشهود است . این روایات ، حقیقتاً ثروتى عظیم است ، و به هیچ وجه تناسبى با حرکتى که علم پزشکى در قرن نخست و نیمه اوّل قرن دوّم هجرى داشته است ، ندارد . البته کسى که بدین روایات مراجعه کند، به این حقیقت مهم خواهد رسید که آن بزرگواران برآن بوده اند که نهضتى شامل در این زمینه به راه اندازند؛ نهضتى همه جانبه ، عمیق و دقیق ؛ نهضتى که از حقیقت و واقعیتى که بر آن متکى است و نیز از معانى والاى انسانى که بدان متوجه است مدد مى گیرد.
    ولى ظاهراً قوم عرب ، در سطح مناسبى نبود که از این حادثه جدید که همانا ظهور اسلام است ، بهره کافى ببرد. میل و توجه آنان بر زمینه هاى دیگرى معطوف بود؛ زمینه هایى که با تأ ثرات و تغییرات ذهنى و فکرى و غیره که پس از ظهور اسلام برآنان وارد گشته بود، مناسب مى نمود .
    زیاد دور نرفته ایم اگر این حقیقت را بیان کنیم که : گرایشها و توجهات جدیدى که در اثر آرزوها و خواسته هاى جدیدشان به وجود آمد، در این میان اثرى بس بلیغ داشته است . و این خواسته ها و آمال ، در شرایط و اوضاع متعدد و معین پس از ظهور اسلام ، پاى بر عرصه وجود نهاد.
    بعضى از سیاستهاى حکّام پس از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله ) جز امام على (علیه السلام ) نیز به شکل مؤ ثر، یارى بخش این جریان بودند. این حکّام ، هیچ نیازى نمى دیدند که از ملل غیر عرب مدد جویند و از آنان استفاده کنند جز به اندازه اى که ضرورى و لازم بود و هیچ توجهى به نیازهاى ملت خویش نداشتند و اصلاً به آن فکر نمى کردند .
    علاوه بر این ، آنان مردم و حکامى بودند که عقل و فکرشان چنان روشن نبود که به سطح مطلوب آن حادثه عظیم برسد؛ حادثه اى که به مثابه جهشى بس بزرگ بود که با ظهور اسلام در میان آنان خود را در صحنه زندگى و حیات آنان آشکار کرده بود.
    در کنار این عوامل ، باید عدم توجه و عنایت آنان را به اهداف و تعالیم پیامبر و دینشان و بى همتى شان را در عمل به آن و به تحقق رسانیدنش را مدّ نظر داشت .
    علوم بسیارى - که پزشکى نیز یکى از آنها بود - در میانشان به صورتى مهمل و مطرود، باقى ماند، اگر چه این علوم از میان نرفت . و این جریان تا آغاز حکومت عباسى ادامه داشت . این حکومت که پس از حکومت اموى روى کار آمد در بر انگیختن میل بر سلطه و حکمرانى سهیم و شریک بود. از اینجا، ثبات و رفاه در فراروى شان قرار گرفت و مظاهر و مقتضیات فرهنگ و تمدن روى به سوى آنان نهاد که این امر، باعث شد تا ایشان این مقتضیات و نیازها را با رویى باز پذیرا شوند؛ مقتضیات و نیازهایى که بى توجهى و نادیده انگاشتن شان به هیچ وجه روا نبود .
    پس بدینسان نهضت علمى آغاز گشت و عصر طلایى ظاهر شد و مسلمانان در اندک زمانى به شکلى جدّى و اساسى در میدان علم و معرفت به پیشرفتها و دستاوردهایى دست یافتند که رسیدن به آن براى هر ملتى در چنین زمانى ممکن نبود.
    نقش ملل غیر مسلمان در نهضت علمى
    طبیعى است که شکوفایى و ظهور دانش پزشکى و طبابت میان مسلمانان در چنین جوّى و در شروع حکومت عباسیان ، با همکارى متخصصین ملل دیگر همراه بوده است ؛ بخصوص کسانى که در این دوره ، معارف و علوم پزشکى بدانان رسیده و منتهى شده بود. اینان همان جندى شاپوریانند .
    جندى شاپوریان و کسانى دیگر، بسیارى از کتابهاى پزشکى را ترجمه کردند، در دربار خلفا و اعیان و اشراف به پزشکى پرداختند و به اموال کلان با ارقامى نجومى دست یافتند. و شگفت نیست که ببینیم حکام و خلفا اهتمام تام داشتند که پزشکانشان از ملل غیر مسلمان باشند؛ مانند یهودیان ، مسیحیان و زرتشتیان . حتى پزشکان متوکل همگى مسیحى بوده اند(50) ؛ چه اینان جز به چنین پزشکانى اعتماد نداشتند و در تحقّق حوائج سیاسى خویش همچون حل مناقشات جز به غیر مسلمانان اعتماد نمى نمودند.
    اگر چه پزشکانى ماهر در میان مسلمانان موجود بودند که مهارت کافى در ابداع ، اختراع ، جامعیت و ژرف اندیشى در این علم داشتند؛ کسانى چون ((احمد بن ابى الاشعث ))، ((على بن عیساى کحال ))، ((احمد بن محمد طبرى ))، ((ابن صورى )) و دیگران که تعداد آنان به دهها و صدها نفر مى رسد . عالمان مسلمان نیز خلفا را به همین سبب که مسیحیان را به دلیل طبابتشان بزرگ مى شمردند، ملامت مى کردند.(51)
    آرى ، مسلمانان در زمینه پزشکى ، از ملل دیگر مدد جستند، ولى هنوز مدتى کوتاه نگذشته بود که خود، به پیشرفتهاى عظیمى نایل گشتند؛ و دستاوردهایى که نیل بدانها براى ملتى چون مسلمانان ، با آن شرایط و اوضاع ممکن مى نمود .
    آنان براى نهضت پزشکى که در قرن حاضر - یعنى قرن چهاردهم هجرى - شکل یافته و ظاهر گشته است ، اساس و قواعدى درست و محکم پى ریختند و بر همین قواعد، اصول و دستاوردهاى عظیم است که اروپائیان و دیگران ، در نهضت پزشکى حاضر تکیه نموده اند؛ چنانکه این حقیقت آشکار است و نیاز به بیان ندارد .
    البته ما در اینجا، تنها مى توانیم اشاره اى اجمالى به حرکت و جریان علمى پزشکى اسلامى و آنچه با آن مرتبط است ، داشته باشیم و ناچاریم به مقتضاى مقام ، بسیار مختصر سخن برانیم .
    پزشکى در قرن اوّل هجرى
    پیش از این به برخى از پزشکان معروف و نیز علوم و معارف آنان که در عصر پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله ) زندگى مى کردند، اشارتى رفت . حال اندکى دیگر در این باره بحث مى کنیم . گروهى از انصار به پیامبر عرض کردند : ((اى رسول خدا! ما را همسایه اى است که از درد شکم شکایت دارد، آیا اجازه مى فرمایى مداوایش کنیم ؟)) .
    پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود : ((چگونه مداوایش مى کنید؟)).
    گفتند : شخصى یهودى هست که این بیمارى را مى تواند درمان کند .
    حضرت فرمود : ((چگونه ؟)) .
    گفتند : شکمش را مى درد و چیزى از آن بیرون مى آورد .
    پیامبر این عمل را ناخوش داشت و بدانان پاسخ مثبت نداد. آنان چند بار دیگر نزد او آمدند تا به سه مرتبه رسید . پیامبر فرمود: ((هر چه خواهید انجام دهید)).
    آنان یهودى را بر بالین وى خواندند. یهودى ، شکم او را درید و عفونت بسیارى از آن خارج کرد. سپس شکم را شست و بدوخت و بر آن دارو مالید. پس بیمار شفا یافت و پیامبر را از او خبر دادند. حضرت فرمود: ((همان کس که بیماریها را آفریده ، درمانشان را نیز آفریده است )).(52)
    و ((ابن سنان )) نقل مى کند که از امام صادق (علیه السلام ) در باره مردى پرسید که دندانش شکسته بود، آیا مى توان با تکه اى طلا آن را وصل کرد؟ و اگر امکانش نبود و دندان ساقط شد آیامى توان به جایش دندان گوسفند بکارند؟ حضرت فرمود: ((آرى ،اگر بخواهد مى تواند دندان گوسفند را پس از آنکه به ذبح شرعى ، ذبح شود در دهانش جاى دهند)).
    ((حلبى )) نیز روایتى مانند همین روایت را نقل کرده است .(53)
    ((زراره )) نیز از امام صادق (علیه السلام ) نقل مى کند که پدرم در حالى که من نیز حاضر بودم از امام صادق در باره مردى که دندانش بیفتد پرسید که آیا مى توان دندان [حیوان ] مرده اى را به جایش نهند ؟
    حضرت فرمود : ((باکى نیست )).(54)
    و نیز گذشت که پیامبر (صلى الله علیه و آله ) ضحاک را امر فرمود که بینى اى از طلا بسازد و...، همچنین بیان شد که ((حارث بن کلده )) - که در اسلامش اختلاف نموده اند - کتابى در علم پزشکى نگاشته است .
    در غیر این موارد، چیز دیگرى که حاکى از فعالیتهاى پزشکى مسلمانان در قرن اوّل هجرى باشد نمى یابیم . بلکه حتى مى توان در طلیعه حکومت عباسیان نیز این وضعیت را یافت . البته جز آنچه از پیامبر و ائمه معصوم نقل شده است و نیز پزشکانى که در دوره جاهلیت مى زیسته اند، مانند ((ابن ابى رمثه ))، ((حارث بن کلده ))، ((نضر بن حارث )) و چند نفر دیگر که ذکرشان گذشت . و یا ماجراى ضربت خوردن امیر مؤ منان که پزشکانى براى مداوایش گرد آمدند و حاذقترین آنان ((ابن عمریا)) و ((اثیر بن عمر)) و ((السکونى )) بود. وى در پزشکى ، صاحب کرسى بوده است (55) ؛ چنانکه براى درمان ((عمر)) هنگامى که بدو زخم زدند، کسى از انصار و بنى معاویه را بر بالینش آوردند.(56)
    ولى در عهد بنى امیه ، حکامى را خواهیم یافت که بر بعضى پزشکان ادیان دیگر، مانند ((ابن اءثال نصرانى ))، ((ابى الحکم نصرانى ))، ((ثیاذوق )) و ((ابن أ بجر مسیحى ))(57) پزشک شخصى عمر بن عبدالعزیز، اعتماد مى کردند. اگر چه بعضى ادعا کرده اند که ((خالد بن یزید)) نیز در پزشکى ماهر بوده است ،(58) ولى اعتمادى بر این قول نیست . البته -چنانچه خواهد آمد مى توان محتمل دانست که وى مترجمان را در ترجمه بعضى از کتابهاى پزشکى تشویق کرده است ، البته اگر بتوان او را داراى دستى در این فن دانست . بى شک مهارت او فقط جنبه نظرى داشته و هیچ گاه عملاً به طبابت نپرداخته است . ولى آنچه از او مشهور مى باشد این است که وى به کیمیاگرى تمایل داشته است و در باره مهارتش در علم پزشکى جز آنچه ((ابن خلکان )) بیان نموده ، چیزى یافت نشده است .
    در میان کسانى که جزء عالمان دانش پزشکى ذکر گشته اند، مى توان زنانى را نیز یافت که در دوره رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) مى زیسته اند. ((رفیده )) یکى از اینان است که در مسجد پیامبر (صلى الله علیه و آله ) براى مداواى بیماران و مجروحان ، خیمه داشته است . همچنین مى توان زنى از قبیله ((عذره ))؛ ((لیلاى غفاریه ))، ((ام سلیم ))، ((ام عطیه ))، ((ربیع بنت معوذ)) و کسانى دیگر را نام برد که در فصل پنجم از بخش دوّم کتاب حاضر در آنجا که سخن از معالجه و پرستارى مرد توسط زن مى رود، نامشان را خواهیم آورد .
    برگرفته از کتاب مختصری از تاریخ طب نوشته استاد جعفر مرتضی عاملی



    جواد صادقی نسب ::: دوشنبه 87/3/13::: ساعت 12:27 عصر
    نظرات دیگران: نظر


    عرب صدر اسلام و پزشکى
    اسلام زمانى ظهور یافت که دانش پزشکى ، مراحل طفولیت خود را طى مى کرد، عرب بخصوص ، از ملتهاى دیگر در این زمینه ضعیفتر بود؛ زیرا حکومتى مرکزى که در زیر سایه اش امنیت و آرامشى استقرار بیابد، وجود نداشت ؛ امنیتى که زمینه رقابت و کوشش در راه به دست آوردن خواسته ها و آرزوهایى باشد که ممکن است در دل بسیارى از مردم به علل و اسباب مختلف ، آشیانه کند.
    جز ((حارث بن کلده )) که بهره اى از شهرت برده بود و البته اگر پزشکى را نزد جندى شاپوریان نمى آموخت ، از این شهرت نیز بى نصیب مى ماند. و نیز جز ((ابن حذیم ))، کسى دیگر را نمى توان یافت که ما را بر آن وادارد که آنان را داراى سهمى در پیشرفت این دانش بدانیم . بلکه سببى هم در بین نیست که بتوانیم آنان را داراى پزشکانى به معناى واقعى کلمه فرض نماییم . حتى ((ابن کلده )) و ((ابن حذیم )) نیز معلوم نیست که تا چه اندازه در این زمینه متبحّر و حاذق بوده اند. از آنان نه اثرى علمى به جاى مانده ، نه در تاریخ چیزى هست که در این باره ما را رهنما باشد.
    در فصل پیش اندکى در این زمینه سخن رانده شد.
    پزشکى در صدر اسلام
    پیشتر اشاره شد که اسلام ، پزشکى را وظیفه اى شرعى و یکى از واجباتى مى داند که کوتاهى در آن به هیچ وجه روا نیست ؛ چنانکه در فرمایشهاى پیامبر(صلى الله علیه و آله ) و ائمه اطهار: که در باره پزشکى وارد شده است ، نیز مشهود است . این روایات ، حقیقتاً ثروتى عظیم است ، و به هیچ وجه تناسبى با حرکتى که علم پزشکى در قرن نخست و نیمه اوّل قرن دوّم هجرى داشته است ، ندارد . البته کسى که بدین روایات مراجعه کند، به این حقیقت مهم خواهد رسید که آن بزرگواران برآن بوده اند که نهضتى شامل در این زمینه به راه اندازند؛ نهضتى همه جانبه ، عمیق و دقیق ؛ نهضتى که از حقیقت و واقعیتى که بر آن متکى است و نیز از معانى والاى انسانى که بدان متوجه است مدد مى گیرد.
    ولى ظاهراً قوم عرب ، در سطح مناسبى نبود که از این حادثه جدید که همانا ظهور اسلام است ، بهره کافى ببرد. میل و توجه آنان بر زمینه هاى دیگرى معطوف بود؛ زمینه هایى که با تأ ثرات و تغییرات ذهنى و فکرى و غیره که پس از ظهور اسلام برآنان وارد گشته بود، مناسب مى نمود .
    زیاد دور نرفته ایم اگر این حقیقت را بیان کنیم که : گرایشها و توجهات جدیدى که در اثر آرزوها و خواسته هاى جدیدشان به وجود آمد، در این میان اثرى بس بلیغ داشته است . و این خواسته ها و آمال ، در شرایط و اوضاع متعدد و معین پس از ظهور اسلام ، پاى بر عرصه وجود نهاد.
    بعضى از سیاستهاى حکّام پس از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله ) جز امام على (علیه السلام ) نیز به شکل مؤ ثر، یارى بخش این جریان بودند. این حکّام ، هیچ نیازى نمى دیدند که از ملل غیر عرب مدد جویند و از آنان استفاده کنند جز به اندازه اى که ضرورى و لازم بود و هیچ توجهى به نیازهاى ملت خویش نداشتند و اصلاً به آن فکر نمى کردند .
    علاوه بر این ، آنان مردم و حکامى بودند که عقل و فکرشان چنان روشن نبود که به سطح مطلوب آن حادثه عظیم برسد؛ حادثه اى که به مثابه جهشى بس بزرگ بود که با ظهور اسلام در میان آنان خود را در صحنه زندگى و حیات آنان آشکار کرده بود.
    در کنار این عوامل ، باید عدم توجه و عنایت آنان را به اهداف و تعالیم پیامبر و دینشان و بى همتى شان را در عمل به آن و به تحقق رسانیدنش را مدّ نظر داشت .
    علوم بسیارى - که پزشکى نیز یکى از آنها بود - در میانشان به صورتى مهمل و مطرود، باقى ماند، اگر چه این علوم از میان نرفت . و این جریان تا آغاز حکومت عباسى ادامه داشت . این حکومت که پس از حکومت اموى روى کار آمد در بر انگیختن میل بر سلطه و حکمرانى سهیم و شریک بود. از اینجا، ثبات و رفاه در فراروى شان قرار گرفت و مظاهر و مقتضیات فرهنگ و تمدن روى به سوى آنان نهاد که این امر، باعث شد تا ایشان این مقتضیات و نیازها را با رویى باز پذیرا شوند؛ مقتضیات و نیازهایى که بى توجهى و نادیده انگاشتن شان به هیچ وجه روا نبود .
    پس بدینسان نهضت علمى آغاز گشت و عصر طلایى ظاهر شد و مسلمانان در اندک زمانى به شکلى جدّى و اساسى در میدان علم و معرفت به پیشرفتها و دستاوردهایى دست یافتند که رسیدن به آن براى هر ملتى در چنین زمانى ممکن نبود.
    نقش ملل غیر مسلمان در نهضت علمى
    طبیعى است که شکوفایى و ظهور دانش پزشکى و طبابت میان مسلمانان در چنین جوّى و در شروع حکومت عباسیان ، با همکارى متخصصین ملل دیگر همراه بوده است ؛ بخصوص کسانى که در این دوره ، معارف و علوم پزشکى بدانان رسیده و منتهى شده بود. اینان همان جندى شاپوریانند .
    جندى شاپوریان و کسانى دیگر، بسیارى از کتابهاى پزشکى را ترجمه کردند، در دربار خلفا و اعیان و اشراف به پزشکى پرداختند و به اموال کلان با ارقامى نجومى دست یافتند. و شگفت نیست که ببینیم حکام و خلفا اهتمام تام داشتند که پزشکانشان از ملل غیر مسلمان باشند؛ مانند یهودیان ، مسیحیان و زرتشتیان . حتى پزشکان متوکل همگى مسیحى بوده اند(50) ؛ چه اینان جز به چنین پزشکانى اعتماد نداشتند و در تحقّق حوائج سیاسى خویش همچون حل مناقشات جز به غیر مسلمانان اعتماد نمى نمودند.
    اگر چه پزشکانى ماهر در میان مسلمانان موجود بودند که مهارت کافى در ابداع ، اختراع ، جامعیت و ژرف اندیشى در این علم داشتند؛ کسانى چون ((احمد بن ابى الاشعث ))، ((على بن عیساى کحال ))، ((احمد بن محمد طبرى ))، ((ابن صورى )) و دیگران که تعداد آنان به دهها و صدها نفر مى رسد . عالمان مسلمان نیز خلفا را به همین سبب که مسیحیان را به دلیل طبابتشان بزرگ مى شمردند، ملامت مى کردند.(51)
    آرى ، مسلمانان در زمینه پزشکى ، از ملل دیگر مدد جستند، ولى هنوز مدتى کوتاه نگذشته بود که خود، به پیشرفتهاى عظیمى نایل گشتند؛ و دستاوردهایى که نیل بدانها براى ملتى چون مسلمانان ، با آن شرایط و اوضاع ممکن مى نمود .
    آنان براى نهضت پزشکى که در قرن حاضر - یعنى قرن چهاردهم هجرى - شکل یافته و ظاهر گشته است ، اساس و قواعدى درست و محکم پى ریختند و بر همین قواعد، اصول و دستاوردهاى عظیم است که اروپائیان و دیگران ، در نهضت پزشکى حاضر تکیه نموده اند؛ چنانکه این حقیقت آشکار است و نیاز به بیان ندارد .
    البته ما در اینجا، تنها مى توانیم اشاره اى اجمالى به حرکت و جریان علمى پزشکى اسلامى و آنچه با آن مرتبط است ، داشته باشیم و ناچاریم به مقتضاى مقام ، بسیار مختصر سخن برانیم .
    پزشکى در قرن اوّل هجرى
    پیش از این به برخى از پزشکان معروف و نیز علوم و معارف آنان که در عصر پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله ) زندگى مى کردند، اشارتى رفت . حال اندکى دیگر در این باره بحث مى کنیم . گروهى از انصار به پیامبر عرض کردند : ((اى رسول خدا! ما را همسایه اى است که از درد شکم شکایت دارد، آیا اجازه مى فرمایى مداوایش کنیم ؟)) .
    پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود : ((چگونه مداوایش مى کنید؟)).
    گفتند : شخصى یهودى هست که این بیمارى را مى تواند درمان کند .
    حضرت فرمود : ((چگونه ؟)) .
    گفتند : شکمش را مى درد و چیزى از آن بیرون مى آورد .
    پیامبر این عمل را ناخوش داشت و بدانان پاسخ مثبت نداد. آنان چند بار دیگر نزد او آمدند تا به سه مرتبه رسید . پیامبر فرمود: ((هر چه خواهید انجام دهید)).
    آنان یهودى را بر بالین وى خواندند. یهودى ، شکم او را درید و عفونت بسیارى از آن خارج کرد. سپس شکم را شست و بدوخت و بر آن دارو مالید. پس بیمار شفا یافت و پیامبر را از او خبر دادند. حضرت فرمود: ((همان کس که بیماریها را آفریده ، درمانشان را نیز آفریده است )).(52)
    و ((ابن سنان )) نقل مى کند که از امام صادق (علیه السلام ) در باره مردى پرسید که دندانش شکسته بود، آیا مى توان با تکه اى طلا آن را وصل کرد؟ و اگر امکانش نبود و دندان ساقط شد آیامى توان به جایش دندان گوسفند بکارند؟ حضرت فرمود: ((آرى ،اگر بخواهد مى تواند دندان گوسفند را پس از آنکه به ذبح شرعى ، ذبح شود در دهانش جاى دهند)).
    ((حلبى )) نیز روایتى مانند همین روایت را نقل کرده است .(53)
    ((زراره )) نیز از امام صادق (علیه السلام ) نقل مى کند که پدرم در حالى که من نیز حاضر بودم از امام صادق در باره مردى که دندانش بیفتد پرسید که آیا مى توان دندان [حیوان ] مرده اى را به جایش نهند ؟
    حضرت فرمود : ((باکى نیست )).(54)
    و نیز گذشت که پیامبر (صلى الله علیه و آله ) ضحاک را امر فرمود که بینى اى از طلا بسازد و...، همچنین بیان شد که ((حارث بن کلده )) - که در اسلامش اختلاف نموده اند - کتابى در علم پزشکى نگاشته است .
    در غیر این موارد، چیز دیگرى که حاکى از فعالیتهاى پزشکى مسلمانان در قرن اوّل هجرى باشد نمى یابیم . بلکه حتى مى توان در طلیعه حکومت عباسیان نیز این وضعیت را یافت . البته جز آنچه از پیامبر و ائمه معصوم نقل شده است و نیز پزشکانى که در دوره جاهلیت مى زیسته اند، مانند ((ابن ابى رمثه ))، ((حارث بن کلده ))، ((نضر بن حارث )) و چند نفر دیگر که ذکرشان گذشت . و یا ماجراى ضربت خوردن امیر مؤ منان که پزشکانى براى مداوایش گرد آمدند و حاذقترین آنان ((ابن عمریا)) و ((اثیر بن عمر)) و ((السکونى )) بود. وى در پزشکى ، صاحب کرسى بوده است (55) ؛ چنانکه براى درمان ((عمر)) هنگامى که بدو زخم زدند، کسى از انصار و بنى معاویه را بر بالینش آوردند.(56)
    ولى در عهد بنى امیه ، حکامى را خواهیم یافت که بر بعضى پزشکان ادیان دیگر، مانند ((ابن اءثال نصرانى ))، ((ابى الحکم نصرانى ))، ((ثیاذوق )) و ((ابن أ بجر مسیحى ))(57) پزشک شخصى عمر بن عبدالعزیز، اعتماد مى کردند. اگر چه بعضى ادعا کرده اند که ((خالد بن یزید)) نیز در پزشکى ماهر بوده است ،(58) ولى اعتمادى بر این قول نیست . البته -چنانچه خواهد آمد مى توان محتمل دانست که وى مترجمان را در ترجمه بعضى از کتابهاى پزشکى تشویق کرده است ، البته اگر بتوان او را داراى دستى در این فن دانست . بى شک مهارت او فقط جنبه نظرى داشته و هیچ گاه عملاً به طبابت نپرداخته است . ولى آنچه از او مشهور مى باشد این است که وى به کیمیاگرى تمایل داشته است و در باره مهارتش در علم پزشکى جز آنچه ((ابن خلکان )) بیان نموده ، چیزى یافت نشده است .
    در میان کسانى که جزء عالمان دانش پزشکى ذکر گشته اند، مى توان زنانى را نیز یافت که در دوره رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) مى زیسته اند. ((رفیده )) یکى از اینان است که در مسجد پیامبر (صلى الله علیه و آله ) براى مداواى بیماران و مجروحان ، خیمه داشته است . همچنین مى توان زنى از قبیله ((عذره ))؛ ((لیلاى غفاریه ))، ((ام سلیم ))، ((ام عطیه ))، ((ربیع بنت معوذ)) و کسانى دیگر را نام برد که در فصل پنجم از بخش دوّم کتاب حاضر در آنجا که سخن از معالجه و پرستارى مرد توسط زن مى رود، نامشان را خواهیم آورد .

    فصل دوّم : پزشکى در دوره اسلامى (قرنهاى اوّل و دوّم هجرى )

    پیشتر اشاره شد که اسلام ، پزشکى را وظیفه اى شرعى و یکى از واجباتى مى داند که کوتاهى در آن به هیچ وجه روا نیست ؛ چنانکه در فرمایشهاى پیامبر(صلى الله علیه و آله ) و ائمه اطهار: که در باره پزشکى وارد شده است ، نیز مشهود است . این روایات ، حقیقتاً ثروتى عظیم است ، و به هیچ وجه تناسبى با حرکتى که علم پزشکى در قرن نخست و نیمه اوّل قرن دوّم هجرى داشته است ، ندارد . البته کسى که بدین روایات مراجعه کند، به این حقیقت مهم خواهد رسید که آن بزرگواران برآن بوده اند که نهضتى شامل در این زمینه به راه اندازند؛ نهضتى همه جانبه ، عمیق و دقیق ؛ نهضتى که از حقیقت و واقعیتى که بر آن متکى است و نیز از معانى والاى انسانى که بدان متوجه است مدد مى گیرد.
    ولى ظاهراً قوم عرب ، در سطح مناسبى نبود که از این حادثه جدید که همانا ظهور اسلام است ، بهره کافى ببرد. میل و توجه آنان بر زمینه هاى دیگرى معطوف بود؛ زمینه هایى که با تأ ثرات و تغییرات ذهنى و فکرى و غیره که پس از ظهور اسلام برآنان وارد گشته بود، مناسب مى نمود .
    زیاد دور نرفته ایم اگر این حقیقت را بیان کنیم که : گرایشها و توجهات جدیدى که در اثر آرزوها و خواسته هاى جدیدشان به وجود آمد، در این میان اثرى بس بلیغ داشته است . و این خواسته ها و آمال ، در شرایط و اوضاع متعدد و معین پس از ظهور اسلام ، پاى بر عرصه وجود نهاد.
    بعضى از سیاستهاى حکّام پس از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله ) جز امام على (علیه السلام ) نیز به شکل مؤ ثر، یارى بخش این جریان بودند. این حکّام ، هیچ نیازى نمى دیدند که از ملل غیر عرب مدد جویند و از آنان استفاده کنند جز به اندازه اى که ضرورى و لازم بود و هیچ توجهى به نیازهاى ملت خویش نداشتند و اصلاً به آن فکر نمى کردند .
    علاوه بر این ، آنان مردم و حکامى بودند که عقل و فکرشان چنان روشن نبود که به سطح مطلوب آن حادثه عظیم برسد؛ حادثه اى که به مثابه جهشى بس بزرگ بود که با ظهور اسلام در میان آنان خود را در صحنه زندگى و حیات آنان آشکار کرده بود.
    در کنار این عوامل ، باید عدم توجه و عنایت آنان را به اهداف و تعالیم پیامبر و دینشان و بى همتى شان را در عمل به آن و به تحقق رسانیدنش را مدّ نظر داشت .
    علوم بسیارى - که پزشکى نیز یکى از آنها بود - در میانشان به صورتى مهمل و مطرود، باقى ماند، اگر چه این علوم از میان نرفت . و این جریان تا آغاز حکومت عباسى ادامه داشت . این حکومت که پس از حکومت اموى روى کار آمد در بر انگیختن میل بر سلطه و حکمرانى سهیم و شریک بود. از اینجا، ثبات و رفاه در فراروى شان قرار گرفت و مظاهر و مقتضیات فرهنگ و تمدن روى به سوى آنان نهاد که این امر، باعث شد تا ایشان این مقتضیات و نیازها را با رویى باز پذیرا شوند؛ مقتضیات و نیازهایى که بى توجهى و نادیده انگاشتن شان به هیچ وجه روا نبود .
    پس بدینسان نهضت علمى آغاز گشت و عصر طلایى ظاهر شد و مسلمانان در اندک زمانى به شکلى جدّى و اساسى در میدان علم و معرفت به پیشرفتها و دستاوردهایى دست یافتند که رسیدن به آن براى هر ملتى در چنین زمانى ممکن نبود.
    نقش ملل غیر مسلمان در نهضت علمى
    طبیعى است که شکوفایى و ظهور دانش پزشکى و طبابت میان مسلمانان در چنین جوّى و در شروع حکومت عباسیان ، با همکارى متخصصین ملل دیگر همراه بوده است ؛ بخصوص کسانى که در این دوره ، معارف و علوم پزشکى بدانان رسیده و منتهى شده بود. اینان همان جندى شاپوریانند .
    جندى شاپوریان و کسانى دیگر، بسیارى از کتابهاى پزشکى را ترجمه کردند، در دربار خلفا و اعیان و اشراف به پزشکى پرداختند و به اموال کلان با ارقامى نجومى دست یافتند. و شگفت نیست که ببینیم حکام و خلفا اهتمام تام داشتند که پزشکانشان از ملل غیر مسلمان باشند؛ مانند یهودیان ، مسیحیان و زرتشتیان . حتى پزشکان متوکل همگى مسیحى بوده اند(50) ؛ چه اینان جز به چنین پزشکانى اعتماد نداشتند و در تحقّق حوائج سیاسى خویش همچون حل مناقشات جز به غیر مسلمانان اعتماد نمى نمودند.
    اگر چه پزشکانى ماهر در میان مسلمانان موجود بودند که مهارت کافى در ابداع ، اختراع ، جامعیت و ژرف اندیشى در این علم داشتند؛ کسانى چون ((احمد بن ابى الاشعث ))، ((على بن عیساى کحال ))، ((احمد بن محمد طبرى ))، ((ابن صورى )) و دیگران که تعداد آنان به دهها و صدها نفر مى رسد . عالمان مسلمان نیز خلفا را به همین سبب که مسیحیان را به دلیل طبابتشان بزرگ مى شمردند، ملامت مى کردند.(51)
    آرى ، مسلمانان در زمینه پزشکى ، از ملل دیگر مدد جستند، ولى هنوز مدتى کوتاه نگذشته بود که خود، به پیشرفتهاى عظیمى نایل گشتند؛ و دستاوردهایى که نیل بدانها براى ملتى چون مسلمانان ، با آن شرایط و اوضاع ممکن مى نمود .
    آنان براى نهضت پزشکى که در قرن حاضر - یعنى قرن چهاردهم هجرى - شکل یافته و ظاهر گشته است ، اساس و قواعدى درست و محکم پى ریختند و بر همین قواعد، اصول و دستاوردهاى عظیم است که اروپائیان و دیگران ، در نهضت پزشکى حاضر تکیه نموده اند؛ چنانکه این حقیقت آشکار است و نیاز به بیان ندارد .
    البته ما در اینجا، تنها مى توانیم اشاره اى اجمالى به حرکت و جریان علمى پزشکى اسلامى و آنچه با آن مرتبط است ، داشته باشیم و ناچاریم به مقتضاى مقام ، بسیار مختصر سخن برانیم .
    پزشکى در قرن اوّل هجرى
    پیش از این به برخى از پزشکان معروف و نیز علوم و معارف آنان که در عصر پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله ) زندگى مى کردند، اشارتى رفت . حال اندکى دیگر در این باره بحث مى کنیم . گروهى از انصار به پیامبر عرض کردند : ((اى رسول خدا! ما را همسایه اى است که از درد شکم شکایت دارد، آیا اجازه مى فرمایى مداوایش کنیم ؟)) .
    پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود : ((چگونه مداوایش مى کنید؟)).
    گفتند : شخصى یهودى هست که این بیمارى را مى تواند درمان کند .
    حضرت فرمود : ((چگونه ؟)) .
    گفتند : شکمش را مى درد و چیزى از آن بیرون مى آورد .
    پیامبر این عمل را ناخوش داشت و بدانان پاسخ مثبت نداد. آنان چند بار دیگر نزد او آمدند تا به سه مرتبه رسید . پیامبر فرمود: ((هر چه خواهید انجام دهید)).
    آنان یهودى را بر بالین وى خواندند. یهودى ، شکم او را درید و عفونت بسیارى از آن خارج کرد. سپس شکم را شست و بدوخت و بر آن دارو مالید. پس بیمار شفا یافت و پیامبر را از او خبر دادند. حضرت فرمود: ((همان کس که بیماریها را آفریده ، درمانشان را نیز آفریده است )).(52)
    و ((ابن سنان )) نقل مى کند که از امام صادق (علیه السلام ) در باره مردى پرسید که دندانش شکسته بود، آیا مى توان با تکه اى طلا آن را وصل کرد؟ و اگر امکانش نبود و دندان ساقط شد آیامى توان به جایش دندان گوسفند بکارند؟ حضرت فرمود: ((آرى ،اگر بخواهد مى تواند دندان گوسفند را پس از آنکه به ذبح شرعى ، ذبح شود در دهانش جاى دهند)).
    ((حلبى )) نیز روایتى مانند همین روایت را نقل کرده است .(53)
    ((زراره )) نیز از امام صادق (علیه السلام ) نقل مى کند که پدرم در حالى که من نیز حاضر بودم از امام صادق در باره مردى که دندانش بیفتد پرسید که آیا مى توان دندان [حیوان ] مرده اى را به جایش نهند ؟
    حضرت فرمود : ((باکى نیست )).(54)
    و نیز گذشت که پیامبر (صلى الله علیه و آله ) ضحاک را امر فرمود که بینى اى از طلا بسازد و...، همچنین بیان شد که ((حارث بن کلده )) - که در اسلامش اختلاف نموده اند - کتابى در علم پزشکى نگاشته است .
    در غیر این موارد، چیز دیگرى که حاکى از فعالیتهاى پزشکى مسلمانان در قرن اوّل هجرى باشد نمى یابیم . بلکه حتى مى توان در طلیعه حکومت عباسیان نیز این وضعیت را یافت . البته جز آنچه از پیامبر و ائمه معصوم نقل شده است و نیز پزشکانى که در دوره جاهلیت مى زیسته اند، مانند ((ابن ابى رمثه ))، ((حارث بن کلده ))، ((نضر بن حارث )) و چند نفر دیگر که ذکرشان گذشت . و یا ماجراى ضربت خوردن امیر مؤ منان که پزشکانى براى مداوایش گرد آمدند و حاذقترین آنان ((ابن عمریا)) و ((اثیر بن عمر)) و ((السکونى )) بود. وى در پزشکى ، صاحب کرسى بوده است (55) ؛ چنانکه براى درمان ((عمر)) هنگامى که بدو زخم زدند، کسى از انصار و بنى معاویه را بر بالینش آوردند.(56)
    ولى در عهد بنى امیه ، حکامى را خواهیم یافت که بر بعضى پزشکان ادیان دیگر، مانند ((ابن اءثال نصرانى ))، ((ابى الحکم نصرانى ))، ((ثیاذوق )) و ((ابن أ بجر مسیحى ))(57) پزشک شخصى عمر بن عبدالعزیز، اعتماد مى کردند. اگر چه بعضى ادعا کرده اند که ((خالد بن یزید)) نیز در پزشکى ماهر بوده است ،(58) ولى اعتمادى بر این قول نیست . البته -چنانچه خواهد آمد مى توان محتمل دانست که وى مترجمان را در ترجمه بعضى از کتابهاى پزشکى تشویق کرده است ، البته اگر بتوان او را داراى دستى در این فن دانست . بى شک مهارت او فقط جنبه نظرى داشته و هیچ گاه عملاً به طبابت نپرداخته است . ولى آنچه از او مشهور مى باشد این است که وى به کیمیاگرى تمایل داشته است و در باره مهارتش در علم پزشکى جز آنچه ((ابن خلکان )) بیان نموده ، چیزى یافت نشده است .
    در میان کسانى که جزء عالمان دانش پزشکى ذکر گشته اند، مى توان زنانى را نیز یافت که در دوره رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) مى زیسته اند. ((رفیده )) یکى از اینان است که در مسجد پیامبر (صلى الله علیه و آله ) براى مداواى بیماران و مجروحان ، خیمه داشته است . همچنین مى توان زنى از قبیله ((عذره ))؛ ((لیلاى غفاریه ))، ((ام سلیم ))، ((ام عطیه ))، ((ربیع بنت معوذ)) و کسانى دیگر را نام برد که در فصل پنجم از بخش دوّم کتاب حاضر در آنجا که سخن از معالجه و پرستارى مرد توسط زن مى رود، نامشان را خواهیم آورد .
    ((ام جمیله )) بیمارى کلف (نوعى بیمارى پوستى ) را درمان مى کرده است ؛ ازاین رو از ((عایشه )) در این باره کسب تکلیف مى کند و ((عایشه )) او را به ادامه کار امر مى نماید.(59) و در عهد بنى امیه ، ((زینب اودیه )) به طبابت مشغول بوده و چشم و جراحت بدن را درمان مى کرده است .
    کوتاه سخن آنکه در تحقیقمان پیرامون فعالیتهاى پزشکى این دوره ، فایده چندانى نمى توانیم عاید خود کنیم ؛ زیرا این فعالیتها جدّاً ضعیف و بلکه مى توان گفت در حدّ صفر بوده است .
    البته در اینجا نکته اى را به عنوان استدراک باید یاد آور شد و آن اینکه ((مرة بن شراحیل پزشک )) را در زمره پزشکان قرن اوّل دانسته اند؛ چنانکه ((بلاذرى )) در کتاب ((اءنساب الاشراف ))(60) براین رأ ى رفته است . همچنان که ((روایة بن سنان انفه )) را نیز در میان پزشکان قرن دوّم یادکرده اند، ولى ((روایة بن زرارة )) ممکن است از پزشکان قرن اوّل یا دوّم باشد.
    پزشکى در سخنان معصومین (ع )
    شایسته و بایسته است در احادیث و روایات پیامبر (صلى الله علیه و آله ) و اهل بیت گرامى اش که ثروتى عظیم از دانش پزشکى در دل آنان نهفته است ، تحقیق و تدبّر کنیم ؛ زیرا آن بزرگواران در شؤ ون مختلف و متعدد طب و طبابت به شکلى همه جانبه و کامل سخن گفته اند، حتى زمانى که رکود فکرى و علمى - در عهد امویان - بر جامعه حاکم بود همچنان که قبلاً اشاره شد.
    از این روست که باید این ثروت علمى را بررسى کرد تا گنجهاى با ارزش و حقایق پربهایى که در آنها نهفته است ، ظاهر شود .
    ما براین اعتقادیم که اگر توجه و اهتمامى که شایسته این روایات است بر آنها معطوف شود، نتایج و ثمراتى که بسیار پر اهمیت اند - حتى براى دانش پزشکى امروزى - به دست خواهد آمد .
    و با چه زبانى مى توانیم تأ سف خود را ابراز نماییم ، هنگامى که مى بینیم مسلمانان معاصر پیامبر (صلى الله علیه و آله ) وائمه معصومین : و حتى شیعیانشان جز به پاره اى از علوم دینى که کوشش و جهد خویش را در تمام اوقات بر آن معطوف کرده بودند، به دانشها و علوم دیگر نپرداخته اند. حتى مى بینیم ائمه اطهار : برآنند تا توجه مسلمانان را به سوى بحث و تدقیق در علل و اسباب جلب فرمایند. امام باقر (علیه السلام ) چون فتوایى براى اصحاب صادر مى کند، بدانان امر مى کند از او بپرسند که مأ خذ و مخرج این فتوا در کجاى قرآن کریم است . ولى کوشش امام در تشویق و ترغیب آنان آن طور که باید در آنان مؤ ثر نمى افتد؛ چرا که با این حال ، آنان فقط پاسخ مسأ له خویش را مى ستانند و بس !!
    شاید همین بى توجهى اصحاب ، علت آن باشد که مى بینیم روایات وارد شده در پزشکى ، خوردنیها، داروها و مانند آن - غالباً - از داشتن سند صحیح محرومند و متخصصین علم حدیث به نقد و تصحیح سندهایشان نپرداخته اند. به هر حال ، در باره طب قرن اوّل هجرى ، به طور خلاصه باید گفت :
    مسلمانان و طب
    بعضى برآنند تا - براى نیل به اهدافى که چندان پوشیده نیست - ابداعات و پیشرفتهاى پزشکى و هرآنچه را که ذکر گشت داراى ویژگى قومى بدانند. بعضى بر یونانیان تأ کید مى ورزند، برخى بر مصریان ، پاره اى بر ایرانیان ، بعضى بر عربها و...
    جاى آن است که بدانان بگوییم : چگونه است که این ملل در تاریخ چند هزار ساله شان که پیش از ظهور اسلام داشته اند، نتوانسته اند به شکوفایى و پیشرفتى موازى و حتى نزدیک به آنچه در مدت بسیار اندک پس از ظهور اسلام نصیب این دانش شد، دست یابند؟! بلکه باید گفت : همه نتایج و پیشرفتهاى طب ، بدون اسلام چیزى نیست که شایسته ذکر باشد. علاوه بر این ، ملتهاى یاد شده - بنا به ادعاى خودشان - پیش از اسلام از حکومتهایى توانا و امکانات مادى غنى و معنوى بسیار عالى و همت ها و آرزوهایى بلند برخوردار بوده اند و شاید هم این ادعا فقط، حربه اى باشد که به واسطه اش برآنند مردم ساده و زود باور را فریب دهند .
    بنا براین ، باید دستاوردها و پیشرفتهایى را که ملتهاى مسلمان - با ملیّتهاى مختلفشان - به تحقیق رسانیدند، ارج نهاد و آن را عامل اساسى شکوفایى و ثمردهى نیروها و امکانات موجود و نیل به آرمانها و آرزوها دانست ، بلکه ملل دیگرى که مسلمان نبودند - یعنى جندى شاپوریان و نیز معتقدین به ادیان دیگر - على رغم اینکه اوّلین معلمین طب مسلمانان بودند، همچنانکه خورشید معارف طبى عالم اسلامى با سرعتى بسیار به میان آسمان مى آمد، به تدریج سایه شان رو به کوتاهى و ستاره بختشان رو به افول نهاد .
    آرى ، سایه آنان رو به کوتاهى نهاده و ستاره بختشان افول نمود، اگر چه حکام و خلفاى مسلمان عنایتى بسیار بدانان مبذول مى داشتند و به صورتى بى نظیر به شأ ن و امورشان اهتمام مى ورزیدند .
    حال وقت آن است که بدانچه یاد آور شدیم اکتفا کرده ، به بحث از نهضت علمى مسلمانان بپردازیم ؛ بحثى که بایدبرچندنقطه که درذیل به آن اشاره مى گردد، متمرکزشود:
    1 - حرکت ترجمه در علوم پزشکى و غیره .
    2 - حرکت تأ لیف و شکوفایى علم پزشکى در میان مسلمانان .
    3 - پاره اى از پیشرفتهاى مسلمانان و تأ ثیر مسلمانان در نهضت جدید طبى .
    4 - تأ ثیر مسلمانان در داروسازى .
    5 - اشاره به پاره اى از خدمات پزشکى مسلمانان از قبیل ساختن بیمارستانها و مانند آن و نیز امورى دیگر که شایسته بحث است و ندانستن آنها به هیچ وجه روا نیست .
    حرکت ترجمه
    ترجمه در واقع ، در قرن اوّل هجرى آغاز گشت ، البته به شکلى بسیار محدود. این جریان در ابتداى حکومت عباسیان (سال 132 . ه‍ ) نیرویى گرفت و در زمان هارون (متوفاى 193) شدت گرفت و در دوره مأ مون (متوفاى 218) به شکوفایى تمام رسید .
    با شروع جریان تأ لیف و ابداع در میان مسلمانان ، جریان ترجمه رو به افول نهاد، به طورى که در اواسط قرن سوم و پس از آن ، این جریان چندان به چشم نمى آید - اگر نگوییم اصلاً به چشم نمى خورد - بلکه بعضى برآنند که بیشتر ترجمه ها در اواسط نیمه اوّل قرن دوّم و حتى نیمه اوّل قرن سوم شکل یافته است .(61)
    به هر حال ، غیر مسلمانان - یعنى یهودیان ، مسیحیان و ... - بودند که به شکلى عام به امر ترجمه پرداختند. پس ‍ طلایه داران این حرکت ، همینان بوده اند، ولى نباید نقش ((نوبختیان )) را نادیده انگاشت . نوبختیان ، طایفه اى ایرانى ، مسلمان و شیعه بوده اند که خدمات آشکارى در این زمینه ارائه کرده اند.
    ((گوستاولوبون )) مى گوید : ((نخستین کسى که کتابى در زمینه طب ترجمه کرد، ((هارون )) (در سال 685) بود)). ولى به اعتقاد ما این رأ یى است غلط؛ زیرا اوّلاً: این کتاب عبارت است از کناش (مجموعه اى از قواعد و فواید پزشکى ) تأ لیف ((اهرن )). این کتاب را ((ماسرجویه )) در زمان ((عمر بن عبدالعزیز)) و یا ((مروان بن حکم )) ترجمه کرده است و ترجمه او در مخزنهاى کتاب باقى مانده تا اینکه : ((عمر بن عبدالعزیز)) آن را بیرون آورده و در اختیار مردم نهاده است .(62)
    و ثانیاً : ما مى بینیم که آنان مى گویند : ((ابن اءثال ))، پزشک معاویه - که در زمان همو به قتل رسید - پیشتر به ترجمه کتابى در باره داروها، از زبان یونانى به عربى ، اقدام نموده بود.(63) این اشکال برآن کس نیز که ((خالد بن یزید)) را اوّلین مترجم کتابهاى طبى و نجومى مى داند، وارد است .(64)
    ((وجدى )) گوید : ((ابن وحشیه ))، کتابى را از زبان کلدانى در باره سموم به سال 170 میلادى ترجمه کرد.(65)
    این راءى نیز غلط است ؛ زیرا وى در اواخر قرن سوم و شروع قرن چهارم مى زیسته است .(66) البته از آنچه ذکر کردیم نادرستى این سخنشان نیز آشکار مى شود که مى گویند: ((جورجس )) اوّلین کسى بود که بنا به درخواست ((منصور)) ترجمه کتابهاى طبى را به عربى آغاز کرد.(67)
    به هر حال ، اینان مى گویند: خلیفه عباسى ((هارون ))، کسانى را براى یافتن کتابهاى خطى طبى ، به سوى روم گسیل داشت ؛ چنانکه همو خود، کتابهاى خطى بسیارى را از شهرهاى روم - یعنى آنکارا و عموریه - به چنگ آورد و از ((یوحنا بن ماسویه )) درخواست کرد تا آنها را از یونانى به عربى ترجمه نماید.(68)
    در زمان ((هارون )) کار ترجمه رونق یافت ، به طورى که حتى ذکر کرده اند که وى به وزن کتاب ترجمه شده ، طلا اجرت مى داده است (69) بلکه ((وجدى )) مى گوید: ((مأ مون ، یکى از شروط صلحش با یونانیان این بود که کتابى نادر و کمیاب را بدو تقدیم کنند)).(70)
    همین طور، وى گروهى را به بلاد روم گسیل داشت تا برایش کتابهایى خطى گرد آورند.(71) او، دارالحکمه مشهور را تأ سیس کرد که در آن بخشى مخصوص ترجمه بود. البته بعضى تأ سیس دارالحکمه را به ((رشید)) نسبت مى دهند.(72) لکن این مسلّم است که این مؤ سسه در عهد مأ مون به اوج عظمت خود رسید.(73) همچنانکه اهتمام به جمع آورى نسخه هاى خطى را نمى توان تنها منحصر به خلفا دانست .(74)
    در این دوره به ترجمه کتابهاى جالینوس ، بقراط و دیگران به عربى اقدام شد. از جمله مترجمین معروف عبارتند از: حنین بن اسحاق ، جیش الاعسم ،(75) اصطفان بن بسیل ، ثابت بن قرة ، اسحاق بن سلیمان ، ابن البطریق ، منکه الهندى ، قسطابن لوقابعلبکى ، ابن دهن و بسیارى دیگر که مى توان براى اطلاع بیشتر به باب نهم ((عیون الانباء)) مراجعه کرد.
    پزشکان عصر ترجمه
    کسانى که در عصر ترجمه به طب اشتغال داشته اند، بیشتر غیر مسلمان بوده ، در ترجمه کتب به زبان عربى مهارت داشتند. در این دوره از میان اینان ، ((آل بختیشوع )) به شهرتى دست یافت . این اشتهار، از جرجیس که منصور، وى را از جندى شاپور فراخواند، شروع شد و سپس فرزندش بختیشوع که رشید، وى را بزرگ و رئیس اطبا کرد و پس از وى فرزندش ((جبرئیل )) و پس از او پسرش ((بختیشوع )) بود که واثق بر او غضب کرد وبه جندى شاپور گسیلش داشت وهمه اموالش رامصادره نمود، ولى او پس از مدتى بازگشت و اموال خویش را مطالبه کرد و زمانى که واثق درگذشت به اموال خویش دست یافت و متوکل از وى دلجویى نمود. پس از وى نوبت به عبیداللّه بن بختیشوع مى رسد.
    از مشاهیر اطباى آنان مى توان از ((یوحنا بن ماسویه )) نام برد که مأ مون وى را به سال 215 رئیس بیت الحکمه کرد. و نیز ((قسطا بن لوقا بعلبکى و ثابت بن قرة ، و سعید بن یعقوب )) و افراد بسیار دیگرى .
    شهرت یا واقعیت ؟!
    جندى شاپوریان در ابتداى امر، به شکلى بى سابقه ، به صناعت طب شهرت داشته اند. از این رو، در تأ یید حکام و سلاطین از سهمى بسیار برخوردار بودند. براى اینکه میزان توان و تسلّط غیر مسلمانان در میدان طب و طبابت و بهت زدگى و تبعیت مردم نسبت بدانان را بخصوص در جندى شاپور، روشن نماییم ، به ذکر ماجرایى مى پردازیم که ((جاحظ))، (متوفاى 255 هجرى ) آن را نقل کرده و یا آن را خود، ساخته است .
    وى مى گوید : ((اسد بن جانى ))، مردى طبیب بود. در روزهایى که کار و بازارش در حال کساد و بى رونقى بود، کسى او را گفت : امسال ، بیمارى فراوان است و مریضى هاى بسیارى در میان مردم شایع شده ، از طرفى تو مردى دانشمند و داراى صبر و شکیبایى ؛ چنانکه خدمتگزار مردم و سخنگویى خوب نیز هستى و به احوال مردمان آگاهى ، ولى با این حال نمى دانم چرا بازارت کساد است ؟!
    ((اسد بن جانى )) در پاسخ گفت : اوّلاً من مسلمانم و مردم پیش از آنکه من پزشک شوم و بلکه پیش از تولد من معتقد بوده اند که مسلمان نمى تواند پزشک خوبى شود. و ثانیاً نام من ((اسد)) است در حالى که باید چیزى مثل صلیب ، مرابل ، یوحنا، بیرا و مانند آن باشد. و کنیه ام ((ابوحارث )) است ، در حالى که باید چیزى چون ابوعیسى ، ابوزکریا یا ابوابراهیم باشد و من عبایى از کتان سبز(76) در بر دارم ، در حالى که مى باید عبایى از حریر سیاه مى پوشیدم .
    آرى ، این چنین مردم به غیر مسلمان معتقد بودند به خصوص جندى شاپوریان ؛ چنانکه چنین امرى را آنان خود براى خود خواسته بودند و نیز حکام سلطه گرشان . و چنانکه گذشت علماى مسلمان ، خلفا را به جهت احترامى که براى پزشکان غیر مسلمان قایل بودند، ملامت مى کردند .
    لکن اگر به وقایع تاریخى مراجعه کنیم و بخواهیم به صورتى منصفانه و به دور از هوا و هوس در باره آنان حکم کنیم ، در خواهیم یافت که : پزشکان غیر مسلمان ، بدین صورت که شهرت یافته اند، داراى مهارت و نو آوریهاى خارق العاده نبوده اند؛ اگر چه در انتقال آثار ملل دیگر به زبان اسلام ، مقام برتر را از آن خود کرده اند؛ مثلاً، سلمویه یوحنا بن ماسویه را -که مشهورترین پزشک عهد مأ مون است - از جاهلترین خلق نسبت به درد و دوا مى دانست (77) ؛ چنانکه ابوقریش (78) نزد مهدى ، در مرتبه اى چون جرجس بن جبرائیل بود و بلکه مرتبه اى بالاتر داشت و مهدى که مُرد، هارون الرشید به جایش نشست . و جرجس نیز بمرد و پسرش (یعنى بختیشوع ) به پیروى از ابو قریش به خدمت رشید در آمد.(79) لکن تجلیل و تعظیم و آوازه بسیار، از آنِ بختیشوع گشت ، نه ابوقریش ؛ چنانکه مى بینیم این آوازه و شهرت فراگیر طبیبان غیر مسلمان ، بر تاریخ نیز اثر گذاشته است و این حقیقت را مى توان در دایرة المعارف ها و کتب شرح حال ها ملاحظه کرد . آنان در پرداختن به شرح حال پزشکان غیر مسلمان ، بسیار کوشیده و در آن زیاده گویى کرده اند. اما در باره پزشک بزرگ و حاذق مسلمان جز چند سطرى ننوشته اند مگر درباره کسانى چون رازى و ابن سینا که نمى توان آنان را نادیده انگاشت .
    براى اثبات این حقیقت ، کافى است ذکر نماییم این کتابها در باره ((زهراوى )) که اروپاییان در طب جراحى و غیر آن بر او اعتماد کرده و از او استفاده ها برده اند، جز سه سطر ننوشته اند. همچنین است وضعیت ((على بن عباس )) .
    پیش از این اشاره شد و ذکر کردیم که جندى شاپوریان بسیار بر خود مى بالیدند و مغرور بودند. حتى توان خویش را بسى بالاتر از آنچه وجود داشت ، مى پنداشتند، به طورى که ((قفطى )) مى گوید : ((جندى شاپوریان ، معتقد بودند که تنها آنانند که شایسته این دانشند و آن را از فرزندان و همگنانشان به کسى دیگر انتقال نمى دادند)).(80)
    هر چند وضعیت چنین بود امّا، بالا خره ستاره جندى شاپور با ظهور استادان و استوانه هاى مسلمان ، رو به افول رفت و نورش به تاریکى گرایید. آخرین کسى که به عنوان رئیس بیمارستان جندى شاپور نامش به میان آمده است ، ((سابور بن سهل )) متوفاى سال 255 است .(81)
    همچنین آخرین واقعه اى که نام جندى شاپور در آن برده شده است ، مربوط به سالهاى میان 262 تا 265 است که ((یعقوب بن لیث صفار))، این شهر را مقر خویش قرارداد تا از آنجا به خوزستان یورش برد.(82)




    جواد صادقی نسب ::: دوشنبه 87/3/13::: ساعت 12:19 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    - پزشکى و عرب پیش از اسلام

    پیش از شروع بحث ، باید اشاره کنیم که ما به عمد در این بخش با تفصیل بیشترى بحث نموده ایم تا وضعیت حاکم در منطقه ظهور دین اسلام آشکار گردد؛ دینى که -چنانکه خواهیم دید بزرگترین انقلاب فرهنگى و انسانى که تاریخ به یاد دارد و جهان پزشکى در سایه آن به پیشرفتى شگفت انگیز و افسانه اى دست یافت ، به راه انداخت .

    ((وجدى )) در باره علم پزشکى در عرب گوید: ((این دانش ، از یونان و هند اقتباس شده و قوم عرب جز آنچه متعلق به ترکیبات داروئى است ، چیزى بر آن نیفزود)).

    اگر مراد ((وجدى )) از سخن فوق ، پزشکى عرب در دوره پیش از اسلام باشد، شاید بتوان آن را سخن وجیه دانست - اگر چه ترجیح مى دهیم پزشکى عرب پیش از اسلام را تنها نتیجه تجارب محدود شخصى ، یا مأ خوذ از پزشکان جندى شاپور و یا هر یک از ممالک همسایه دیگر فرض نماییم - ولى اگر مراد وى پزشکى پس از ظهور اسلام است ، بى شک این سخنى است نادرست ، چنانکه در آینده خواهیم دید. البته این که مراد او وجه دوّم است با این سخن او تاءیید مى شود: ((این دانش ، پیش از اسلام به واسطه سوریان بدانان منتقل شده بود)).

    بنابر این ، ظاهراً ((وجدى )) تحت تأ ثیر گزافه گوییهاى مستشرقین بوده که همواره برآنند تا نقش ملتهاى پیش از اسلام را بزرگ و پر اهمیت جلوه دهند تا به هدف تحقیر عظمت نهضت اسلامى در ابعاد مختلف ، دست یابند و البته این عمل نیز براى اهداف حقیر دیگرى است که بر کسى پوشیده نیست .

    به هر حال ، مطالعه علوم و معارف پزشکى نهضت اسلامى ، بهترین دلیل بر نادرستى این ادعاست . و بزودى اشاراتى بر این حقیقت خواهیم کرد .

    ((دکتر فیلیپ حتى )) مى گوید: ((پزشکى علمى عرب ، از پزشکى سورى فارسى نشأ ت گرفته که آن هم به نوبه خود بر پایه پزشکى یونانى مبتنى است . و پیشتر اشاره کردیم که پزشکى یونانى خود از طب سنتى معمول در میان مردم - که در خاورمیانه معروف بوده - و خصوصاً پزشکى مصرى بسیار استفاده برده است )).

    ولى آنچه ما اندکى پیش از این ذکر نمودیم در این زمینه دقیقتر است ؛ زیرا دانش طب میان همه ملتها، با سطوحى مختلف و دگرگون ، موجود بوده است . جندى شاپور موفق گشت تا بخش اعظم نتایج حاصل از تجربه هاى ملل سابق را در خود جاى دهد. سپس ماحصل آن را به ملل دیگر که بدان نیازمند بودند، صادر کرد . البته قوم عرب ، از ملتهایى دیگر نیز - چون سوریان و جز آن که در اطراف آنان بودند - در این زمینه اخذ نموده ، آن را به دانستنیهاى پزشکى اى که از کلدانیان و دیگران آموخته ، یا نتیجه تجربه خود آنان بود - اگر چه بسیار اندک مى نمود - اضافه کردند .

    انتقال پزشکى به دانشگاه جندى شاپور، از طریق رومیان بوده که معارف خویش را ازیونانیان اخذکرده بودندواین علم رایونانیان ،ازمدرسه اسکندریه به رومیان منتقل کردند.

    پزشکى جاهلى 

    گویند: معالجات ودرمانهاى دوره جاهلیت ، تنها براستفاده ازبعضى گیاهان و عسل و یا بعضى مواد دیگر مبتنى بوده است . بعضى داروها را مى نوشیدند و از بعضى به صورت استعمال خارجى بهره مى بردند. همچنین ازحجامت ورگ زنى وداغ وقطع اعضابا چاقوى داغ شده درآتش نیز استفاده مى کردند. البته این افزون بر درمانهایى بوده که با دعا و ورد و جادو به انجام مى رسانیدند و به وسیله آنها جن و ارواح خبیثه را دور مى ساختند.

    و بعضى دیگر گویند : ((آنان زخمهاى متعفن و دملهاى خود را با موادى ضد عفونى مى کرده و بیماریهاى مُسرى را با سنگ بهداشتى و مجروحان را با بستن و باندپیچى کردن ، معالجه مى نموده اند)).

    دکتر ((جواد على )) مى گوید: ((وهمچنین عرب جاهلى روش از میان بردن و پوشانیدن بعضى عیوب و یا صدماتى را که به وسیله وسایل صنعتى بر بدن وارد مى شد، آموخته بودند . دندان را به واسطه تکه اى طلا در جاى خود محکم مى کردند و این کار را به این وسیله انجام مى دادند که با طلا، سیمى ساخته و دندانها را به یکدیگر مرتبط مى ساختند و یا قطعه اى طلا به جاى دندان افتاده ، مى کاشتند. و آنان براى کسانى که بینى شان قطع شده بود، بینى اى از طلا مى ساختند - چنانکه از عرفجة بن اسعدنقل است که بینى اى از طلا براى خود ساخت  - بینى او در جنگ طلاب در زمان جاهلیت قطع شده بود)).

    شاید بتوان گفت که قضیه یاد شده ، از حقایق تاریخى مسلّم است ، چنانکه این حقیقت با مراجعه به کتابهاى روایى و تاریخى ، آشکار مى گردد. اگر چه بعضى اصلاً به ربط میان این ماجرا و پزشکى معتقد نیستند، بلکه آن را مربوط به فن طلاسازى مى دانند، ولى به هر حال این ماجرا حاکى از توجه و پیشرفت مردم آن دوران است که به چنین فکرى افتادند تا این عیوب را بپوشانند و یا محو سازند .

    عرب جاهلى ، با دامپزشکى نیز آشنا بودند . حیوانات را به وسیله داغ کردن با آتش و شتر را چون به نوعى زخم دچار مى شد، با شکافتن کوهانش معالجه مى کردند. و چنانکه گفته اند، ((عاص بن وائل )) دامپزشک بوده است . آنان رحم مادیان و یا شتر ماده را از نطفه پاک مى کردند و جنین را از شکم اسب یا شتر خارج مى ساختند و از این کار با کلمه ((مسى )) تعبیر مى نمودند.

    بیماریهایى که آنان مى شناختند و گیاهانى که به کار مى بردند، بسیار فراوان است و ما در اینجا در صدد نام بردن و شمارش آنها نیستیم .

    ((اسعد على )) در کتابش ((المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام )) دسته اى از این بیماریها و نیز روش درمان آنها را ذکر کرده است طالبین به این کتاب مراجعه کنند.

    مناسب ذکر است که روش مذکور، طبابت در شهرها بود اما صحرانشینان از بزرگان و پیره زنها در امر طبابت پیروى مى کردند.

    مقام و منزلت پزشکى در دوره جاهلیت 

    از ((ابوحاتم )) نقل است که گفته : ((زهیر بن جناب را ده خصلت بود که در غیر او از معاصرانش نبود : او آقا، شریف ، خطیب و شاعر قومش و فرستاده آنان به سوى پادشاهان و طبیبشان بود - و البته طبابت در نزد آنان شریف بود - و حازى (یعنى کاهن ) آنان و دلاورشان بود و او را در میانشان خانه و منزلى بود و بدو اعتقاد داشتند)).

    پزشکان عرب در عهد جاهلیت 

    پیش ازظهوراسلام ، عرب راعلاقه ومیلى به سوى دانش پزشکى نبود، ازاین رو، آنان داراى فرهنگ پزشکى اى که قابل ذکر باشد، نبودند . البته چند پزشکى در میان آنان به چشم مى خورد، ولى همانان نیز چندان نبوغ چشمگیرى نداشتند. همچنین ابداع و نوآورى اى نیز که در این مجال بتوان نامى از آن برد، از آنان نقل نگشته است . اسامى تعدادى ازاین پزشکان که تادوره پس ازظهوراسلام همچنان زنده بوده اندازقرارذیل است :

    1 - ((ابن حذیم )) .

    از قبیله ((تیم الرباب )). بعضى گمان کرده اند که او برترین پزشک عرب بوده تا جایى که در ضرب المثلى گویند: ((أ طب فى الکى من ابن حذیم )).

    چنانکه مشهود است ، این جمله گواه است بر اینکه وى بیش از آنکه در استفاده از درمانهاى دیگرى که معروف بوده است ، شهرت داشته باشد، به روش درمانى داغ کردن (الکى ) نیز شهرت داشته است . البته شواهدى که بر مهارت او در سایر رشته ها و فنون طب دلالت کند، در دست نیست .

    2 - ((حارث بن کلدة بن عمرو بن علاج )) .

    ابو عمر گوید : وى در ابتداى ظهور اسلام وفات یافت و اسلام آوردنش صحیح نیست . علم پزشکى را از مردى جندى شاپورى بیاموخت . و گویند که او سعد بن ابى وقاص را به امر پیامبر(صلى الله علیه و آله ) درمان کرد و یا اینکه سعد پس از آنکه پیامبر امر فرمود که نزد حارث رود، خود بدو مراجعه نمود.

    و بعضى گویند : پیامبر، هر آن کس را که بیمار مى شد، امر مى فرمود که نزد وى رود و از او در باره بیمارى خویش ‍ بپرسد.

    بدو نسبت داده اند که مکاتبه اى درباره علم پزشکى با ((کسرى )) داشته است و شاید حارث ، همان کسى است که ((ابن ابى اصیبعه )) و ((ابن عبد ربه )) و دیگران از او یاد کرده اند.

    3 - ((نضر بن حارث بن کلدة بن عبدالمناف بن عبدالدار)) .

    گویند : وى به شهرهاى مختلف سفر کرده و دانشمندانى را ملاقات نموده است و بعضى ذکر کرده اند که او در علم طب داراى دانش و معرفتى بوده است .

    4 - ((ابن ابى رمثه )) .

    گوید : وى پزشکى بوده در عهد رسول خدا(صلى الله علیه و آله ) که به عمل جراحى دست زده و به فن جراحى پرداخته است .

    5 - ((شمردل بن قباب )) .

    اهل نجران گوید : وى به دست پیامبر (صلى الله علیه و آله ) مسلمان گشت و سخنانى از او با پیامبر (صلى الله علیه و آله ) نقل شده است که در باره پى گیرى طبابت مى باشد .

    6 - ((ضماد بن ثعلبه )) .

    وى - چنانکه گفته اند - در عهد جاهلیت ، با پیامبر(صلى الله علیه و آله ) دوست بوده است . او به پزشکى مشغول و در جستجوى علم بوده و بیماریهاى مربوط به ((نفخ )) را معالجه مى کرده است .

    7 - ((زهیر بن جناب )) .

    وى طبیب قوم خویش بوده که پیش از این ذکرش گذشت .

    8 - ((وثمة )) .

    او یکى از افراد قبیله ((أ نمار)) است که در زمان رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) به پزشکى مشغول بوده است .

    9 - ((عبادیون )) .

    نیز معروف به پزشکى بوده اند . و شاید - چنانکه گفته اند - این به دلیل وجود عاملى بوده که آنان را یارى مى کرده است .

    زنان و پزشکى 

    گویند بعضى زنان که به درک اسلام نایل گشتند، به مداواى مجروحان و پرستارى بیماران مى پرداخته اند. ولى به اعتقاد ما عملى که آنان انجام مى داده اند، به پرستارى نزدیکتر بوده است تا به پزشکى .

    منبع:آداب پزشکی در اسلام اثر استاد جعفر مرتضی عاملی 



    جواد صادقی نسب ::: دوشنبه 87/3/6::: ساعت 6:14 صبح
    نظرات دیگران: نظر

     

    باسلام خدمت همه دوستان

    چند روز قبل مطلبی رو در مورد وضعیت طب و درمان در قرون اولیه اسلامی دیدم  که خیلی برام جالب بود .برا همین توی وبلاگ آوردمش.امیدوارم استفاده کنید... 


    وقتى طب از دست‏سریانى‏ها به دست مسلمین افتاد تحقیق و مطالعه در آن‏جنبه جدى‏تر و دقیقتر گرفت.بجاى رساله‏هاى کوتاه علمى که معمول‏سریانیها بود،دائرة المعارفهاى جامع طبى بوسیله مسلمین تالیف شد.

    تحقیقات تجربى و مطالعات بالینى هم البته از نظر دور نماند.مخصوصا دربیماریهاى منطقه‏یى و محلى تحقیقات مسلمین-و علماء قلمرو اسلام‏اهمیت‏یافت.در واقع،تحقیقات علماء یهود و نصارى و حتى صابئین هم‏که در دار الاسلام انجام مى‏یافت‏به تشویق و هدایت مسلمین بود.

    قدیمترین رساله‏یى که در باب چشم پزشکى هم اکنون در دست است‏رساله‏یى است از آن حنین بن اسحق.کثرت و شیوع انواع بیماریهاى چشم‏در مناطق واقع در قلمرو اسلام البته سبب عمده بود در جلب توجه اطباءاسلام به چشم پزشکى و علوم وابسته بدان.در باب تاریخ چشم پزشکى‏مسلمین هیرشبرگ آلمانى (48) رساله جامعى دارد که حاکى است از اهمیت‏کارهاى مسلمین درین باب.یک چشم پزشک جراح در عهد ملکشاه‏سلجوقى شهرت یافت‏به نام ابو روح محمد بن منصور که‏«زرین دست‏»

    خوانده مى‏شد و کتاب فارسى او نور العیون کتابى جامع و قابل توجه‏بود درین رشته از طب (49) . چشم پزشکان اسلام در جراحى چشم‏پیشرفتهایى قابل توجه پیدا کردند.در بین آنها کسانى بودند که آب آوردگى‏چشم مردى را هم که یک چشم بیشتر نداشت‏با اطمینان تمام عمل‏مى‏کردند.در سایر رشته‏هاى طب هم مسلمین کارهاى ابتکارى انجام‏داده‏اند.قدیمترین ملاحظات بالینى براى تشخیص و بیان تفاوت بین‏آبله و سرخک( الجدرى و الحصبه) رساله‏یى است که محمد بن زکریاى‏رازى درین باب نوشته است.پیش از وى هیچ  طبیبى-یونانى یااسلامى-به این نکته‏ها برنخورده بود.رازى-که نزد اروپائیها خوانده مى‏شود-طبیب و حکیم ایرانى است که در طب وکیمیا هر دو دست داشته است و اخبار و آثار او حاکى است از علاقه به‏معرفت تجربى.مى‏گویند وقتى خواست در بغداد بیمارستان بسازدقطعه‏هاى گوشت در محله‏هاى مختلف شهر آویخت و جایى که کمتر درگوشت آثار عفونت پدید آمده بود آنجا بیمارستان ساخت.  کتاب حاوى اوبزرگترین و جامعترین کتابى است که در قدیم یک طبیب توانسته است‏بوجودبیاورد و در واقع یک دائرة المعارف بزرگ طبى است‏شامل اقوال وتحقیقات اطباء یونانى،سریانى،ایرانى،هندى و عرب، بعلاوه تجارب‏شخصى در باب بیماریهاى مختلف.ترجمه لاتین آن جزو کتب درسى‏طب بوده است و کثرت چاپهاى آن حاکى است از تداول و نفوذ کتاب.

    یک دائرة المعارف طبى دیگر که بوسیله مسلمین تالیف شد عبارت بود ازکامل الصناعه مجوسى-على بن عباس اهوازى-که طب ملکى هم‏خوانده مى‏شود-به نام ملک دیلمى عضد مى‏خوانده‏اند در اروپا الدوله.اثر مجوسى که درقرون وسطى وى را شهرت‏بسیار یافت و نزدیک پنج قرن مرجع مهم طب بود در مدارس اروپا.

    تاثیر مجوسى در پیشرفت طب قابل ملاحظه بود و توضیحى که از سیستم‏عروق شعریه کرده بود از جهت تاریخ علم،اهمیت‏بسیار دارد.اما عظیمترین اثر علمى در طب اسلامى قانون ابن سینا بود که نیز دائرة المعارف‏طبى است و نویسنده در آن اقوال اطباء یونانى،هندى،و ایرانى را درانواع معالجات و در مسائل مربوط به تدبیر الماکول بیان مى‏داردچنانکه از تجارب شخصى هم مواد بسیار به آن مجموعه مى‏افزاید و بساکه اقوال یونانیها را نقد مى‏کند و مخصوصا از خود بعضى معالجات‏خاص درباره امراض بیان مى‏کند که حتى امروز نیز جالب است  ترجمه لاتینى آن نیز در اروپا مکرر چاپ شده و آنجا در مدتى مدیدتر وطولانیتر از هر کتاب دیگر بمنزله انجیل مقدسى براى اطباء تلقى شد-چنانکه در قرن شانزدهم بیش از بیست چاپ از آن وجود داشت.

    اطباى اسلامى اندلس هم در پیشرفت طب سهم بزرگى داشته‏اند.

    ابن رشد حکیم معروف بود که نشان داد یک تن دو بار آبله نمى‏گیرد.چنانکه‏ابن الخطیب اندلسى(متوفى 776)مشهور به لسان الدین که مخصوصانزد مسلمین به عنوان ادیب و شاعر و مورخ شهرت دارد و در تاریخ‏غرناطه و احوال امراء و ادباء اندلس تالیفاتش مشهورست و در طب‏نیز تبحر داشت،در دوره طاعونى که اروپا و آسیا معروض این مرگ‏سیاه (Black Death) موحش شده بود در رساله طاعون خویش نشان‏داد  که این بیمارى واگیرست و در اثبات سرایت آن براى اقناع‏مخالفان نوشت‏سارى بودن این بیمارى ازینجا معلوم مى‏شود که هر کس‏درین ماجرا با بیمار ارتباط مى‏یابد بدان دچار مى‏شود و هر کس با اوتماس ندارد مصون مى‏ماند چنانکه نیز از راه لباس،ظرف،گوشواره هم‏بیمارى از یکى به دیگرى منتقل مى‏شود.ابن النفیس دمشقى(متوفى‏687)که او را ابن ابى الحزم نیز مى‏خوانند حرکت‏خون را در ریه بیان‏کرد و بدینگونه قرنها قبل از سروتیوس اسپانیائى که او را کاشف واقعى‏دوران دم مى‏دانند وى به این نکته پى برد.در جراحى نیز کارهاى‏مسلمین جالب بود و تا حدى ابتکارى.  ابو القاسم الزهراوى که در قرون وسطى نزد اروپائیهاAlbucacis خوانده مى‏شد چندین اسباب‏مهم در جراحى توصیف یا اختراع کرد که شرح آنها در کتاب التصریف‏وى آمده است. در قرن دوازدهم میلادى،طرز جراحى مسلمین بقدرى‏نسبت‏بشیوه کار رایج در نزد فرنگى‏ها کامل بوده است که اطباء عرب‏چنانکه اسامة بن منقذ یک جا از قول یک طبیب مسیحى عرب نقل مى‏کند (53) شیوه جراحى آنها را نوعى قصابى وحشیانه تلقى مى‏کردند.

    مسلمین در بعضى رشته‏هاى طب تحقیقاتى کردند که بى‏سابقه‏بود چنانکه درباره جذام ظاهرا اولین تحقیقات بوسیله آنها شد،فرق بین‏آبله و سرخک را اول بار آنها ملتفت‏شدند، درباره مامائى و قابلگى‏خیلى بیش از یونانیها مطالعه کردند.همچنین در استعمال بعضى ادویه،و پاره‏یى وسائل معالجه سابقه آنها محقق است.پزشکان اسلامى در معالجه‏بسیارى بیماریها بر لزوم استفاده از طبیعت مریض،مخصوصا تاکیدمى‏کردند.در ترکیب ادویه،درست کردن شربتها،مرهمها،مشمعهاو معجونها مهارت کم نظیر نشان داده‏اند.بعضى معالجات آنها درامراض جسمانى یا روحى ابتکارى بود.ابن سینا در معالجه یک‏بیمار که به نوعى شخصیت مضاعف مبتلا بود و خود را گاو مى‏پنداشت‏طریقه‏یى جالب بکار برد که در چهار مقاله آمده است.ابو البرکات بغدادى‏مالیخولیاى بیمارى را که تصور مى‏کرد خمره‏یى بر روى سر دارد،با لطف‏و ظرافت طورى علاج نمود که بیمار یقین کرد خمره‏یى را که روى سرداشت طبیب شکست.ابن زهر اندلسى یبوست مزاج را به وسیله انگورى‏معالجه مى‏کرد که تاک آن را با آبى که داراى دواى مسهل بود آبیارى‏کرده بود.در باب خرد کردن سنگ مثانه ابو القاسم الزهراوى شیوه‏خاصى داشت.در جراحى نیز پزشکان اسلامى از اهمیت دواى بیحسى‏واقف بودند و در عملهاى دردناک اول بیمار را با بذر البنج‏بیحس‏مى‏نمودند و بعد از آن به عمل کردن وى مبادرت مى‏کردند.بسیارى از اطباء اسلامى به تجارب شخصى اهمیت‏بسیار مى‏دادند.علاقه رازى به ضبطمشاهدات بالینى حاجت‏بتذکار ندارد.وى به استناد همین تجارب شخصى‏مکرر با متقدمان به مخالفت‏برخاسته است.تجارب شخصى ابن سینا هم‏در قانون مکرر ذکر شده است.یوحنا بن ماسویه و هبة الله بن سعید که‏تربیت‏یافتگان طب اسلامى بوده‏اند بارها تاکید کرده‏اند که‏آنچه با تجربه منطبق نباشد معقول نیست.طب اروپا، دین زیادى‏به طب اسلامى دارد.حتى مدتها بعد از شروع رنساس هم اروپااز طب اسلامى قانون ابن استفاده مى‏کرد.در سال 1588 در شهر فرانکفورت سینا و قسمتى از کتاب المنصورى رازى جزوبرنامه رسمى مدارس طب بود.در قرن هفدهم در فرانسه و آلمان هنوزاطبائى بودند که کارشان بر اساس طب عربى بود-یعنى اسلامى. درچشم پزشکى ترجمه تذکرة الکحالین على بن عیسى بغدادى و بعضى دیگراز کحالان اسلامى هنوز تا اواسط قرن هجدهم در انگلستان مقبول بشمارمى‏آمد.بعضى انواع آب آوردگى چشم را در انگلستان تا 1780 و درآلمان حتى تا 1820 هنوز از روى شیوه جراحان اسلامى عمل مى‏کردند شاید امروز بعضى چنان پندارند که نظریه‏«بهداشت‏به وسیله ورزش‏»یک‏تئورى جدیدست در صورتیکه ابن سینا در کلیات قانون درین باب با دقت‏و تفصیل تمام سخن گفته است.به عقیده وى ورزش چنانچه مطابق‏دستور و در موقع خود انجام شود ممکن است جاى علاج را بگیرد.

    ابن سینا انواع ورزشها را از شدید و خفیف شرح مى‏دهد و توصیه مى‏کندکه ورزش گونه‏گون باشد و در آن نباید دایم به یک نوع خاص اکتفاکرد.بعلاوه هر نوع مزاج و هر درجه از صحت نیز مقتضى ورزش خاصى‏است که براى نوع و درجه دیگر مناسب نیست.

    درست است که احترام شخص میت-در اسلام و همچنین در آئین مسیح-تشریح و قطع عضو وى را تجویز نمى‏کنند اما گهگاه بعضى‏امکانات اتفاقى و غیر مترقبه مطالعه در اندامها و استخوانها را براى‏آنها تسهیل مى‏کرده.فى المثل یک جا توده‏هاى کثیر استخوان که درمحلى در بیرون یک شهر پیدا مى‏شده است‏براى یک طبیب فرصتى‏پیش مى‏آورده است‏براى بررسى در استخوان بندیها.بهمین سبب،باوجود موانع،آشنایى مسلمین با دقایق تشریح-در حدود امکانات‏آنها-بهر حال از حدود معلومات جالینوس و یونانیان بالاتر بود و ازجمله آنچه در طب منصورى رازى،قانون ابن سینا،و کتاب الملکى على بن‏عباس آمده است داراى تفصیل و تحلیل قابل ملاحظه‏یى است.تشریح‏مسلمین،تا حدى مثل قدما،جنبه غائیت دارد.

    با اینهمه،مشکلى را که منع تشریح انسانى براى پیشرفت طب‏اسلامى پیش مى‏آورد مطالعات بالینى بیمارستانها تا حدى جبران مى‏کرد.

    بیمارستان را مسلمین با حذف جزو اول نام فارسى آن به شکل مارستان‏ظاهرا از ایران عهد ساسانى اخذ کردند-از بیمارستان جندیشاپور.

    بیش از سى بیمارستان مشهور را در قلمرو اسلام ذکر کرده‏اند که درواقع مراکز علمى بوده‏اند و بهداشتى.اولین بیمارستانى هم که مسلمین‏تاسیس کردند ظاهرا در دوره هارون الرشید بود  و بسبک بیمارستانهاى‏ایران.در طى یک قرن تعداد بیمارستانها به پنج رسید. حتى بعدهابیمارستان سیار هم تاسیس شد که شامل ادویه و اشربه جهت‏بیماران‏دور افتاده بود،و درین مورد نیز به غیر مسلمین هم مثل مسلمین توجه‏مى‏شد.مورخین اسلامى اطلاعات مفیدى درباره این بیمارستانها،تعداداعضاء،مستمریهاى اطباء و کارکنان،و بودجه آنها بدست مى‏دهند.

    بیمارستان رى که رازى قبل از عزیمت‏ببغداد متصدى آن بود از مدتى‏پیش وجود داشت و مؤسسه وسیعى بود.بیمارستان رازى ترتیبى داشت‏مبتنى بر سلسله مراتب اطباء،در مواردى که اطباء تازه کار مى‏توانستند بیمار را علاج کنند به استاد رجوع نمى‏شد اما بهرحال ملاحظات بالینى رااستاد با نهایت دقت جمع مى‏کرد.بیمارستان عضدى در هنگام تاسیس‏بیست و چهار طبیب داشت و شامل کحالان،جراحان،و مجبران،(شکسته بندان)هم مى‏شد.درین بیمارستان دروس طب و اقراباذین(وصف ترکیب ادویه)القاء مى‏شد و اطباء کشیک شبانه هم داشتند.

    حتى بموجب اطلاعات موجود،مقررى یک طبیب آنجا-نامش‏جبرئیل بن عبید الله-براى هفته‏یى دو شبانه روز که کشیک داشت‏ماهانه سیصد درهم بود.بیمارستانهاى اسلامى غالبا مبتنى بر اوقاف‏اهل خیر بود و با این وجود چنانکه یک جا ابن ابى اصیبعه وصف مى‏کندگهگاه نیز در طرز خرج و مصرف،شکایتهایى وجود داشت.براى تیماردیوانگان هم دارالمجانین وجود داشت و ابو العباس مبرد یک‏تیمارستان را در دیر حزقل بین واسط و بغداد نقل مى‏کند که در عهدمتوکل دید.بعلاوه،در امر زندانها مراقبت مى‏شد و على بن عیسى وزیرمعروف در تفتیش و نظارت زندانیها بوسیله اطباء اصرار و تاکید مى‏کردحتى پرستاران زن هم در موقع لزوم مراقبت مى‏نمودند.در بیمارستان‏عضدى که هنگام مسافرت ابن جبیر هنوز مثل یک قصر سر برافراشته بودبه تمام بیماران دارو و غذاى رایگان مى‏دادند. نور الدین زنگى(69-541)از محل فدیه یک شاهزاده صلیبى بیمارستان مجهزى دردمشق بنا کرد.در مصر-که احمد بن طولون در قدیم بیمارستان‏محدودى ساخته بود-صلاح الدین ایوبى بیمارستانى ساخت‏به نام‏ناصرى.در بیمارستان منصورى که سلطان قلاوون احداث کرد غیر ازوسائل و اسبابى که براى تفریح یا استفاده بیماران مختلف در بخشهاى‏گونه‏گون حاضر بود به بیمارانى که مبتلا به بیخوابى بودند،هم موسیقى‏ملایم عرضه مى‏شد هم قصه‏هاى قصه گویان.بعلاوه،به بیماران بهبودیافته،در هنگام خروج مبلغى هم داده مى‏شد تا بیمار بعد از خروج بلافاصله بزحمت نیفتد.

    حتى در باب اداره و ترتیب بیمارستانها و اوصاف و شروط آن‏نیز مسلمین کتابهایى تالیف کردند.در واقع،ترتیب همین بیمارستانهابود که بوسیله اطباء و علماء فرانسه و ایتالیا تقلید شد و بیمارستانهاى‏امروزى اروپا از آن بیرون آمد.
    منبع:

    کارنامه اسلام نوشته مرحوم دکتر عبدالحسین زرین کوب



    جواد صادقی نسب ::: یکشنبه 87/2/22::: ساعت 7:8 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    در این قسمت شرح حال و آثار و خدمات طبی عده ای از پزشکان دوران طب اسلامی تا اواخر قرن ششم هجری برگرفته از کتاب تاریخ طب ایران تالیف دکتر محمد نجم آبادی آمده است.



    ثاودون: وی از پزشکان سده اول هجری و طبیب مخصوص حجاج بن یوسف ثقفی بود و با بیاذق طبیب معاصر و هر دو به خدمت حجاج مشغول بودند.وی زمان منصور خلیفه را درک کرده بود. تاریخ تولد و وفات وی معلوم نیست. تالیفی به نام "کناش کبیر" که برای فرزندش نگاشته از او است که در تاریخ طب اسلامی معروف می باشد.



    ابن ماهان: یعقوب سیرافی معروف به ابن ماهان از اطباء سریانی است که در ابتدای دولت عباسیان می زیسته. وی از مردم سیراف فارس بود. وی را تالیفی است به نام "السفر والحضر". تاریخ تولد و وفات وی معلوم نیست.





    خصیب بصری: وی مسیحی و از پزشکان سده دوم هجری است که در بصره به طبابت مشغول بود.



    سهل کوسج (کوسه): نام وی سهل و کنیه اش ابوسابور(شاپور) فرزند سهل و از مردم اهواز است.وی معاصر با یوحنابن ماسویه، جورجیس فرزند بختیشوع،عیسی بن حکم، عیسی بن ابی خالد،زکریای طیفوری و یعقوب معاصر بود.





    بولس: فرزند حسنون از اطباء سده سوم هجری قمری و معاصر معتصم خلیفه عباسی بود. وی با سلمویه بن بنان طبیب مخصوص معتصم معاصر بود. او را تالیفی به نام "ادویه مفرده" است.



    سابور فرزند سهل: این طبیب ایرانی دائما در بیمارستان گندی شاپور به درمان بیماران اشتغال داشت.مردی دانشمند و عالم به خواص داروها و ترکیب آنها بود. از او "الاقراباذین الکبیر" در باب داروشناسی و ترکیب ادویه در 17 باب، "قوی الاطعمه و مضارها و منافعها"، "الردعلی حنین فی کتابه فی الفرق بین الغذا و الدواء المسهل"، " القول فی النوم و الیقظه" گفتاری در خواب و بیداری و "ابدال الادویه" در تبدیل و جانشین نمودن داروها به یادگار مانده است.





    اسرائیل بن سهل: وی فرزند سهل سابق الذکر است که از اطباء سده سوم هجری می باشد. اثر وی کتاب مشهوری در "تریاق" است.



    دیلم: وی از اطباء مقیم بغداد بود که در زمان خود تقدم بر سایر اطباء داشت. از وی تالیفی دیده نشد.



    داودبن دیلم: وی طبیب مخصوص معتضد خلیفه عباسی بود. وفاتش طبق گفته ابن ابی اصیبعه روز شنبه 5 محرم الحرام سنه 329 هجری در بغداد است. از وی تالیفی دیده نشد.



    الحلاجی: یحیی بن ابی حکیم از اطباء سده سوم هجری و طبیب معتضد خلیفه عباسی بود. تاریخ تولد و وفات وی به دست نیامد.



    تمیمی: ابوعبدالله محمدبن احمدبن سعید از اطباء بسیار مشهور سده چهارم هجری و در تمدن اسلامی بسیار معروف است. از معاصران وی علی بن عباس مجوسی اهوازی است. وی در

    گیاه شناسی، داروهای مفرد و مرکب در دوران خود و حید عصر بود.

    وی کتاب "ماده البقاء باصلاح فسادالهواء و التحرز من ضررالاوباء" را به نام ابوالفرج وزیر در مصر تالیف نمود.
    علت شهرت وی به جهت اصلاح تریاق فاروق و تریاق های دیگر است که بعضی ادویه بدان اضافه نموده که در تاریخ طب اسلامی بسیار مشهور است.
    آثار و مولفات وی :"مقاله فی ماهیه الرمد و انواعه و اسبابه و علاجه" در ماهیت چشم درد چرکین، انواع آن، علت و درمان آن است، "رساله در "صفت تریاق" و در مورد داروها و ترکیبات آنها نیز کتابی نوشته است.
    ابومنصور قمری: نامش حسن و پدرش نوح است. وی از اطباء مشهور سده چهارم هجری و در روزگار سلطنت سامانیان در بخارا و به خدمت امیر منصور سامانی می زیسته.مولفات وی: "غنی و منی"، "علل العلل" که مجموعه ای از داروهای مفرد می باشد، "معالجات منصوری"، "مقاله ای در بحران"، "فی علاج امراض مصدر"، "فی الحمیات" و "فی مرض الاستسقا" را می توان نام برد.

    ابن اثردی: ابن اثردی یا به گفته ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء، ابوالغنائم هبه الله بن علی بن الحسین بن اثردی از مردم بغداد و از اطباء ممتاز این شهر بود. تالیفات وی: "تعلیقه های طبی و فلسفی"، "مقاله ای در باب آنکه لذت خواب در نفس خواب است و هرگاه که انسان بخوابد آن لذت حاصل می شود" که آن را برای ابونصرتکریتی نوشته است.
    ابوبکر محمدبن خلیل رقی: از اطباء فاضلی بود که هم خوب درس خوانده بود و هم خوب تدریس و درمان می کرد. وی از اطباء مائه چهارم هجری بود. وی اولین طبیبی است که در سال 303 هجری کتاب "مسائل حنین بن اسحق" را در طب تفسیر و تشریح کرده است. تاریخ وفات وی به سال 303 هجری قمری اتفاق افتاده است.



    ابوالحسن بن محمد طبیب طبری: وی اهل طبرستان و طبیب رکن الدوله دیلمی بود. وی از اطباء مائه چهارم هجری است. وفاتش به سال 359 هجری نوشته است. از وی کناش معرفی به نام "المعالجات البقراطیه" که کتاب بسیار نافع و مفیدی است به یادگار مانده است.



    ابوعلی مسکویه: ابوعلی احمدبن محمدبن یعقوب ملقب به مسکویه مردی فاضل و در علوم حکمت ممتاز و در علم طب بصیر بود و از اصول و فروع آن اطلاع کامل داشت. آثار و مولفات وی عبارتند از: "کتاب الاشربه" و "کتاب الطبیخ".



    اسحق بن شلیطا: وی از اطباء بغداد است. وفات او در زمان خلافت مطیع عباسی (333-364 هجری) اتفاق افتاد. از وی تالیف طبی دیده نشد.



    یوسف طبیب: نام این طبیب یوسف و پدرش یعقوب و از شاگردان رازی می باشد. از نام وی و پدرش چنین مستفاد می شود که کلیمی بوده اند. آثار وی "فی الادویه العین و علاج ها و مداوات ها و ترکیب الادویه لمایحتاج الیه من ذلک" را می توان نام بود.



    ابن قارن رازی: این طبیب از شاگران رازی است و مدتی در مصاحبت وی بوده است. وی از اطباء سده چهارم هجری است و قاعدتا در زمان وفات رازی(313-320) حیات داشته است. تالیف طبی از وی دیده نشد.



    یحیی بن عدی: ابوزکریا یحیی فرزند عدی فرزند حمید فرزند زکریای تکریتی از پزشکان و حکماء قرن چهارم هجری است که به عقیده برخی از حکما، وی طب و منطق را نزد رازی آموخته است.



    ابوالقاسم مقانعی: نام وی طاهر فرزند محمد فرزند ابراهیم می باشد.وی از شاگران رازی بوده و قاعدتا از پزشکان سده چهارم هجری است. از وی تالیفی بدست نیامد.

    ابوغانم رازی: برحسب نظر برخی مورخان، وی طب و فلسفه را از رازی آموخته است. وی از پزشکان سده چهارم هجری بوده است.



    ابوالحسین عمربن الدحلی: از پزشکان سده چهارم هجری و از معاصران خلفای عباسی بود. وفاتش پس از سال 364 هجری یعنی پس از مرگ مطیع خلیفه عباسی اتفاق افتاد. در بعضی از تواریخ نام وی ابوالحسین بن عمروالدجیلی آمده است.

    ابوالخیر الجرائحی: وی از مشاهیر جراحان سده چهارم هجری است و در جراحی مهارتی بسزا و در بیمارستان عضدی به جراحی اشتغال داشته و ریاست جراحان این بیمارستان را نیر برعهده داشته و به نام اش شیخ ابوالخیر جراح معروف بوده است.
    وی در ساختن روغن ها و مرهمها دستی بسزا داشت و شخصا چند مرهم و روغن برای درمان زخم ها تهیه کرده که در کتب تواریخ طب مشهور است.تاریخ وفات وی معلوم نیست ولی آنچه مسلم است در اواخر سده چهارم هجری اتفاق افتاده است.

    ابراهیم بن بکوس (بکس) عشاری: این طبیب معروف به ابن بکوس و مکنی به ابواسحق و از اطباء قرن چهارم هجری است. طبیبی ماهر و مترجمی زبر دست بوده و زبان های سریانی و عربی را خوب می دانسته و در دولت عباسیان کتب زیادی از یونانی به عربی نقل کرده و در بیمارستان عضدی طبابت و تدریس می کرده است. وی یکی از 24 طبیبی است که پادشاه دیلمی عضدالدوله در سال 386 هجری در بیمارستان عضدی گمارده است.
    مولفات و آثار طبی وی عبارتند از: "کناش کبیر در طب"،"کناش صغیر در طب"،"قرابادین"،"مقاله ای در باب آبله"، "مقاله ای در غرب و جرب چشم"، "مقاله ای در باب استسقا"، "رساله ای در تشریح و درمان چشم"، "رساله ای در بیماری پوست"، "رساله ای در فادزهر"، "رساله ای در درمان سموم"، "کتابی در رویا"، " کتابی در حس و محسوس"، "رساله ای در آب های معدنی"، "رساله ای در اینکه آب خالص در طب بیشتر از ماءالشعیر مرطوب است".

    احمدبن ابی الاشعث فارسی: ابوجعفراحمدبن محمدبن ابی الاشعث از پزشکان سده چهارم هجری است. وی در فارس به دنیا آمد. تاریخ وفاتش در دهه 360 هجری در موصل اتفاق افتاده است.
    وی به خوبی کتاب های جالینوس و نکات و اسرار آنها را می دانست و بسیاری از کتب جالینوس را شرح و کتاب های شانزده گانه او را از هم تفکیک کرده و آنها را به فصول و ابوابی تقسیم و قبل از او کسی این کار را نکرده است.
    مولفات و آثار وی عبارتند از: "کتاب ادویه مفرده"، "کتاب الجدری و الحصبه و الحمیقاء" در باب آبله و سرخک و آبله مرغان ذکر شده، "فی السرسام و البرسام و مداواتهما"، "کتاب فی القولنج"، "فی البرص و البهق"، "کتاب فی ظهور الدم" در دو مقاله ذکر شده، " فی المالیخولیا"، "فی النوم و الیقظه"، "کتاب الغاذی و المغتذی" و "شرح کتاب حمیات جالینوس".

    ابوالحسین بن تفاح: وی از مشاهیر، جراحان بغداد بود و در زمان عضدالدوله دیلمی با برادرش ابوالخیر به اعمال جراحی در بیمارستان عضدی اشتغال داشت.تاریخ تولد و وفاتش معلوم نیست. و از وی تالیفی دیده نشد.

    ابوالعلاء فارسی: وی از اطباء سده چهارم هجری و در دوران سلاطین آل بویه می زیسته و با علی بن عباس مجوسی اهوازی و ابوماهر موسی بن یوسف شیرازی و ابن مندویه اصفهانی و در زمان سلطان الدوله در شیراز مشغول به طبابت بوده.
    تاریخ وفات وی سال380 هجری ذکر شده است و از وی تالیف طبی در دست نیست اما در باب معالجاتی که کرده در برخی از کتب تاریخی حکایاتی آمده است.

    ابوماهر موسی بن یوسف بن سیار: موسی بن سیار شیرازی از اطباء نامدار سرزمین فارس می باشد و در سده های سوم و چهارم هجری می زیسته. احمدبن محمدالطبری، ابن مندویه اصفهانی و اهوازی (علی بن عباس مجوسی) از شاگردان وی
    می باشند.
    آثار و مولفات وی: "رساله ای در آلات جراحی"، "مقاله ای در فصد"، کتاب "چهل باب در جزء نظری و عملی"، "تعلیقات بر کتاب اغلوتن جالینوس"، "فی السته الضروریه"

    ابویعقوب اهوازی: وی از مردم اهواز و از بیست و چهار طبیبی بود که عضدالدوله دیلمی برای بیمارستان عضدی بغداد انتخاب کرده بود.وی را تالیفی است به نام "سکنجبین بزوری گرم تر از تریاق است"

    ابن مندویه اصفهانی: ابوعلی احمدبن عبدالرحمن بن مندویه از اطباء و حکمای بسیار معتبر قرن چهارم هجری است که در ایران از نظر طب و حکمت شهرت کم نظیری داشته است. وی هم فیلسوف است و هم طبیب.
    آثار و مولفات طبی وی به گفته ابن ابی اصیبعه در کتاب عیون الانباء بالغ بر 47 عدد می باشد:
    1. رساله ای به احمدبن سعد در باب نگهداری و حفظ الصحه بدن است
    2. رساله در موضوع تدبیر بدن به عبادبن عباس
    3. ایضا رساله ای در همین باب به ابوالفضل العارض
    4. رساله ای به ابوالقاسم احمدبن علی بن بحر در باب تدبیر مسافرت
    5. رساله ای به حمره بن الحسن در ترکیب طبقات چشم
    6. رساله ای به عبادبن عباس در موضوع کیفیت هضم غذا
    7. رساله ای به ابوالحسین الوارد در علاج انتشار نور چشم
    8. رساله ای به مستفسر در باب تدبیر حفظ الصحه بدن و معالجه دردها
    9. رساله ای به ابوجعفراحمدبن محمدبن حسن در باب قولنج
    10. رساله دیگری به ابوجعفر در باب معالجه کسانی که قولنج پیدا می کنند و جلوگیری از عارضه قولنج بعد از رفع آن
    11. رساله ای به ابوالفضل در معالجه مثانه
    12.رساله ای به استادالرئیس در معالجه شقاق بواسیر
    13. رساله ای در علل قوه باه
    14. رساله ای در باب آنکه چرا در موقع سوزاندن چوب انجیر گوش انسان به صدا در می آید.
    15.رساله ای در باب دردزانو
    16. رساله ای در باب اثر انواع شربت ها در بدن انسان
    17. رساله ای در توصیف شراب مسکر و نفع و ضرر آن
    18. رساله به حمره بن الحسن در باب آنکه آب مغذی نیست
    19. شرحی به پسرش در علاج جوش های بدن او نوشته که با آب پنیر معالجه کند.
    20. رساله ای در تحسین شراب و وصف افعال آن
    21. رساله ای در منافع و مضار آب جو
    22. رساله ای به ابوالحسن احمدبن سعید نوشته و موضوع آن خندیقون و آب جو این نامه در جواب احمدبن سعید بود.
    23. رساله ای به یکی از دوستان خود در باب تمرهندی
    24.رساله ای به حمره بن الحسن در موضوع نفس و روح بنابر آراء یونانیان
    25. رساله ای به یکی از دوستان در باب کافور
    26. رساله ای به حمره بن الحسن در علل و اعتذار اطبا از بیمارستان
    27. رساله ای بر رد کتاب "نقض الطب" منسوب به جاحظ
    28. رساله ای به حمره بن الحسن در باب رد کسانی که احتیاج طبیب را به علم لغت منکر شده اند
    29.رساله ای به ابوالحسن بن سعید که موضوع آن بحث در مطلبی است که ابوحکیم اسحق بن یوحنای طبیب اهوازی در باب دردهای خود گفته است.
    30. رساله آی به یوسف بن یزداد طبیب نوشته و در آن بعضی از طرق علاج او را تخطئه کرده است.
    31. رساله دیگری به ابومحمد متطبب در باب علت فوت امیر شیر زیل بن رکن الدوله دیلمی
    32. رساله ای به ابومسلم محمدبن بحر از زبان محمد طبیب مدینی
    33. رساله ای به ابومحمد مدینی در باب تکمید با ارزن
    34. رساله ای در بیان درد احمدبن اسحق البرجی و بیان عمل غلطی که یوسف بن اصطفن متطبب کرده
    35. رساله ای در دردهای کودکان
    36. "کناش"
    37. کتاب مدخل در طب
    38. الجامع المختصر فی علم الطب
    39.المغیث فی الطب
    40. الجامع المختصر فی علم الطب
    41.در شراب
    42.الاطعمه و الاشربه
    43. نهایه الاختصار
    44. کافی در طب، این کتاب معروف به قانون صغیر است.
    ابوالحسین بن کشکرایا: وی از شاگردان ممتاز سنان بن ثابت بن قره بوده است.وی ماده تنقیه ای درست کرده بود که به نامش معروف شد و آن از ساقه بعضی گیاه ها و مواد تند و گرم بود.
    آثار و مولفات وی: "کناش معروف به حاوی"، کناشی دیگر که ظاهرا به نام امیرسیف الدوله می باشد"؛ "در معرفت نبض".
    وفات وی در سال370 هجری بوده است.
    ابو سلیمان محمدبن طاهربن بهرام سجستانی منطقی: وی شاگرد متی بن یونس و دیگران بود.
    آثار و مولفات وی: "مقاله ای در مراتب قوای انسان"، "کیفیت الانذارات التی تنذربها النفس فیما یحدث فی عالم الکون"، "کلام فی المنطق"، "تعالیق حکمیه" و "مقاله فی الاجرام العلویه طبیعت ها طبیعه خامسه"
    ابوالحسین بن غسان طبیب: وی از اطباء سده چهارم هجری و طبیب مخصوص عضدالدوله دیلمی بود. وی در علوم اوائل، فنون،فلسفه و علوم یونانیان احاطه کامل داشت و در علم طب چنان ممتاز و منفرد شد که عدیل و نظیر نداشت.
    وفاتش در اواخر سده چهارم هجری اتفاق افتاده است و از تالیفی دیده نشده.
    حسن فسائی (فسوی): وی از اطباء معروف فارس و از اهالی فسا بود و در دوران خود از اطباء ممتاز به شمار می رفته است که در خدمت پادشاهان آل بویه و طبیب مخصوص بهاءالدوله بن عضدالدوله بوده است.از وی تالیفی دیده نشده و تاریخ تولد و وفاتش نیز معلوم نیست.
    36. ابوسهل مسیحی: نامش عیسی و نام پدرش یحیی و کنیه اش ابوسهل و تولدش در گرگان به سال 361 هجری است و عموما به ابوسهل مسیحی مشهور است. وی تحصیلات طبی خود را در بغداد گذرانده است. به گفته قطب الدین، در شرح قانون در چند محل بوسهل اعلم از بوعلی بوده است. ایضا مهذب الدین عبدالحریم بن علی گوید: "در میان دانشمندان متقدم و متاخر اطبای نصاری فردی را ندیدم که در فصاحت عبارت وجودت بیان به مانند بوسهل مسیحی باشد"
    آثار و تالیفات وی عبارتند از: "کتاب المائه فی الطب" یا کتاب "صدباب بوسهل"، "فی اظهار کلمه الله تعالی فی خلق الانسان"، "فی العلم الطبیعی"، "الطب الکلی"، "فی الجدری"، "فی الوبا"، "فی الباه"، "اختصار کتاب المجسطی"،"تعبیرالرویا"،"نبض" و "فی الطاعون".
    ابوسهل نیلی: ابوسهل سعیدبن عبدالعزیز بن عبدالله بن محمد ابراهیم بن عبدالمومن طیفور ابوسهل النیلی از پزشکان مشهور به فضل و دانش که در طب مقامی بلند داشت و فقیه و ادیب نیز بود.وی از اهالی نیشابور می باشد. آثار طبی وی عبارتنداز: "تلخیص کتاب المسائل للحنین" و "تلخیص شرح فصول بقراط از جالینوس". تاریخ وفات وی به سال 420 هجری اتفاق افتاده است.
    ابومنصور طیفور: وی از پزشکان دوران سلطان محمود غزنوی و از معاشرین ابونصر مشکان بود. کنیه اش ابومنصور و در چند مورد بونصر در تاریخ ذکر شده است. وی از اطباء سده پنجم هجری است. تالیفی از وی دیده نشده.
    اسحق بن علی الرهاوی: وی از اطباء بغداد بود. وی طبیبی ممتاز بود که گفتار و کلام جالینوس را خوب می فهمید و در صنعت طب مهارت مخصوص داشت. تالیفات وی به شرح زیر است:کتاب "ادب الطیب" مشتمل بر ده مقاله، کتاب "الصناعه الصغیره"، "کتاب النبض الصغیر" و "کتاب جالینوس" که به اغلوتن نوشته است.
    ابن عجیم طبیب پارسی: وی از اطباء اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنچم هجری است. مولد و منشاء وی به فارس و در زمان دولت
    آل بویه بود. تاریخ تولدش معلوم نیست اما وفاتش مقارن با وفات شیخ الرئیس در سال 430 در شیراز اتفاق افتاده است.
    علی بن عیسی (یا عیسی بن علی)کحال: از اطباء قرن چهارم و پنجم هجری و چشم پزشکی ماهر و حاذق بود. تاریخ وفاتش به قول ابن ابی اصیبعه به سال 400 و اندی ثبت کرده اند.
    اثر مهم وی کتابی است به نام "تذکره الکحالین" که در سه مقاله نوشته شده، و در آن جمیع بیماری های چشم و درمان آن و آراء و عقاید اطباء سلف در این زمینه متذکر گردیده است.
    42.ابوسهل ارجانی: وی از مردم ارجان از اعمال فارس بود و طبابت خاص ابوکالیجار مرزبان بن سلطان الدوله بن بهاءالدوله بن عضدالدوله دیلمی را داشت. وفات وی به سال 416 هجری اتفاق افتاده و تالیفی از وی دیده نشده است.

    ابونصر مقبلی: محمدبن یوسف مقبلی از اطباء تمدن اسلامی است که نامش ضمن اطباء سده چهارم و پنجم آمده است. وی را دو تالیف طبی است: "تلخیص مسائل حنین فرزند اسحق" و "رساله ای در شراب".

    ابوالفرج عبدالله بن الطیب: ابوالفرج از اطباء مشهور و دانشمند قرن چهارم هجری و معاصر و معارض ابن سینا است. وی کیش مسیحی داشت و از اهل بغداد بود. وی فیلسوف و طبیبی کم نظیر بود که مدتها در بغداد در بیمارستان عضدی به طبابت و تدریس طب اشتغال و ریاست آن را برعهده داشت. تاریخ تولد وی به دست نیامد اما تاریخ وفاتش به قول صاحب قاموس الاعام سال 435 هجری آمده است.
    مولفات وی بالغ بر 43 اثر می باشد که 14 تای آن در فلسفه و بقیه آن در طب آمده است:
    1. "تفسیر کتاب ابیذیمیای ابقراط"
    2. "تفسیر کتاب فصول ابقراط"
    3. "تفسیر کتاب طبیعه الانسان ابقراط"
    4. "تفسیر کتاب الاخلاط ابقراط"
    5. "تفسیر کتاب نبض صغیر"
    6. "تفسیر کتاب الفرق"
    7. "تفسیر کتاب مزاج"
    8. "تفسیر کتاب قوی الطبیعیه"
    9. "تفسیر کتاب تشریح صغیر"
    10."تفسیر کتاب العلل و الاعراض"
    11."تفسیر کتاب تعرف علل الاعضاء الباطنیه"
    12. "تفسیر کتاب نبض الکبیر"
    13. "تفسیر کتاب الحمیات"
    14."تفسیر کتاب بحران"
    15." تفسیر کتاب ایام بحران"
    16. "تفسیر کتاب حیله البرء"
    17."تفسیر کتاب تدبیر الاصحاء"
    18. "نتیجه و خلاصه کتابهای 16 گانه جالینوس"
    19."شرح کتاب ثمار حنین بن اسحق"
    20."کتاب نکته ها و نتیجه های طبی و فلسفی"
    21."مقاله ای در قوای طبیعی"
    22."مقاله ای در بیان آنکه برای هر خلطی دارویی است که آن را از بدن خارج می کند؛ ولی برای خون دارویی نیست که آن را خارج کند"
    23." مقاله ای در باب آنکه چگونه پش گو خبر از چیز گمشده می دهد و دلیل بر صحت آن چه از حیث شرع و چه از لحاظ طب و فلسفه"
    24. "مقاله ای در باب خواب و تمییز صحیح از سقیم بنابر طریقه فلاسفه"
    26. "مقاله ای در شراب"
    ابوسعید یمامی (یمانی): وی از اطباء نامدار و منجمان بزرگ در دوران سلاطین آل بویه بود.
    آثار و مولفات طبی وی به قرار زیر است:
    رساله "امتحان الاطباء" که نتیجه امتحاناتی است که از اطباء کرده و برای خلیفه فرستاده است، "شرح فصول ابقراط" در دو مجلد، "شرح مسائل حنین" که درمان بیماری های عامه و خاصه هر شهر و هر مزاج در هر سن می باشد.
    لازم به ذکر است که در تاریخ طب اسلامی چهار نفر برای امتحان اطباء مامور بودند:
    1. سنان بن ثابت
    2. ابراهیم بن سنان
    3. ابن تلمیذ هبه الله
    4. ابوسعید یمانی

    منبع: درمانگر، نشریه تخصصی طب سنتی و مکمل


    جواد صادقی نسب ::: سه شنبه 87/2/10::: ساعت 7:49 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    با سلام به همه دوستان عزیزم

    پایگاه زیر را به همه دوستان توصیه می کنم .این پایگاه کتابهای زیادی را در زمینه طب و تاریخ پزشکی در خودش داره.امیدوارم استفاده کنید

    http://www.elib.hbi.ir/persian/LIBRARY.HTM



    جواد صادقی نسب ::: جمعه 87/2/6::: ساعت 8:50 صبح
    نظرات دیگران: نظر

    اِبْن‌ِ سینا، ابوعلى‌ حسین‌ بن‌ عبدالله‌ بن‌ سینا (370- 428ق‌/980- 1037م‌)، بزرگ‌ترین‌ فیلسوف‌ مشایى‌ و پزشک‌ نامدار ایران‌ در جهان‌ اسلام‌.
    1- زندگى‌ و سرگذشت‌: ما دربارة زندگى‌ و سرگذشت‌ ابن‌ سینا آگاهى‌ بس‌ بیشتری‌ داریم‌ تا دربارة هر فیلسوف‌ مسلمان‌ دیگر. این‌ نیز به‌ برکت‌ زندگى‌ نامه‌ای‌ است‌ که‌ ابوعُبید جوزجانى‌ (د 438ق‌/1046م‌) شاگرد وفادار وی‌ به‌ نوشته‌ آورده‌ است‌ و بخش‌ نخست‌ آن‌ تقریر ابن‌ سینا و بخش‌ دوم‌ آن‌ گزارش‌ و نوشتة خود جوزجانى‌ است‌. این‌ نوشته‌ها بعدها به‌ «سرگذشت‌» یا «سیره‌» مشهور شده‌ است‌. کهن‌ترین‌ متنى‌ که‌ از این‌ سرگذشت‌ در دست‌ است‌، کتاب‌ تَتِمة صِوان‌ الحکمة اثر ظهیرالدین‌ ابوالحسن‌ على‌ بن‌ زید بیهقى‌ است‌ که‌ همچنین‌ مطالب‌ تازه‌ای‌ دربارة ابن‌ سینا در بر دارد. در کنار این‌ گزارش‌، ما دو گزارش‌ دیگر را از زندگى‌ ابن‌ سینا نزد ابن‌ ابى‌ اصیبعه‌ در عیون‌ الانباء وی‌ و در تاریخ‌ الحکماء اثر ابن‌ ابى‌ قفطى‌ مى‌یابیم‌. گزارشهای‌ هر یک‌ از این‌ دو منبع‌ دارای‌ اختلافاتى‌ است‌. هر چند منبع‌ مشترک‌ آنها همان‌ روایت‌ جوزجانى‌ به‌ نقل‌ از خود ابن‌ سینا و سپس‌ بقیة گزارش‌ جوزجانى‌ از سرگذشت‌ است‌.
    ابن‌ خلّکان‌ نیز در وفیات‌ الاعیان‌ (2/157- 162) گویا از روایت‌ بیهقى‌ بهره‌ گرفته‌ و نکاتى‌ را آورده‌ است‌ که‌ در آثار ابن‌ ابى‌ اصیبعه‌ و ابن‌ قفطى‌ یافت‌ نمى‌شود. متنى‌ هم‌ از سرگذشت‌ ابن‌ سینا، سالها پیش‌ از سوی‌ احمد فؤاد اهوانى‌ در حاشیة دست‌ نوشته‌ای‌ از نُزهَةُ الارواح‌ شهرزوری‌ کشف‌ شده‌ بود که‌ به‌ دست‌ یحیى‌ بن‌ احمد کاشى‌ در 754ق‌/ 1353م‌ نوشته‌ شده‌ بوده‌ است‌. اهوانى‌ این‌ سرگذشت‌ را نوشتة کاشى‌ پنداشته‌ است‌ و آن‌ را به‌ مناسبت‌ هزارة تولد ابن‌ سینا در مجموعة ذِکری‌ ابن‌ سینا در 1952م‌ در قاهره‌، با عنوان‌ «نُکَت‌ٌ فى‌ احوال‌ الشیخ‌ الرئیس‌ ابن‌ سینا» منتشر کرده‌ است‌. در1974م‌ ویلیام‌ گُلمَن‌1 این‌ سرگذشت‌ را بر پایة چندین‌ دست‌ نوشته‌ به‌ شیوه‌ای‌ انتقادی‌ تدوین‌ و با عنوان‌ «زندگانى‌ ابن‌ سینا2» با ترجمة انگلیسى‌ آن‌ منتشر ساخت‌. این‌ متن‌ تاکنون‌ بهترین‌ متنى‌ است‌ که‌ از سرگذشت‌ ابن‌ سینا در دست‌ است‌، هر چند در آن‌ لغزشها و اشتباهاتى‌ در خواندن‌ و ترجمة برخى‌ عبارات‌ یافت‌ مى‌شود که‌ مانفِرِد اولمان‌ آنها را در نقدی‌ که‌ بر آن‌ کتاب‌ در مجلة آلمانى‌ «اسلام‌3» (1975م‌، ص‌ نوشته‌، یادآور شده‌ است‌.
    ما در اینجا زندگانى‌ ابن‌ سینا را برپایة روایت‌ خودش‌ و سپس‌ دنبالة آن‌ را به‌ روایت‌ جوزجانى‌ مى‌آوریم‌. ابن‌ سینا در حدود 370ق‌/980م‌ در بخارا زاییده‌ شد. پدرش‌ از اهالى‌ بلخ‌ بود و در دوران‌ فرمانروایى‌ نوح‌ ابن‌ منصور سامانى‌ (366-387ق‌/977-997م‌) به‌ بخارا رفت‌ و در آنجا در یکى‌ از مهم‌ترین‌ قریه‌ها به‌ نام‌ خَرمَیثَن‌ در دستگاه‌ اداری‌ به‌ کار پرداخت‌، او از قریه‌ای‌ در نزدیکى‌ آنجا، به‌نام‌ اَفشَنَه‌ زنى‌ (ستاره‌ نام‌؟) را به‌ همسری‌ گرفت‌ و در آنجا اقامت‌ گزید. ابن‌ سینا در آنجا به‌ جهان‌ چشم‌ گشود. 5 سال‌ پس‌ از آن‌ برادر کهترش‌ به‌ نام‌ محمود به‌ دنیا آمد. ابن‌ سینا نخست‌ به‌ آموختن‌ قرآن‌ و ادبیات‌ پرداخت‌ و 10 ساله‌ بود که‌ همة قرآن‌ و بسیاری‌ از مباحث‌ ادبى‌ را فراگرفته‌ و انگیزة شگفتى‌ دیگران‌ شده‌ بود. در این‌ میان‌ پدر وی‌ دعوت‌ یکى‌ از داعیان‌ مصری‌ اسماعیلیان‌ را پذیرفته‌ بود و از پیروان‌ ایشان‌ به‌ شمار مى‌رفت‌. برادر ابن‌ سینا نیز از آنان‌ بود. پدرش‌ ابن‌ سینا را نیز به‌ آیین‌ اسماعیلیان‌ دعوت‌ مى‌کرد، اما وی‌ هر چند به‌ سخنان‌ آنان‌ گوش‌ مى‌داد و گفته‌هایشان‌ را دربارة عقل‌ و نفس‌ مى‌فهمید، نمى‌توانست‌ آیین‌ ایشان‌ را بپذیرد و پیرو آنان‌ شود. پدرش‌ رسائل‌ اخوان‌ الصفاء را مطالعه‌ مى‌کرد و ابن‌ سینا نیز گاه‌ به‌ مطالعة آنها مى‌پرداخت‌. سپس‌ پدرش‌ وی‌ را نزد سبزی‌ فروشى‌ به‌ نام‌ محمود مَسّاحى‌ که‌ از حساب‌ هندی‌ آگاه‌ بود، فرستاد و ابن‌ سینا از وی‌ این‌ فن‌ را آموخت‌.
    در این‌ هنگام‌ دانشمندی‌ به‌ نام‌ ابوعبدالله‌ (حسین‌ بن‌ ابراهیم‌ الطبری‌) ناتِلى‌ که‌ مدعى‌ فلسفله‌دانى‌ بود، به‌ بخارا آمد. پدر ابن‌ سینا وی‌ را در خانة خود جای‌ داد و ابن‌ سینا نزد او به‌ آموختن‌ فلسفه‌ پرداخت‌. وی‌ پیش‌ از آمدن‌ ناتِلى‌ به‌ بخارا، نزد مردی‌ به‌ نام‌ اسماعیل‌ زاهد فقه‌ آموخته‌ و در این‌ زمینه‌ سخت‌ پویا و با همة شیوه‌های‌ اعتراض‌، به‌ روش‌ فقیهان‌ آشنا شده‌ بود. آنگاه‌ ابن‌ سینا نزد ناتَلى‌ به‌ خواندن‌ «مدخل‌ منطق‌ ارسطو» (اَیساگوگِه‌ = ایساغوجى‌4) اثر پُرفوریوس‌5 فیلسوف‌ نوافلاطونى‌ (234-301 یا 305م‌) پرداخت‌ و در این‌ راه‌ تا بدانجا پیش‌ رفت‌ که‌ نکات‌ تازه‌ای‌ کشف‌ مى‌کرد و سبب‌ شگفتى‌ بسیارِ استادش‌ مى‌شد. چنانکه‌ وی‌ پدر ابن‌ سینا را وادار ساخت‌ که‌ فرزندش‌ را یکباره‌ و تنها در راه‌ دانش‌ مشغول‌ کند. ابن‌ سینا بخشهای‌ سادة منطق‌ را نزد ناتَلى‌ فراگرفت‌، اما او را دربارة دقایق‌ این‌ دانش‌ ناآگاه‌ یافت‌، از این‌ رو به‌ خواندن‌ کتابهای‌ منطق‌ ارسطو و مطالعة شرحهای‌ دیگران‌ بر آنها پرداخت‌، تا اینکه‌ در این‌ دانش‌ چیره‌ دست‌ شد. وی‌ همزمان‌ کتاب‌ «عناصر یا اصول‌ هندسه‌» اثر اُقلیدس‌ (یوکلایدِس‌6) ریاضى‌دان‌ مشهور یونانى‌ (سدة 4و 3ق‌ م‌) را اندکى‌ نزد ناتلى‌ خواند و سپس‌ بقیة مسائل‌ کتاب‌ را نزد خود خواند و آنها را حل‌ کرد. سپس‌ خواندن‌ کتاب‌ معروف‌ المجسطى‌ (مِگیسته‌ سونتاکسیس‌7) اثر بطلمیوس‌ (کلاودیوس‌ پتولِمایوس‌8) ستاره‌شناس‌ بزرگ‌ یونانى‌ (ثلث‌ دوم‌ سدة 2ق‌ م‌) را نزد ناتلى‌ آغاز کرد و پس‌ از خواندن‌ مقدمات‌ و رسیدن‌ به‌ شکلهای‌ هندسى‌ آن‌، ناتلى‌ به‌ وی‌ گفت‌ که‌ بقیة کتاب‌ را خودش‌ بخواند و مسائل‌ آن‌ را حل‌ کند و مشکلات‌ را از وی‌ بپرسد، اما به‌ این‌ کار نپرداخت‌ و ابن‌ سنیا نزد خودش‌ مسائل‌ آن‌ را حل‌ کرد، چنانکه‌ بسیاری‌ از مشکلها را ناتِلى‌ نمى‌دانست‌، مگر پس‌ از آنکه‌ ابن‌ سینا آنها را برای‌ وی‌ توضیح‌ مى‌داد.
    در این‌ هنگام‌، ناتلى‌ بخارا را به‌ قصد گُرگانْج‌ْ و رسیدن‌ به‌ دربار ابوعلى‌ مأمون‌ بن‌ محمد خوارزمشاه‌، ترک‌ کرد. در این‌ میان‌ سینا نزد خود به‌ خواندن‌ و آموختن‌ متون‌ و شرحهای‌ کتابهایى‌ در طبیعیات‌ و الهیات‌ پرداخت‌ تا به‌ گفتة خودش‌ «درهای‌ دانش‌ به‌ رویش‌ گشوده‌ شد». آنگاه‌ به‌ دانش‌ پزشکى‌ گرایش‌ یافت‌ و خواندن‌ کتابهایى‌ را در این‌ زمینه‌ آغاز کرد. وی‌ پزشکى‌ را دانشى‌ مى‌شمارد که‌ دشوار نیست‌ و بدین‌سان‌ مى‌گوید که‌ وی‌ در اندک‌ زمانى‌ در آن‌ مُبرّز شده‌، چنانکه‌ پزشکان‌ برجسته‌ نزد او آموختن‌ پزشکى‌ را آغاز کردند. خود ابن‌ سینا نیز به‌ درمان‌ بیماران‌ مى‌پرداخت‌ و در این‌ رهگذر شیوه‌هایى‌ درمانى‌، برگرفته‌ از تجربه‌، بر وی‌ آشکار مى‌شد که‌ به‌ گفتة خودش‌ نمى‌توان‌ آنها را وصف‌ کرد. وی‌ همزمان‌ به‌ مطالعات‌ خود در فقه‌ و مناظره‌ با دیگران‌ در این‌ زمینه‌ ادامه‌ مى‌داد.
    وی‌ در این‌ هنگام‌ 16 ساله‌ بوده‌ است‌. پس‌ از آن‌، ابن‌ سینا یک‌ سال‌ و نیم‌ دیگر به‌ آموختن‌ و خواندن‌ پرداخت‌. بار دیگر خواندن‌ کتابهای‌ منطق‌ و همة بخشهای‌ فلسفه‌ را از سرگرفت‌. وی‌ در این‌ میان‌ حتى‌ یک‌ شب‌ را در سراسر آن‌ نمى‌خوابید و روزها نیز جز به‌ کار خواندن‌ و آموختن‌ نمى‌پرداخت‌. انبوهى‌ از دسته‌های‌ کاغذ در برابر خود مى‌نهاد و مسائل‌ گوناگون‌ را برای‌ خود مطرح‌ مى‌کرد و در هر مسأله‌ای‌ مقدمات‌ قیاس‌ و شروط آن‌ را در نظر مى‌گرفت‌. هرگاه‌ نیز با قیاسى‌ روبه‌رو مى‌شد که‌ نمى‌توانست‌ به‌ «حد اَوسط» آن‌ دست‌ یابد، برمى‌خاست‌ و به‌ مسجد مى‌رفت‌ و نماز مى‌گزارد و از خداوند حل‌ مشکل‌ِ خویش‌ را خواستار مى‌شد تا بر وی‌ گشوده‌ مى‌گشت‌. آنگاه‌ شب‌ هنگام‌ به‌ خانه‌ باز مى‌گشت‌، چراغ‌ پیش‌ روی‌ مى‌نهاد و به‌ خواندن‌ و نوشتن‌ مشغول‌ مى‌شد؛ هرگاه‌ که‌ خواب‌ بر چشمانش‌ چیره‌ مى‌شد یا احساس‌ ناتوانى‌ در تن‌ خود مى‌کرد، پیاله‌ای‌ شراب‌ مى‌نوشید (برخى‌ معتقدند که‌ در اینجا شراب‌ مطلق‌ نوشیدنى‌ است‌) و توان‌ خود را باز مى‌یافت‌ و بار دیگر به‌ خواندن‌ مى‌پرداخت‌. به‌ گفتة خودش‌ «هرگاه‌ خوابش‌ مى‌برد، خود آن‌ مسائل‌ را در خواب‌ مى‌دید و بسیاری‌ از آنها بر وی‌ روشن‌ و آشکار مى‌شد».
    ابن‌ سینا بدین‌ شیوه‌ پیش‌ مى‌رفت‌ تا برهمة دانشها آگاهى‌ یافت‌ و به‌ اندازة توانایى‌ انسانى‌، بر آنها چیره‌ گردید، چنانکه‌ خود مى‌گوید: «آنچه‌ در آن‌ زمان‌ مى‌دانستم‌، به‌ همان‌ گونه‌ است‌ که‌ اکنون‌ مى‌دانم‌ و تابه‌ امروز چیزی‌ بر آن‌ نیفزوده‌ام‌». ابن‌ سینا در این‌ هنگام‌ نزدیک‌ به‌ 18 سال‌ داشته‌، در منطق‌، طبیعیات‌ و ریاضیات‌ چیره‌ دست‌ بوده‌ است‌ و آنگاه‌ بر الهیات‌ روی‌ آورده‌ و به‌ خواندن‌ کتاب‌ متافیزیک‌ ( مابعد الطبیعة ) ارسطو پرداخته‌ و حتى‌ به‌ گفتة خودش‌ 40 بار آن‌ را خوانده‌ بوده‌، چنانکه‌ متن‌ آن‌ را از برداشته‌، اما هنوز محتوا و مقصود آن‌ را نمى‌فهمیده‌ است‌. وی‌ از خود ناامید شده‌ و به‌ خود مى‌گفته‌ است‌ «این‌ کتابى‌ است‌ که‌ راهى‌ به‌ سوی‌ فهمیدن‌ آن‌ نیست‌» تا اینکه‌ روزی‌ در بازار کتاب‌ فروشان‌، مردی‌ کتابى‌ را به‌ بهای‌ ارزان‌ بر او عرضه‌ مى‌کند که‌ وی‌ پس‌ از تردید آن‌ را مى‌خرد؛ این‌ همان‌ کتاب‌ ابونصر فارابى‌ دربارة اغراض‌ ما بعد الطبیعة بوده‌ است‌. پس‌ از خواندن‌ آن‌ مقصود و محتوای‌ آن‌ کتاب‌ بر وی‌ روشن‌ مى‌شود.
    فرمانروای‌ بخارا در این‌ زمان‌ نوح‌ بن‌ منصور سامانى‌ بوده‌ است‌. وی‌ دچار یک‌ بیماری‌ مى‌شود که‌ پزشکان‌ در درمان‌ آن‌ درمانده‌ بودند. در این‌ میان‌ نام‌ ابن‌ سینا به‌ دانشوری‌ مشهور شده‌ بود. پزشکان‌ نام‌ او را نزد آن‌ بر نواحى‌ به‌ میان‌ آوردند و از او خواستند که‌ ابن‌ سینا را به‌ حضور بخواند. ابن‌ سینا نزد بیمار رفت‌ و با پزشکان‌ در مداوای‌ وی‌ شرکت‌ کرد و از آن‌ پس‌ در شمار پیرامونیان‌ و نزدیکان‌ نوح‌ بن‌ منصور درآمد. ابن‌ سینا روزی‌ از وی‌ اجازه‌ خواست‌ که‌ به‌ کتابخانة بزرگ‌ و مشهور وی‌ راه‌ یابد، این‌ اجازه‌ به‌ او داده‌ شد و ابن‌ سینا در آنجا کتابهای‌ بسیاری‌ را در دانشهای‌ گوناگون‌ یافت‌ که‌ نامهای‌ بسیاری‌ از آنها را کسى‌ نشنیده‌ و خود وی‌ نیز، هم‌ پیش‌ و هم‌ پس‌ از آن‌، آنها را ندیده‌ بود. وی‌ به‌ خواندن‌ آنها پرداخت‌ و از آنها بهره‌های‌ فراوان‌ گرفت‌. پس‌ از چندی‌ آن‌ کتابخانه‌ آتش‌ گرفت‌ و همة کتابها سوخته‌ شد. دشمنان‌ ابن‌ سینا مى‌گفتند که‌ خود وی‌ عمداً آن‌ را به‌ آتش‌ کشیده‌ بود تا دیگران‌ از کتابهای‌ آن‌ بهره‌مند نشوند (دربارة این‌ کتابخانه‌ و آتش‌ گرفتن‌ آن‌ نک: مقالة ماکس‌ و ایزوایلر1، «ابن‌ سینا و کتابخانه‌های‌ ایرانى‌ زمان‌ وی‌» در «یادنامة ابن‌ سینا»، 63 -48 ، به‌ ویژه‌ 56 ، که‌ نویسنده‌ حدس‌ مى‌زند کتابخانه‌ در ذیقعدة 389ق‌/ اکتبر999م‌ آتش‌ گرفته‌ است‌). ابن‌ سینا در این‌ هنگام‌، به‌ گفتة خودش‌ به‌ 18 سالگى‌ رسیده‌ و از آموختن‌ همة دانشهای‌ زمانش‌ فارغ‌ شده‌ بود. وی‌ مى‌گوید: «در آن‌ زمان‌ حافظة بهتری‌ در علم‌ داشتم‌، اما اکنون‌ دانش‌ من‌ پخته‌تر شده‌ است‌، و گرنه‌ همان‌ دانش‌ است‌ و از آن‌ پس‌ به‌ چیز تازه‌ای‌ دست‌ نیافته‌ام‌».
    ابن‌ سینا به‌ 22 سالگى‌ رسیده‌ بود که‌ پدرش‌ درگذشت‌ (بیهقى‌، على‌، 44). وی‌ در این‌ میان‌ برخى‌ کارهای‌ دولتى‌ امیر سامانى‌ عبدالملک‌ دوم‌ را برعهده‌ گرفته‌ بود. از سوی‌ دیگر، در این‌ فاصله‌، سرکردة خاندان‌ قراخانیان‌ ایلَک‌ نصر بن‌ على‌ به‌ بخارا هجوم‌ آورد و آن‌ را تصرف‌ کرد و در ذیقعدة 389/ اکتبر 999 عبدالملک‌ بن‌ نوح‌، یعنى‌ آخرین‌ فرمانروای‌ سامانى‌ را زندانى‌ کرد و به‌ اوزگَند فرستاد. بدین‌سان‌ ابن‌ سینا بایستى‌ ظاهراً در حدود دو سال‌ در دربار عبدالملک‌ بن‌ نوح‌ به‌ سر برده‌ باشد، یعنى‌ از زمان‌ مرگ‌ نوح‌ بن‌ منصور (387ق‌/997م‌) تا پایان‌ کار عبدالملک‌ (نک: بارتولد، 268 .(267,
    این‌ دگرگونیهای‌ سیاسى‌ و سقوط فرمانروایى‌ سامانیان‌ در بخارا، انگیزة آن‌ شد که‌ ابن‌ سینا بار سفر بربندد و به‌ گفته‌ خودش‌ «ضرورت‌ وی‌ را بر آن‌ داشت‌ که‌ بخارا را ترک‌ گوید».
    وی‌ در حدود 392ق‌ در جامة فقیهان‌ با طیلسان‌ و تحت‌ الحَنَک‌ از بخارا به‌ گرگانج‌ در شمال‌ غربى‌ خوارزم‌ رفت‌ و در آنجا به‌ حضور على‌ ابن‌ مأمون‌ بن‌ محمد خوارزمشاه‌، از فرمانروایان‌ آل‌ مأمون‌ (تا ح‌ 387- 399ق‌/997-1009م‌) معرفى‌ شد. در این‌ هنگام‌ ابوالحسین‌ سهیلى‌ که‌ به‌ گفتة خود ابن‌ سینا «دوستدار اینگونه‌ دانشها» بوده‌ مقام‌ وزارت‌ را برعهده‌ داشته‌ است‌. نام‌ این‌ مرد در متن‌ گزارش‌ ابن‌ سینا و نیز متن‌ على‌ ابن‌ زید بیهقى‌ (ص‌ 45) ابوالحسین‌ آمده‌ است‌، اما ثعالبى‌ در یتیمةالدهر (4/254) نام‌ وی‌ را ابوالحسن‌ احمد بن‌ محمد سهیلى‌ آورده‌ است‌ و مى‌گوید وی‌ در 404ق‌/1013م‌ به‌ بغداد رفت‌ و در آنجا در 418ق‌/ 1027م‌ درگذشت‌. در گرگانج‌ حقوق‌ ماهیانه‌ای‌ برای‌ ابن‌ سینا مقرر گردید که‌ به‌ گفتة خودش‌ برای‌ «معاش‌ کسى‌ چون‌ او کفایت‌ مى‌کرد».
    پس‌ از چندی‌، به‌ گفتة ابن‌ سینا، بار دیگر «ضرورت‌ وی‌ را بر آن‌ داشت‌» که‌ گرگانج‌ را ترک‌ کند. وی‌ دربارة چگونگى‌ این‌ ضرورت‌ چیزی‌ نمى‌گوید، اما از سوی‌ دیگر، نظامى‌ عروضى‌ (ص‌ 77) داستانى‌ را مى‌آورد که‌ بنابر آن‌، سلطان‌ محمود غزنوی‌ (حک 388-421ق‌/ 998-1030م‌) از خوارزمشاه‌ ابوالعباس‌ مأمون‌بن‌ مأمون‌ درخواست‌ کرد که‌ چند تن‌ از دانشمندان‌ دربار خود، از جمله‌ ابن‌ سینا را به‌ دربار وی‌ گسیل‌ دارد. تنى‌ چند از ایشان‌، از جمله‌ ابوریحان‌ بیرونى‌، به‌ این‌ سفر رضایت‌ دادند، اما ابن‌ سینا و دانشمند دیگری‌ به‌ نام‌ ابوسَهل‌ مسیحى‌ از رفتن‌ سرباز زدند و ناگزیر شدند که‌ گرگانج‌ را ترک‌ گویند.
    در این‌ داستان‌ مى‌توان‌ بذری‌ از حقیقت‌ را یافت‌. محمود غزنوی‌ سنى‌ مذهب‌ متعصبى‌ بوده‌ است‌، در حالى‌ که‌ ابن‌ سینا، بنابر سنت‌ خانوادگیش‌ شیعى‌ مذهب‌ بوده‌ است‌ (چنانکه‌ دیدیم‌ پدرش‌ به‌ اسماعیلیان‌ گرویده‌ بود). محمود غزنوی‌ همچنین‌ با فلسفه‌ و فیلسوفان‌ میانة خوشى‌ نداشته‌ است‌، چنانکه‌ وی‌ را در هجوم‌ به‌ ری‌ در 420ق‌ مى‌یابیم‌ که‌ در آن‌ شهر «مقدار 50 خروار دفتر روافض‌ و باطنیان‌ و فلاسفه‌، از سراهای‌ ایشان‌ بیرون‌ آورد و زیر درختهای‌ آویختگان‌ (یعنى‌ کسانى‌ که‌ ایشان‌ را بر درختان‌ به‌ دار آویخته‌ بودند) بفرمود سوختن‌» ( مجمل‌ التواریخ‌ و القصص‌، 404). با وجود این‌ نمى‌توان‌ انگیزة اصلى‌ ابن‌ سینا را برای‌ ترک‌ گرگانج‌ معین‌ کرد و به‌ حقیقت‌ تاریخى‌ این‌ «ضرورت‌» پى‌ برد.
    به‌ هر حال‌ در حدود 402ق‌/1012م‌ ابن‌ سینا از راه‌ شهرهای‌ نَسا، اَبیوَرد (یا باوَرد)، طوس‌، سَمَنگان‌ (سمنقان‌) به‌ جَاجَرْم‌ْ سرحد نهایى‌ خراسان‌ رفت‌ و سپس‌ به‌ شهر گرگان‌ رسید. به‌ گفتة خود ابن‌ سینا، قصد وی‌ از این‌ سفر پیوستن‌ به‌ در بار شمس‌ المَعالى‌ قابوس‌ بن‌ وشمگیر (حک 367- 402ق‌/978-1012م‌) فرمانروای‌ زیاری‌ گرگان‌ بوده‌ است‌. اما در این‌ میان‌، سپاهیان‌ قابوس‌ بر وی‌ شوریده‌ و او را خلع‌ و زندانى‌ کرده‌ بودند. وی‌ در 403ق‌ درگذشت‌. جانشین‌ قابوس‌، پسرش‌ منوچهر، خود را دست‌ نشاندة محمود غزنوی‌ اعلام‌ کرد و دختر او را به‌ همسری‌ گرفت‌. روشن‌ است‌ که‌ ابن‌ سینا نمى‌توانست‌ با وی‌ از در سازش‌ درآید و بار دیگر ناگزیر شد که‌ گرگان‌ را ترک‌ گوید. در این‌ میان‌ ابوعُبَید جوزجانى‌، شاگرد وفادارش‌ به‌ وی‌ پیوست‌ و تا پایان‌ عمر ابن‌ سینا، یار و همراه‌ او بود، و نیز نخستین‌ نویسندة سرگذشت‌ ابن‌ سینا به‌ نقل‌ از خودش‌ بود.
    از اینجا به‌ بعد، جوزجانى‌ به‌ تکمیل‌ بقیة زندگانى‌ و سرگذشت‌ ابن‌ سینا مى‌پردازد و مى‌گوید که‌ در گرگان‌ مردی‌ بود به‌ نام‌ ابومحمد شیرازی‌ که‌ دوستدار دانشها بود و در همسایگى‌ خود، برای‌ ابن‌ سینا خانه‌ای‌ خرید و او را در آنجا مسکن‌ داد.
    در حدود 404ق‌ ابن‌سینا گرگان‌ (جُرجان‌) را به‌ قصد ری‌ ترک‌ کرد. وی‌ در ری‌ به‌ خدمت‌ سَیّده‌ (با نام‌ شیرین‌ دختر سپهید شروین‌ و ملقب‌ به‌ اُم‌ّالملوک‌ (د 419ق‌/1028م‌) بیوة فخرالدوله‌ على‌ بویه‌ (د 387ق‌/ 997م‌) و مادر مجدالدوله‌ ابوطالب‌ رستم‌ بن‌ فخر الدوله‌) پیوست‌. مادر و فرزند ابن‌ سینا را بنابر توصیه‌هایى‌ که‌ همراه‌ آورده‌ بود، گرامى‌ داشتند. در این‌ میان‌ ابن‌ سینا مجدالدوله‌ را که‌ دچار بیماری‌ سوداء (مالیخولیا) شده‌ بود، درمان‌کرد. وی‌ همچنان‌ در ری‌ ماندتا هنگامى‌که‌شمس‌الدوله‌ ابوطاهر پسر دیگر فخرالدوله‌ که‌ پس‌ از مرگ‌ پدرش‌ در 387ق‌/997م‌ فرمانروای‌ همدان‌ و قَرمیسَن‌ (کرمانشاه‌) شده‌ بود، در 405ق‌/1015م‌ به‌ ری‌ حمله‌ آورد. این‌ حمله‌ پس‌ از درگیری‌ وی‌ با هلال‌ بن‌ بَدر بن‌ حسنویه‌ روی‌ داد. وی‌ از دودمان‌ کردهای‌ فرمانروا بر نواحى‌ جَبَل‌ و قرمیسن‌ بوده‌ است‌. هلال‌ بن‌ بدر که‌ از سوی‌ سلطان‌ الدوله‌ (د 412ق‌/1021م‌) در بغداد زندانى‌ شده‌ بود، آزادی‌ خود را باز یافته‌ و از سوی‌ سلطان‌ الدوله‌ لشکری‌ در اختیارش‌ نهاده‌ شده‌ بود تا با شمس‌الدوله‌ که‌ در این‌ میان‌ بر سرزمینهای‌ دیگری‌ نیز دست‌ یافته‌ بود، به‌ جنگ‌ برخیزد. در نبردی‌ که‌ در ذیقعدة 405 / مة 1015 میان‌ ایشان‌ درگرفت‌، هلال‌ بن‌ بدر کشته‌ شدو سپاهیان‌ سلطان‌ الدوله‌ ناچار شدند که‌ به‌ بغداد بازگردند (ابن‌ اثیر، حوادث‌ سال‌ 405ق‌).
    به‌ گفتة جوزجانى‌، در این‌ هنگام‌ «حوادثى‌ روی‌ داد که‌ ابن‌ سینا را ناگزیر ساخت‌ که‌ ری‌ را ترک‌ کند». اما وی‌ دربارة ماهیت‌ این‌ حوادث‌ چیزی‌ نمى‌گوید. به‌ هر حال‌ مى‌توان‌ گمان‌ برد که‌ این‌ بار نیز اوضاع‌ سیاسى‌ و اجتماعى‌ ری‌ چنان‌ شده‌ بود که‌ ابن‌ سینا دیگر نمى‌توانست‌ بیشتر در آن‌ شهر بماند. در این‌ میان‌ شاید تهدیدهایى‌ که‌ از سوی‌ محمود غزنوی‌ به‌ ری‌ مى‌شد، در تصمیم‌ ابن‌ سینا به‌ ترک‌ آن‌ شهر بى‌تأثیر نبوده‌ باشد، زیرا در گزارشى‌ از خواندمیر (ص‌ 128-129) آمده‌ است‌ که‌ «در آن‌ وقت‌ که‌ سلطان‌ محمود غزنوی‌ به‌ طرف‌ عراق‌ رایت‌ آفتاب‌ اشراق‌ برافراشت‌، شیخ‌ (یعنى‌ ابن‌ سینا) از ری‌ به‌ قزوین‌ و از قزوین‌ به‌ همدان‌ شتافت‌».
    به‌ هر روی‌، ابن‌ سینا به‌ همدان‌ رفت‌. در این‌ میان‌ شمس‌الدوله‌ به‌ بیماری‌ قولنج‌ دچار شد. ابن‌ سینا را به‌ کاخ‌ وی‌ بردند و او به‌ معالجه‌ پرداخت‌ تا شمس‌الدوله‌ بهبود یافت‌. ابن‌ سینا 40 روز را در کاخ‌ گذرانید و در پایان‌ خلعتهای‌ فراوان‌ گرفت‌ و به‌ خانة خود بازگشت‌، در حالى‌ که‌ درشمار نزدیکان‌ و همنشینان‌ شمس‌ الدوله‌ درآمده‌ بود. پس‌ از چندی‌ شمس‌الدوله‌ برای‌ نبرد با عَنّاز به‌ سوی‌ قَرمیسَن‌ لشکر کشید. حسام‌الدین‌ ابوشَوک‌ فارِس‌ بن‌ محمد بن‌ عَنّاز سرکردة قبیلة کرد شاذَنجان‌ بود که‌ در دو سوی‌ رشته‌ کوههای‌ میان‌ کرمانشاه‌ و قصر شیرین‌ کنونى‌ فرمانروایى‌ داشت‌. پس‌ از شکست‌ هلال‌ بن‌ بدر به‌ دست‌ شمس‌الدوله‌ و از دست‌ رفتن‌ سرزمینهایش‌، عنّاز که‌ همسایة دورتر او بود، بر آن‌ شد که‌ آن‌ سرزمینها را تصرف‌ کند. بنابراین‌ شمس‌الدوله‌ برای‌ پیشگیری‌ از دست‌ اندازیهای‌ عناز به‌ جنگ‌ وی‌ رفت‌، در حالى‌ که‌ ابن‌ سینا نیز همراه‌ او بود. در این‌ نبرد، شمس‌الدوله‌ شکست‌ خورد و به‌ همدان‌ بازگشت‌. این‌ واقعه‌ در 406ق‌/1015م‌ بود. در این‌ هنگام‌ شمس‌الدوله‌ ابن‌ سینا را به‌ وزارت‌ خود گماشت‌. اما پس‌ از چندی‌ میان‌ ابن‌ سینا و سپاهیان‌ شمس‌الدوله‌ که‌ ترکیبى‌ از پیاده‌ نظام‌ دیلمى‌ و سواره‌ نظام‌ ترک‌ بودند، درگیری‌ روی‌ داد. سپاهیان‌ که‌ شاید از شکست‌ خوردن‌ از عَنّاز ناآرام‌تر شده‌ بودند و برای‌ خود از سوی‌ ابن‌ سینا احساس‌ خطر مى‌کردند، بر وی‌ شوریدند، خانه‌اش‌ را محاصره‌ کردند و پس‌ از دستگیری‌ وی‌ همة دارایى‌ او را به‌ تاراج‌ بردند. افزون‌ بر این‌ از شمس‌الدوله‌ خواستار کشتن‌ وی‌ شدند، اما شمس‌الدوله‌ از این‌ کار سرباز زد و برای‌ آرام‌ کردن‌ سپاهیان‌، ابن‌ سینا را فقط از دستگاه‌ دولت‌ دور کرد. ابن‌ سینا متواری‌ شد و 40 روز را در خانة مردی‌ به‌ نام‌ ابوسَعد (یا ابوسعید) بن‌ دَخدول‌ (یا دَخدوک‌) به‌ سر برد. در این‌ هنگام‌، شمس‌الدوله‌ بار دیگر دچار بیماری‌ قولنج‌ شد و ابن‌ سینا را احضار کرد و از وی‌ بسیار پوزش‌ خواست‌. ابن‌ سینا به‌ معالجة وی‌ پرداخت‌ تا بهبود یافت‌. شمس‌الدوله‌ بار دیگر وزارت‌ را به‌ وی‌ سپرد.
    بنابر گزارش‌ جوزجانى‌، شمس‌الدوله‌ در این‌ میان‌ از ابن‌ سینا خواسته‌ بود که‌ شرحى‌ بر نوشته‌های‌ ارسطو بنویسد، اما ابن‌ سینا به‌ وی‌ گفته‌ بود که‌ فراغتى‌ برای‌ این‌ کار ندارد، اما اگر وی‌ راضى‌ شود، به‌ نوشتن‌ کتابى‌ دربارة دانشهای‌ فلسفى‌ (بى‌آنکه‌ در آن‌ با مخالفان‌ مناظره‌ یا عقاید ایشان‌ را رد کند) خواهد پرداخت‌ و بدین‌ سان‌ تألیف‌ کتاب‌ شفا را از «طبیعیات‌» آن‌ آغاز کرد. وی‌ کتاب‌ اول‌ قانون‌ در پزشکى‌ را پیش‌ از آن‌ تألیف‌ کرده‌ بود. در این‌ میان‌ چنین‌ مى‌نماید که‌ ابن‌ سینا از زندگانى‌ آرامى‌ برخوردار بوده‌ است‌، زیرا بنابر گزارش‌ جوزجانى‌، روزها را به‌ کارهای‌ وزارت‌ شمس‌الدوله‌ مى‌گذراند و شبها دانشجویان‌ بر وی‌ گرد مى‌آمدند از کتاب‌ شفا و قانون‌ مى‌خواندند.
    چند سالى‌ بدین‌سان‌ گذشت‌، تا هنگامى‌ که‌ شمس‌الدوله‌ برای‌ جنگ‌ با امیر طارُم‌ برخاست‌. طارم‌ ناحیه‌ای‌ بود در کوهستانهای‌ میان‌ قزوین‌ و گیلان‌. امیر آن‌ در هنگام‌ حملة شمس‌الدوله‌ به‌ آنجا (412ق‌/1021م‌) ابراهیم‌ بن‌ مرزبان‌ بن‌ اسماعیل‌ بن‌ وَهْسودان‌ بود که‌ پس‌ از مرگ‌ فخرالدوله‌ (387ق‌/997م‌) شهرهایى‌ را در ناحیة طارم‌ به‌ تصرف‌ خود درآورده‌ بود و آنها را تا 420ق‌/1029م‌ که‌ محمود غزنوی‌ به‌ جبال‌ هجوم‌ آورد، در دست‌ داشت‌ (ابن‌ اثیر، حوادث‌ سال‌ 420ق‌). این‌ فرمانروا از خاندان‌ وَهسودان‌ و از سلسله‌ای‌ بوده‌ است‌ که‌ به‌ آل‌ افراسیاب‌ (یا سالاریان‌ یا کَنگَریان‌) معروف‌ است‌. اما در نزدیکى‌ طارم‌، شمس‌الدوله‌ دوباره‌ به‌ سختى‌ دچار بیماری‌ قولنج‌ شد که‌ بیماریهای‌ دیگری‌ را نیز به‌ همراه‌ داشت‌. سپاهیان‌ از مرگ‌ وی‌ بیمناک‌ شدند و او را در تخت‌ روان‌ به‌ سوی‌ همدان‌ بازگرداندند، اما او در راه‌ درگذشت‌ (412ق‌/1021م‌).
    پس‌ از مرگ‌ شمس‌الدوله‌، پسرش‌ سَماءالدوله‌ ابوالحسن‌ به‌ جای‌ او نشست‌ و از ابن‌ سینا خواست‌ که‌ وزارت‌ او را بپذیرد، اما ابن‌ سینا از پذیرفتن‌ این‌ مقام‌ سرباز زد. سماءالدوله‌ از 412ق‌ دو سال‌ مستقلاً فرمانروایى‌ کرد و سپس‌ زیر فرمانروایى‌ علاءالدوله‌ قرار گرفت‌ و از 421ق‌ که‌ علاءالدوله‌ فرمانداری‌ برای‌ همدان‌ منصوب‌ کرد، خبری‌ از وی‌ در دست‌ نیست‌ (همو، حوادث‌ سال‌ 421ق‌). در این‌ میان‌ روزگار آل‌بویه‌ به‌ سر آمده‌ بود و نشانه‌های‌ انحطاط و فروریزش‌ دولت‌ آنان‌ آشکار مى‌شد. ابن‌ سینا صلاح‌ خود را در آن‌ دید که‌ کناره‌ گیرد. جوزجانى‌ گزارش‌ مى‌دهد که‌ «روزگار ضربات‌ خود را فرود مى‌آورد و آن‌ مُلک‌ به‌ ویرانى‌ مى‌گرایید. وی‌ (ابن‌ سینا) ترجیح‌ داد که‌ دیگر در آن‌ دولت‌ نماند و به‌ آن‌ خدمت‌ ادامه‌ ندهد و مطمئن‌ شد که‌ احتیاط در آن‌ است‌ که‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ دلخواه‌ خود، پنهان‌ بزید و منتظر فرصتى‌ باشد تا از آن‌ دیار دور شود» (نک: جوزجانى‌، 2).
    بدین‌سان‌ ابن‌ سینا چندی‌ متواری‌ بود و در خانة مردی‌ به‌ نام‌ ابوغالب‌ عطار پنهان‌ مى‌زیست‌ و نوشتن‌ بقیة کتاب‌ شفا را از سرگرفت‌ و پس‌ از پایان‌ دادن‌ به‌ همة بخشهای‌ «طبیعیات‌» (جز کتاب‌ «الحیوان‌» و «الهیات‌» آن‌، بخش‌ «منطق‌» را آغاز کرد و برخى‌ از آن‌ را نوشت‌. در این‌ میان‌ ظاهراً ابن‌ سینا نهانى‌ با علاءالدوله‌ (بوجعفر محمد بن‌ دشمنزار یا دشمنزیار معروف‌ به‌ ابن‌ کاکویه‌) فرمانروای‌ اصفهان‌ مکاتبه‌ مى‌کرده‌ است‌. علاءالدوله‌ را سَیّده‌ از 398ق‌/1008م‌ به‌ حکومت‌ اصفهان‌ منصوب‌ کرده‌ بود. علاءالدوله‌ خویشاوند دور آل‌ بویه‌ و پدرش‌ دایى‌ یا خالوی‌ (کاکوی‌) سیّده‌ مادر مجدالدوله‌ و شمس‌الدوله‌ بوده‌ است‌. وی‌ تا سال‌ مرگش‌ (431ق‌/1041م‌) - جز برای‌ مدت‌ کوتاهى‌ که‌ چنانکه‌ گفته‌ خواهد شد، سرداران‌ سلطان‌ مسعود غزنوی‌، وی‌ را از آنجا بیرون‌ راندند - بر اصفهان‌ حکومت‌ مى‌کرد. از سوی‌ دیگر، بنابر گزارش‌ على‌ ابن‌ زید بیهقى‌ (ص‌ 50) علاءالدوله‌ خود مکاتبه‌ با ابن‌ سینا را آغاز کرده‌ و از وی‌ خواسته‌ است‌ که‌ به‌ اصفهان‌ و دربار وی‌ برود. به‌ هر روی‌، پس‌ از چندی‌ تاج‌الملک‌ کوهى‌ (ابونصر ابراهیم‌ بن‌ بهرام‌) که‌ بنابر گزارش‌ ابن‌ اثیر (حوادث‌ سال‌ 411ق‌) ظاهراً پس‌ از امتناع‌ ابن‌ سینا از پذیرفتن‌ وزارت‌ شمس‌الدوله‌ برای‌ بار دوم‌، وزیر وی‌ شده‌ بود، ابن‌ سینا را متهم‌ کرد که‌ با علاءالدوله‌ نهانى‌ نامه‌نگاری‌ مى‌کند. سپس‌ کسان‌ را به‌ جست‌ و جوی‌ وی‌ برانگیخت‌.
    دشمنان‌ ابن‌ سینا نهانگاه‌ وی‌ (خانة ابوغالب‌ عطار) را نشان‌ دادند و وی‌ را یافتند و دستگیر کردند و به‌ قلعه‌ای‌ به‌ نام‌ فَردَجان‌ فرستادند و در آنجا زندانى‌ کردند. قلعة فردجان‌ که‌ همچنین‌ بَرَهان‌ یا براهان‌ (فراهان‌) نامیده‌ مى‌شده‌ است‌، به‌ گفتة یاقوت‌ (3/870) در 15 فرسنگى‌ همدان‌ در ناحیة جَرّا قرار داشته‌ و اکنون‌ پَردَگان‌ نامیده‌ مى‌شود و در 110 کیلومتری‌ راه‌ میان‌ همدان‌ و اصفهان‌ قرار دارد (نک: ابن‌ اثیر، حوادث‌ سال‌ 421ق‌). ابن‌ سینا 4 ماه‌ را در آن‌ قلعه‌ سپری‌ کرد. بنابر گزارش‌ ابن‌ اثیر، در نبردی‌ که‌ در 411ق‌/1020م‌ میان‌ سربازان‌ کرد و ترک‌ شمس‌الدوله‌ در همدان‌ در گرفته‌ بود، تاج‌الملک‌ سرکردة سربازان‌ کرد بوده‌ است‌ (همو، حوادث‌ سال‌ 411ق‌). وی‌ از علاءالدوله‌ برای‌ سرکوب‌ سربازان‌ ترک‌ یاری‌ خواست‌، اما 3سال‌ بعد، یعنى‌ در 414ق‌/ 1024م‌، سَماءالدوله‌ پسر شمس‌الدوله‌ بروجرد را به‌ محاصره‌ درآورد و فرماندار آنجا فرهاد بن‌ مرداویج‌ از علاءالدوله‌ یاری‌ خواست‌ و هر دو همدان‌ را محاصره‌ کردند، اما کمبود خواربار ایشان‌ را ناچار به‌ عقب‌ نشینى‌ کرد. سپس‌ در نبردی‌ با تاج‌الملک‌، علاءالدوله‌ نخست‌ به‌ جُرفاذقان‌ (گلپایگان‌) عقب‌ نشست‌، باردیگر به‌ همدان‌ هجوم‌ برد. در نبردی‌ سماءالدوله‌ شکست‌ خورد و تسلیم‌ شد. اما علاءالدوله‌ مقدم‌ وی‌ را گرامى‌ داشت‌ و تاج‌الملک‌ به‌ همان‌ قلعة فردجان‌ پناه‌ برد (همو، حوادث‌ سال‌ 414ق‌). سپس‌ علاءالدوله‌ همراه‌ سماءالدوله‌ به‌ قلعة فردجان‌ رفت‌ و تاج‌الملک‌ تسلیم‌ شد. و آنگاه‌ همة ایشان‌ همراه‌ ابن‌ سینا به‌ همدان‌ بازگشتند و ابن‌ سینا در خانة مردی‌ علوی‌ سکنى‌ گزید و به‌ نوشتن‌ بقیة بخش‌ «منطق‌» شفا پرداخت‌.
    ما دربارة نام‌ این‌ مرد علوی‌ چیزی‌ نمى‌دانیم‌، اما از سوی‌ دیگر، ابن‌ سینا در همدان‌ رسالة ادویة قلبیّة خود را به‌ مردی‌ به‌ نام‌ شریف‌ السعید ابوالحسین‌ على‌ بن‌ حسین‌ الحَسَنى‌ تقدیم‌ کرده‌ است‌ که‌ چنانکه‌ پیداست‌ علوی‌ بوده‌ و احتمالاً همان‌ مرد باشد (نک: مهدوی‌، 335).
    ابن‌ سینا مدتى‌ را در همدان‌ گذرانید و تاج‌الملک‌ در این‌ میان‌ وی‌ را با مواعید زیبا سرگرم‌ مى‌داشت‌. سپس‌ ابن‌ سینا تصمیم‌ گرفت‌ که‌ همدان‌ را به‌ قصد اصفهان‌ ترک‌ کند. وی‌ به‌ همراهى‌ شاگردش‌ جوزجانى‌ و دو برده‌، با لباس‌ مبدل‌ و در جامة صوفیان‌ روانه‌ شد و پس‌ از تحمل‌ سختیهای‌ بسیار راه‌، به‌ جایى‌ به‌ نام‌ طَیران‌ (یا طهران‌ یا طَبَران‌) در نزدیکى‌ اصفهان‌ رسید. این‌ محل‌ اکنون‌ یکى‌ از روستاهای‌ حومة اصفهان‌ و در سمت‌ شمال‌ محلة آب‌ بخشان‌، متصل‌ به‌ شهر است‌ و بیدآباد و تیران‌ (آهنگران‌) نام‌ دارد. اصل‌ نام‌ آن‌ از تیر فارسى‌ به‌ معنای‌ سیّارة عطارد با الف‌ و نون‌ نسبت‌ است‌ (همایى‌، 241، حاشیه‌). دوستان‌ ابن‌ سینا و نیز یاران‌ و ندیمان‌ علاءالدوله‌ که‌ از آمدن‌ ابن‌ سینا آگاه‌ شده‌ بودند به‌ پیشواز وی‌ آمدند و جامه‌ها و مرکوبهای‌ ویژه‌ به‌ همراه‌ آوردند. وی‌ در اصفهان‌ در خانة مردی‌ به‌ نام‌ عبدالله‌ بن‌ بى‌ بى‌ در محله‌ای‌ به‌ نام‌ کوی‌ گنبد فرود آمد. آن‌ خانه‌ اثاثه‌ و فرش‌ و وسایل‌ کافى‌ داشته‌ است‌. از این‌ هنگام‌ به‌ بعد (414ق‌/1023م‌) دوران‌ 14 سالة زندگى‌ آرام‌ و خلاّق‌ ابن‌ سینا آغاز مى‌شود.
    وی‌ اکنون‌ از نزدیکان‌ و همنشینان‌ علاءالدوله‌ بود که‌ مردی‌ دانش‌ دوست‌ و دانشمند پرور به‌ شمار مى‌رفت‌. شبهای‌ جمعه‌ مجلس‌ منظاره‌ای‌ در حضور وی‌ تشکیل‌ مى‌شد که‌ ابن‌ سینا و دانشمندان‌ دیگر در آن‌ شرکت‌ مى‌کردند. ابن‌ سینا در همة دانشها سرآمد ایشان‌ بود. وی‌ در اصفهان‌ کتاب‌ شفا را با نوشتن‌ بخشهای‌ «منطق‌»، «مجسطى‌»، «اُقلیدِس‌»، «ریاضیات‌» و «موسیقى‌» به‌ پایان‌ رسانید، جز دو بخش‌ «گیاهان‌» و «جانوران‌» (که‌ آنها را هنگامى‌ که‌ علاءالدوله‌ به‌ شاپور خواست‌، واقع‌ در جنوب‌ همدان‌ و غرب‌ اصفهان‌، حمله‌ کرد و ابن‌ سینا نیز همراه‌ وی‌ بود، در میان‌ راه‌ نوشت‌). کتاب‌ النجاة نیز در همین‌ سفر و در میان‌ راه‌ نوشته‌ شده‌ بود.
    بنابر گزارش‌ ابن‌ اثیر، علاءالدوله‌ چند بار به‌ شاپور خواست‌ حمله‌ کرده‌ بود، از جمله‌ در سالهای‌ 417ق‌/1026م‌ و 421ق‌/1030م‌ و 423ق‌/ 1032م‌ (نک: حوادث‌ این‌ سالها)، اما از سوی‌ دیگر جوزجانى‌ مى‌گوید که‌ ابن‌ سینا هنگام‌ به‌ پایان‌ رساندن‌ کتاب‌ شفا 40 ساله‌ بوده‌ است‌ (ص‌ 3). اکنون‌ اگر سال‌ تولد ابن‌ سینا را 370ق‌ بدانیم‌ تاریخ‌ پایان‌ نوشتن‌ شفا 410ق‌ مى‌شود، مگر اینکه‌ فرض‌ کنیم‌ که‌ مقصود جوزجانى‌ پایان‌ بخشهای‌ «نبات‌» و «حیوان‌» شفا بوده‌ است‌ که‌ چنانکه‌ اشاره‌ شد، ابن‌ سینا نوشتن‌ آنها را در همراهى‌ علاءالدوله‌ در یکى‌ از حمله‌های‌ او به‌ شاپور خواست‌، و احتمالاً در 421ق‌/ 1030م‌ در میان‌ راه‌ به‌ پایان‌ رسانده‌ بوده‌ است‌. ابن‌ سینا کتاب‌ الانصاف‌ را نیز در اصفهان‌ تألیف‌ کرده‌ بود، اما این‌ کتاب‌ در حملة سلطان‌ مسعود غزنوی‌ به‌ اصفهان‌ و تصرف‌ آن‌ از میان‌ رفت‌. مسعود غزنوی‌ (حک 421-432ق‌/1031- 1041م‌) در 421ق‌ به‌ اصفهان‌ حمله‌ کرد و شهر را به‌ تصرف‌ درآورد. سپاهیان‌ وی‌، پس‌ از کشتار فراوان‌ به‌ تاراج‌ اموال‌ علاءالدوله‌ و نیز خانة ابن‌ سینا دست‌ زدند و اموال‌ و کتابهای‌ وی‌ را غارت‌ کردند و سپس‌ آنها را به‌ شهر غزنه‌ فرستادند. این‌ کتابها در 545ق‌/1150م‌ به‌ دست‌ سربازان‌ علاءالدین‌ جهانسوز غوری‌ به‌ آتش‌ کشیده‌ شدند (بیهقى‌، ابوالفضل‌، 12، 14، 15؛ مافَرّوخى‌، 107؛ قس‌: همایى‌، 2/265 به‌ بعد). علاءالدوله‌، پس‌ از حملة مسعود به‌ اصفهان‌ همچنان‌ فرمانروای‌ آنجا باقى‌ ماند.
    ابن‌ سینا همچنان‌ در اصفهان‌ روزگار مى‌گذرانید، تا هنگامى‌ که‌ علاءالدوله‌ در 427ق‌/1036م‌ به‌ نبرد با تاش‌ فَرّاش‌ سپهسالار سلطان‌ مسعود در ناحیة کَرَج‌ (یا کرخ‌) نزدیک‌ همدان‌ شتافت‌. ابن‌ سینا که‌ در این‌ سفر علاءالدوله‌ را همراهى‌ مى‌کرد، دچار بیماری‌ قولنج‌ شد و به‌ درمان‌ خود پرداخت‌ و به‌ قصد بهبود هر چه‌ زودتر در یک‌ روز هشت‌ بار خود را تنقیه‌ مى‌کرد و در نتیجه‌ دچار زخم‌ روده‌ شد. سپس‌ در همین‌ حال‌ بیماری‌ به‌ اصفهان‌ برده‌ شد و همچنان‌ به‌ مداوای‌ خود ادامه‌ مى‌داد تا اندکى‌ بهبود یافت‌، چنانکه‌ توانست‌ در مجلس‌ علاءالدوله‌ حضور یابد. تا اینکه‌ علاءالدوله‌ قصد رفتن‌ به‌ همدان‌ کرد. ابن‌ سینا نیز وی‌ را همراهى‌ کرد، اما در راه‌ بیماریش‌ عود کرد. پس‌ از رسیدن‌ به‌ همدان‌، وی‌ از معالجة خود دست‌ کشید و پس‌ از چند روز در نخستین‌ جمعة رمضان‌ 428/ژوئن‌ 1037، در 58 سالگى‌ درگذشت‌ و در همان‌ شهر به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (نک: گلمن‌، «زندگانى‌ ابن‌ سینا»، متن‌ عربى‌، 16- 88؛ بیهقى‌، على‌ 38- 58).
    دربارة سرگذشت‌ ابن‌ سینا، در آن‌ بخشى‌ که‌ خودش‌ آن‌ را برای‌ شاگردش‌ جوزجانى‌ تقریر کرده‌ است‌ و مى‌توان‌ آن‌ را «اتوبیوگرافى‌» وی‌ نامید، نکات‌ مبهمى‌ وجود دارد که‌ شایسته‌ است‌ به‌ آنها اشاره‌ شود. از یک‌ سو، ابن‌ سینا هنگامى‌ که‌ به‌ یکى‌ از رویدادهای‌ زندگیش‌ اشاره‌ مى‌کند، به‌ انگیزه‌های‌ عینى‌ و ذهنى‌ آن‌ نمى‌ پردازد و زمینة تاریخى‌ و زمانى‌ آن‌ را توضیح‌ نمى‌دهد، بلکه‌ با اشاره‌ای‌ کوتاه‌ از کنار آن‌ مى‌گذرد و به‌ ویژه‌، گویى‌ تعمّد دارد که‌ پیوند میان‌ انگیزه‌های‌ عینى‌، یعنى‌ سیاسى‌ - اجتماعى‌ یک‌ رویداد زندگیش‌ را با انگیزه‌های‌ درونى‌ تصمیم‌ خودش‌، برای‌ خواننده‌ مبهم‌ گذارد و مکرراً به‌ تعبیرهایى‌ مانند «ضرورت‌ مرا بر آن‌ داشت‌ که‌...» اکتفا مى‌کند و نمى‌گوید که‌ آن‌ چه‌ «ضرورتى‌» بوده‌ است‌. از سوی‌ دیگر گویى‌ زندگى‌ و سرگذشت‌ اندیشه‌ای‌ و علمى‌ برای‌ ابن‌ سینا، برای‌ او از زندگى‌ بیرونیش‌ از اهمیت‌ بیشتری‌ برخوردار بوده‌ است‌. بنابر این‌ رویدادهای‌ درونى‌ و تاریخ‌ روحى‌ و عقلى‌ او برایش‌ از «بُعد زمان‌» بیرون‌ بوده‌ است‌. از اینجاست‌ که‌ شاید بتوان‌ گمان‌ برد که‌ چرا وی‌ از تصریح‌ به‌ «تاریخ‌» (سالهای‌) رویدادهای‌ بیرونى‌ زندگیش‌ خودداری‌ مى‌کرده‌ است‌ (در این‌ باره‌ نک: لولینگ‌1، .(III(1)/496-516

    منبع:

    دایره المعارف بزرگ اسلامی



    جواد صادقی نسب ::: جمعه 87/1/30::: ساعت 11:48 صبح
    نظرات دیگران: نظر

     
    پژوهشگران ایرانی برای اولین بار در دنیا تجربیات موجود در طب سنتی را با قالب ها و ساختارهای علوم پزشکی مدرن ثابت کردند. دکتر شهرام شهابی، مجری این پژوهش و عضو هیئت علمی دانشگاه ارومیه، ضمن اشاره به این موضوع می گوید: براساس نتایج پژوهش صورت گرفته، تقسیم بندی افراد به 2 دسته دارای طبع سرد و گرم در ساختار طب سنتی، کاملا براصول علمی و خصوصیات فیزیولوژیک و ایمونولوژیک بدن افراد استوار است و براین اساس می توان راه ورود طب سنتی به پزشکی مدرن و به کارگیری وسیع روش های موجود در طب سنتی را برای درمان بسیاری از بیماری ها هموار کرد. به گفته این متخصص ایمونولوژیک نتیجه این پژوهش علمی در مجله معتبر آمریکایی ISI به نام «ژورنال آو آلترناتیو آو کامپلیمنتری مدیسن» نیز به چاپ رسیده که نشان دهنده تایید آن در محافل معتبر پزشکی دنیاست. به گفته دکتر شهابی با استفاده از یافته های این پژوهش می توان با کاربرد تغذیه درمانی به درمان بیماری هایی همچون MS، فشار خون و آلرژی پرداخت.
    دکتر شهرام شهابی، متخصص ایمونولوژی و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی ارومیه، می گوید: براساس طب سنتی ایران، چین،هند،یونان و دیگر تمدن های باستان، افراد به 2 دسته سردمزاج و گرم مزاج تقسیم می شوند که هرکدام دارای خصوصیات و ویژگی های منحصر به فرد می باشند. باتوجه به این که پزشکی مدرن چندان توجهی به این دسته بندی ها و تقسیمات ندارد و اصولا علاقه چندانی به طب سنتی نشان نمی دهد، ما بر آن شدیم تا با نشان دادن اساس علمی و فیزیولوژیک این آموزه ها و تجربیات غنی گذشتگان و دانشمندان برجسته ای چون ابن سینا، جامعه پزشکی مدرن ایران و دنیا را به سمت کاربرد و استفاده از طب سنتی سوق دهیم.این پژوهشگر می افزاید: تاکنون هیچ تحقیقی در مورد تفاوت افراد دارای طبع های گرم و سرد از نظر دانش جدید پزشکی انجام نشده بود و ما برای نخستین بار در جهان با مطالعه و تحقیق روی ویژگی های ذاتی و ظاهری افراد و تفاوت های ایمونولوژیک و فیزیولوژیک آنان دریافتیم، نحوه عملکرد اعصاب و هورمون ها در انسان ها متفاوت می باشد.دکتر شهابی می افزاید: طب سنتی ایرانی یک طب مکمل است که در ایران و بسیاری از مناطق دیگر جهان مورد استفاده قرار می گیرد و اثر بخشی وعوارض جانبی کم آن از قرن ها پیش بر همگان آشکار شده است اما مشکل اصلی موجود بر سر راه طب سنتی ناشناخته بودن مکانیسم های عمل و اثربخشی آن از نظر پزشکی مدرن است و با وجود پیشرفت های زیادی که در عرصه های مختلف علوم صورت گرفته است، درمان های حوزه طب سنتی هنوز برپایه تجربیات گذشتگان، آزمون و خطا و مراجعه به متون باقی مانده از گذشته های دور می باشد. به عبارت دیگر از نظر علمی مطلب جدیدی به درمان های حاصل از این طب افزوده نشده است.در صورتی که اگر مکانیسم های تاثیرگذار روش های درمانی طب سنتی به لحاظ علمی مشخص و در واقع کاربرد آن علمی تر شود، هم می توان با بهره گیری از فناوری های نوین از طب سنتی برای تشخیص و درمان بسیاری از بیماری ها استفاده کرد و هم در راستای ارائه و معرفی طب غنی سنتی در سطح جهان به نحو گسترده وارد عمل شد.دانش آموخته دانشگاه تربیت مدرس ادامه می دهد: یکی از مفاهیم پایه در طب سنتی وجود 2 طبع یا مزاج گرم و سرد است؛ براین اساس افراد دارای طبع گرم، اشخاصی پرانرژی، پرکار، فعال و برون گرا هستند که احساسات خود را به سرعت بروز می دهند. این افراد دارای تحریک پذیری بسیار بالا هستند، نبض سریع، احساس گرمی و حرارت زیاد و رگ های برجسته از خصوصیات این دسته افراد است که معمولا در هوای سرد به راحتی با عوامل فیزیولوژیک و فیزیکی موجود گرم می شوند اما خنک شدن بدن آن ها در هوای گرم به راحتی امکان پذیر نیست. در مقابل افراد دارای طبع سرد کسانی هستند که بیشتر حالت سستی، ناتوانی و کمبود انرژی دارند، احساس ضعف در آن ها شایع است، معمولا درون گرا هستند و احساسات خود را کمتر بروز می دهند. نبض آن ها آرام تر می زند، دارای رگ های باریک هستند. این افراد همچنین حس تحریک پذیری پایین تری دارند، بی خیال و غیرحساسند و به دلیل وجود رگ های باریک و جریان کندتر خون، در آن ها سفیدی و گاه رنگ پریدگی مشهود است. بدن این افراد در هوای سرد به راحتی با عوامل فیزیکی و فیزیولوژیک گرم نمی شود و سرما تا مدت زیادی در بدن این افراد باقی می ماند. افراد سردمزاج معمولا غذاهای سرد از نظر طب سنتی را به خوبی تحمل نمی کنند، همان طور که افراد گرم مزاج نیز تمایلی به خوردن غذاهایی که از نظر طب سنتی گرم نامیده می شود، ندارند. البته عده کمی از افراد هم دارای طبع معتدل هستند ولی حتی در آن ها هم سردی و گرمی طبع و مزاج دیده می شود.دکتر شهابی در ادامه تصریح می کند: در این پژوهش، این مقوله مهم را مورد بررسی قرار دادیم افرادی که از لحاظ طب سنتی به 2 دسته گرم و سرد مزاج تقسیم می شوند، آیا از نظر علم جدید و مدرن پزشکی نیز با هم تفاوت دارند یا خیر. براساس یافته های دانش پزشکی پاسخ به استرس ها و کنش های محیطی از طریق 3 سیستم اعصاب سمپاتیک، پاراسمپاتیک و غدد فوق کلیوی انجام می شود که تحریک هرکدام از این سیستم ها تاثیر متفاوتی روی هموستاز یا حفظ تعادل و عملکردهای بدن دارد. ما در پژوهش انجام شده، فعالیت این سیستم ها را در افراد دارای طبع های گرم و سرد مورد بررسی قرار دادیم و تفاوت های آشکاری در آن ها مشاهده کردیم.تحریک اعصاب سمپاتیک عامل اصلی ترشح هورمون نوراپی نفرین و عامل اصلی ترشح هورمون های اپی نفرین و کورتیزول غدد فوق کلیوی است. همچنین پاسخ های ایمنی بدن یک انسان که نقش مهمی در حفظ تعادل اعمال بدن دارد به 2 دسته تی هلپروان (TH1) و تی هلپرتو (TH2) تقسیم می شود که انحراف پاسخ ایمنی به سمت TH1، باعث تقویت پاسخ ایمنی سلولی و انحراف پاسخ ایمنی بدن به سمت TH2، باعث تقویت پاسخ ایمنی هرمورال، تولید آنتی بادی و همچنین واکنش های آلرژیک می شود. سیستم عصبی سمپاتیک، بدن را در مقابل استرس ها و حوادث ناگهانی آماده می کند، ضربان قلب را افزایش می دهد و باعث ترشح غدد فوق کلیوی آدرنالین می شود. آدرنالین هورمونی است که قدرت بیشتری به عضلات می دهد تا واکنش های سریعی انجام دهند. در حالی که پاراسمپاتیک برعکس سمپاتیک عمل می کند؛ بدین معنا که بدن را آماده استراحت می کند.به گفته دکتر شهابی، در این پژوهش فعالیت سیستم های یاد شده در افراد دارای طبع های گرم و سرد مورد بررسی قرار گرفت؛ چون به نظر می رسید این تفاوت ها به تفاوت در نوع پاسخ بدن در قبال استرس ها با استفاده از سیستم های عصبی سمپاتیک، پاراسمپاتیک یا غدد فوق کلیوی یا تفاوت در پاسخ های ایمنی بدن برمی گردد. به همین دلیل این پاسخ ها را در افراد گرم مزاج و سرد مزاج مورد بررسی قرار دادیم و دریافتیم که در افراد دارای طبع گرم تحریک و«Tone» (تون) عصبی سمپاتیک محیطی بالاتر از افراد دارای طبع سرد است. (سیستم عصبی سمپاتیک به 2 بخش محیطی وفوق کلیوی تقسیم می شود که سیستم عصبی سمپاتیک محیطی ناشی از تحریک اعصاب سمپاتیک است. در حالی که سیستم عصبی سمپاتیک فوق کلیوی ناشی از ترشح هورمون اپی نفرین از غدد فوق کلیوی است) در حالی که در این افراد سیستم عصبی پاراسمپاتیک و غدد فوق کلیوی تحریک کمتری دارد. اما افراد دارای طبع سرد سیستم عصبی سمپاتیک آدرنال یا فوق کلیوی فعال تری نسبت به سیستم عصبی پاراسمپاتیک محیطی دارند، سیستم عصبی پاراسمپاتیک آن ها نیز تحریک  بیشتری دارد. از نظر سیستم ایمنی افراد دارای طبع گرم تمایل بیشتری برای پاسخ های TH2 دارند. بنابراین تولید آنتی بادی و واکنش های آلرژیک در آن ها بیشتر است.براساس اصول طب سنتی که در کتاب ابن سینا به آن اشاره شده است، نوزادان دارای مزاج گرمی هستند و به تدریج که رشد می کنند مزاج آن ها متفاوت می شود. از سوی دیگر یافته های ایمونولوژیک نیز نشان می دهد، وقتی بچه متولد می شود شیفت ایمنی اش به سمت TH2 است و با رشد آن ها، جهت شیفت ایمنی به سمت TH2 کمتر می شود که این امر نیز موید درست بودن آموزه های طب سنتی ماست. همچنین مواردی که در مورد خوراکی های گرم (از نظر طب سنتی) ذکر می شود چون شیفت ایمنی را به سمت TH2 افزایش می دهد، باعث ایجاد مجموعه ای از واکنش ها و رفتارهای خاص در انسان می شود. همچنین براساس طب سنتی افراد مبتلا به MS بیشتر دارای طبع سرد هستند، به عبارت دیگر افراد سرد مزاج آمادگی بیشتری برای ابتلا به MS دارند. تحقیقات و پژوهش ها نشان می دهد این اعتقاد درستی است، چون در بیماری MS شیفت ایمنی به سمت TH1 است. همچنین براساس طب سنتی افزایش یا کاهش فشار خون عارضه ای است که بیشتر گریبان افراد گرم مزاج را می گیرد که با توجه به نتایج پژوهش ها، در افراد دارای طبع گرم Tone عصبی سمپاتیک بالا باعث ایجاد فشار خون می شود، در حالی که در افراد دارای طبع سرد،بالا بودن «تون» عصبی پاراسمپاتیک باعث کاهش فشار خون می شود.دکتر شهابی یادآور می شود: غذاها هم در طب سنتی به 2 دسته گرم و سرد تقسیم شده است و براساس یافته های حاصل از پژوهش ما غذاهای گرم باعث شیفت سیستم ایمنی به سمت TH2 می شود و از سوی دیگر نیز باعث بالا رفتن «تون» عصبی سمپاتیک محیطی و کاهش Tone عصبی سمپاتیک فوق کلیوی و عصب پاراسمپاتیک و کاهش ترشح هورمون کورتیکواستروئید از غدد فوق کلیوی می شود که این فرآیندها به نوبه خود موجب انرژی زایی و افزایش فعالیت می شود.دستیابی به نتایج بسیار خوب در این پژوهش زمینه را برای درمان بعضی بیماری ها آماده می کند. دکتر شهابی با اشاره به این مسئله می گوید: به عنوان مثال در بیماری MS که پاسخ سیستم ایمنی به سمت TH1 است، می توانیم با استفاده از غذاهای گرم (از نظر طب سنتی) شیفت ایمنی را به سمت TH2 ببریم. همچنین به افراد دارای فشار خون چنانچه در طب سنتی هم اشاره شده است، توصیه می کنیم از غذاهای سرد استفاده کنند. در واقع نتایج این پژوهش هم مهر تاییدی از نظر علمی بر طب سنتی می زند و هم فرآیند به کارگیری مواد خوراکی و غذایی را در درمان بیماری ها گسترش می دهد. به عنوان مثال سیستم ایمنی افراد دارای آلرژی بیشتر به سمت TH2 است.
    وی تصریح می کند: در این تحقیق از 37 داوطلب مرد با میانگین سنی 20 تا 40 سال استفاده کردیم و پس از تقسیم آن ها به 2 دسته سردمزاج و گرم مزاج با همکاری پزشکان متخصص طب سنتی، سیستم عصبی و ایمنی آن ها را مورد بررسی قرار دادیم و پس از یک سال به نتایج بسیار مطلوبی رسیدیم که حاصل آن چاپ یک مقاله علمی ISI در مجله معتبر آمریکایی «ژورنال آو آلترناتیو آوکامپلیمنتری مدیسن» است. با وجود غنای طب سنتی تاکنون نه تنها در ایران بلکه در دنیا نیز چنین تحقیقی صورت نگرفته است و ما برای اولین بار اقدام به انجام چنین پژوهشی کردیم و مطمئن هستیم این پژوهش گامی بسیار بلند در جهت ورود طب سنتی به پزشکی مدرن و پیشرفته و کاربرد بیشتر آن دردرمان بیماری ها خواهد بود؛ چون آزمایش های مدرن علمی مهر تاییدی بر این تجربیات گذاشته است. به این ترتیب پزشکانی که حتی در داخل کشور اعتقادی به طب سنتی ندارند، باید باور کنند که آنچه در متون پزشکی گذشتگانی مانند ابن سینا وجود دارد، با علم امروزی کاملا مطابق است.

    منبع:

    روزنامه خراسان

     19/01/87



    جواد صادقی نسب ::: چهارشنبه 87/1/21::: ساعت 7:12 صبح
    نظرات دیگران: نظر


    تا قبل از تشکیل مدرسه دارالفنون ، با وجود آنکه تعدادی برای تحصیل طب جدید به اروپا عزیمت کرده بودند ، در وضع طبابت و تحصیل طب تغییر چندانی حاصل نشده بود و کتاب قانون ابن سینا و شرح اسباب نفیسی ، کتب معتبر و کلاسیک به شمار می رفتند . برای تحصیل طب نیز محل خاصی وجود نداشت و فراگیرندگان پس از طی مقدمات اولیه خواندن دروس صرف و نحو و حکمت الهی در مطب پزشکان معروف قدیمی ، به فراگرفتن حکمت طبیعی (طب وغیره) می پرداختند و بدون هیچ مانعی میتوانستند پس از گذراندن مقدمات اولیه و کسب اطلاعات مختصری در طب ، به عنوان پزشک به درمان بیماران مشغول شوند . این وضع تا زمان سلطنت ناصرالدین شاه و صدارت امیرکبیر ادامه داشت . در این دوره بدستور ناصرالدین شاه , دکتر کلوکه ، حکیم باشی دربار برای ارتقای آموزش طبابت به آموزش تعدادی از افراد همت گمارد تا اینکه در سال 1266, امیر کبیر قسمتی از ارک شاهی را برای تاسیس مدرسه دارالفنون در نظر گرفت و در سال 1267 قسمتی از آن آماده شد سپس برای ادارة مدرسه ? معلمینی از اروپا دعوت شدند و اداره قسمت علوم طب که شامل طب و داروسازی بود به دکتر پولاک از اطریش سپرده شد . از زمان تاسیس تا مدتها شاگردان مدرسه از شاهزادگان و فرزندان رجال و اعیان بودند . شاگردان طب دروس نظری را در مدرسه می آموختند و قسمت های عملی را در مطب پزشکان معروف و معلمین مدرسه می گذرانیدند و با آنها به عیادت بیماران می رفتند تا با رموز حرفه ای طبابت آشنا شوند . در سال 1290 , ناصرالدین شاه دستور ساخت یک بیمارستان را صادر کرد . او در یکی از سفرهایش به کشورهای غربی، بیمارستان‌های غربیان را دیده بود. ناصرالدین شاه پس از بازگشت به تهران تصمیم گرفت تا بیمارستانی در تهران دایر کند. لذا ناظم الاطباء، پزشک مخصوص خود را مامور تاسیس اولین بیمارستان تهران کرد . و به این ترتیب اولین بیمارستان با سبک و سیاق فرنگ در تهران و ایران ? در میدان حسن آباد و در محله‌ای به نام هشت گنبد ، در سال 1298 به ریاست مرحوم ناظم الاطباء تاسیس گردید . این بیمارستان تا سال‌ها به نام "مریضخانه دولتی" نامیده می‌شد. پس از این بیمارستان، چند بیمارستان دیگر نیز در تهران دایر شد، می توان از بیمارستان نظامی طهران نام برد که موسس آن شاهزاده علیقلی میرزا بود . مریضخانه دولتی" پس از چندی به پاس زحمات پدر طب ایران به بیمارستان سینا تغییر نام داد. این بیمارستان سال‌های متمادی، محلی برای معالجه و درمان امراض بیماران بود. پس از آنکه بیمارستان شروع به فعالیت کرد ، ناظم الاطباء به ناصرالدین شاه پیشنهاد کرد تا در این بیمارستان ، پزشکان تربیت شده ایرانی به معالجه بیماران بپردازند. پس از آن و با موافقت ناصرالدین شاه ، تدریس رشته طب در مدرسه دارالفنون پذیرفته شد و هر ساله تعدادی دانشجو ، به منظور فراگیری دانش پزشکی وارد این مدرسه می‌شدند و بر اساس تعالیم ناظم الاطباء به فراگیری این دانش می‌پرداختند. این عده، همزمان در مریضخانه دولتی و تحت نظر پزشکان غربی به کارآموزی پرداخته و توانستند اولین نسل از پزشکان تربیت شده دارالفنون شوند . سپس دانشکده های دیگری نیز از مدرسه دارالفنون منشعب گردید - دانشکده ریاضیات و مهندسی - دانشکده معدن شناسی- دانشکده نظام و موزیک - دانشکده ادبیات - دانشکده هنرهای زیبا . . . در سال 1297, تشکیلات مدرسه طب از دارالفنون جدا شد و به ساختمانی در خیابان شیخ هادی منتقل گردید و مرحوم لقمان الدوله ادهم به ریاست آن برگزیده شد و از همین دوره , بخصوص از سال 1307, آموزش طب (در مدرسه طب) نظم و قوام بیشتری پیدا کرد و به دوره های آموزش علوم پایه و بالینی تقسیم شد و تا سال 1313 , امور علمی و فنی و اداری مدرسه های مختلف که بنام مدارس عالی نامیده شدند , مانند مدارس ابتدایی و متوسطه تحت نظر وزارت معارف قرار داشت . در سال 1313 قانون تاسیس دانشگاه تهران به تصویب مجلس رسید و هریک از مدارس , دانشکده نامیده شدند که یکی از آنها دانشکده طب بود . در 5 تیرماه 1313 , وزارت فرهنگ قطعه زمینی از اراضی جلالیه در شمال تهران را بقیمت 90 هزار تومان خریداری و شروع به ساخت دانشگاه کرد و اولین قسمت آن تحت عنوان دستگاه ابن سینا در 15 بهمن 1313 افتتاح شد که می توان گفت اولین دانشکده در کشور است .دانشکده طب یا پزشکی تهران و سایر دانشکده ها بتدریج پس از آن افتتاح شدند . در سال 1319, بیمارستانهای تهران ضمیمه دانشکده پزشکی شدند و از سال 1317 نام دانشکده طب بدانشکده پزشکی تبدیل شد. تا سال 1319, دانشکده پزشکی مشتمل بر دانشکده پزشکی , داروسازی و دندانپزشکی بود و عناوین اعضای هیئت علمی , تحت عنوان اساتید با کرسی , اساتید بی کرسی و دانشیاران مشخص می گردید . در سالهای بعد , دانشکده داروسازی و دندانپزشکی از دانشکده پزشکی جدا شده و بطور مستقل اقدام بتربیت دانشجو نمودند . دانشکده پزشکی فعلی درضلع شمالی دانشگاه تهران واقع شده و وابسته به دانشگاه علوم پزشکی تهران است . بیمارستان سینا در حال حاضر دارای بخشهای زیر است : بخش جراحی عمومی- رادیولوژی- داخلی- جراحی عروق- قلب- پاتولوژی- بیهوشی و ICU- جراحی مغز و اعصاب- جراحی استخوان- جراحی کلیه- داخلی اعصاب
    منبع: http://hospitals-ir.com/modules.php?name=Content&pa=showpage&pid=75


    جواد صادقی نسب ::: پنج شنبه 87/1/15::: ساعت 8:8 صبح
    نظرات دیگران: نظر

       1   2      >
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 8
    بازدید دیروز: 9
    کل بازدید :371205

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<

    Image and video hosting by TinyPic
    >>لوگوی وبلاگ من<<
    آرشیو - تاریخ علوم پزشکی ایران و جهان اسلام

    >>لینک دوستان<<


    >> فهرست موضوعی یادداشت ها <<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<